اجتماعی جعفر پناهی…
مهمترین مشخصه فیلم های جعفر پناهی را باید در نگاه اجتماعی اش جست و جو کرد؛ نگاهی که- به ویژه در آثار متاخرتر- به جامعه ای پیچیده و بغرنج نظر دارد و می خواهد آینه ای بی محابا باشد از آدم هایی دردمند که در محیطی بسته گرفتار آمده و گزیر و گریزی ندارند.
جعفر پناهی در آثارش مسیر مشخصی را طی کرده و افت و خیزهای قابل پیش بینی ای هم داشته است؛ از این رو نگاه فیلمساز از اولین فیلمش- بادکنک سفید- تا آخرین آن- تجربه کوتاه آکاردئون- ثابت می ماند و نتیجه اش طرح دنیایی است که گاه خام به نظر می رسد و گاه شخصیت های موثر و کارآمدی دارد.
اما با نگاه به کارنامه او چرخش مشخص و مهمی را می توان اصل کرد: بادکنک سفید و آینه آشکارا برآمدی هستند از سینمای جشنواره پسند آن روزهای ایران و تحت تاثیر مستقیم عباس کیارستمی- که به تبع موفقیت این نوع سینمای ایران مورد توجه چندین جشنواره جهانی قرار گرفتند- اما پس از این دو فیلم، پناهی با هشیاری نگاه خود را عمق بخشید و سعی کرد با همان نوع تکنیک ساده ای که در پیش گرفته بود و نوعی سینمای ارزان - که سبک وسیاق نئورئالیستی سینمای ایران هم نامیده اندش- این بار لایه های عمیق تری از اجتماع پیچیده ایران را بکاود.
در واقع نگاه اجتماعی پناهی - که با تجربه ستایش شده، اما نه چندان پختهاش، “بادکنک سفید”، آغاز و به فیلمهای توقیف شدهای چون “دایره” و “طلای سرخ” انجامید - رفته رفته به شکل مطلوبتری نزدیک شد و فیلمهای بعدتر- “دایره” و “طلای سرخ” - بیشتر به لایههای زیرین اجتماع پیچیده، تو در تو و ناشناختانه مانده ایران نفوذ میکنند و - به رغم ضعفها - نکتهها و لحظات جذابی را رو در روی مخاطبش - چه از نوع فرنگی و چه ایرانی؛ که نوع دومش این سالها به دلیل توقیف فیلمها کمتر موفق به تماشای آنها شده- قرار میدهد.
این تجربهها به شکل دیگری در “آفساید” به ثمر میرسند: فیلمی اجتماعی که بر خلاف نمونههای مشابهش شعار نمیدهد و میتواند بخش از پیچیدگیای را عیان کند که در نهایت به راهکار حیرت انگیزی میرسد.
“آفساید” بر خلاف ظاهر اولیهاش - فیلمی درباره فوتبال – اثری است به شدت سیاسی / اجتماعی که در لایههای زیرین و پنهاناش موفق میشود به درون جهان ناشناخته و مرموزی رسوخ کند که در عین سادگی به شدت غریب و غیرقابل پیشبینی است.
در عین بیان تمثیلی، “آفساید” فیلم بسیار سادهای هم هست و سعی دارد واقعگرا باشد. تمام شخصیتها، واقعی و ملموس به نظر میرسند. نمونه مشابه هر یک از این دختران یا سربازها یا پیرمرد فیلم را میتوان در هر جایی در ایران سراغ کرد. دیالوگها غالباً روان نوشته شدهاند و بی آن که به مرز شعار بغلتند، گفتنیها را باز میگویند (جز دو صحنه که متأسفانه به شعار میرسند؛ یکی آنجا که سرباز ترک از زمین و کشاورزیاش میگوید - که اشارهای این چنین سطحی در قالب فیلم جا نمیافتد - و دیگری جایی که پسر ترقه فروش از یتیم بودن و تو سری خوردناش میگوید - که کاملا زائد است ). جز این اما فیلم کمتر صحنه یا دیالوگ زائدی دارد و در عین نبود قصه، خوب پیش می رود و به خصوص که به پایان درخوری میرسد: کمتر موقعیتی را میتوان سراغ کرد که سرود “ای ایران” این چنین درست استفاده شده باشد. سرود کامل کننده صحنه است. سربازها دیگر غضب نمیکنند، این بار میخندند و میرقصند. آنها چند بار تأکید کرده بودند که “مأمورند و معذور” و حالا در این صحنه، به روشنی جزوی از همان مردم میشوند و میرقصند، کاری که در ایران ممنوع است. اسلحهای در کار نیست و این عمل آنها شعار انقلاب سال 57 ایران را به یاد میآورد: “برادر ارتشی، چرا برادر کشی؟”
اما “آکاردئون” تجربه آخر پناهی، از جهت ساخت، در واقع بازگشت آشکاری است به “بادکنک سفید” که این بار اما معنای سیاسی مستتری دارد. قصد فیلمساز روایتی نئورئالیستی از زندگی و فقر دو کودک است که برعکس رویه معمول، آنها را به سمت خشونت سوق نمی دهد.
با این حال فیلم آشکارا شکلی استعاری هم دارد و خواه ناخواه ذهن را به وقایع و خشونت های اخیر در ایران هدایت می کند. حتی به شکلی می توان شخصیت های فیلم را سمبیلک فرض گرفت: پسر نمادی است از نسل جوان پر شر و شور که می خواهد انتقام بگیرد، دختر نمادی است از زنان امروز ایران که می خواهند با مصالحه و فعالیت مدنی، به یک مدارا در جامعه برسند و دزد آکاردئون، مذهبینمایی است که به فکر منافع خود است. با این حال وزنه به سمت زنان سنگینی می کند و مدارایی بین همه آنها صورت می گیرد که پیام اصلی اش نفی خشونت است.
فیلم هرچند از نظر تکنیکی مشکلات آشکاری دارد و به نظر می رسد که به سرعت فیلمبرداری و تدوین شده (بخصوص صحنه درگیری که کارگردانی و تدوین مناسبی ندارد)، اما از حیث مضمون به آفساید پناهی شباهت دارد. در پایان آکاردئون شاهد همان تفاهمی هستیم که در پایان آفساید به شادی همگانی رسید.
در آفساید، چند سرباز شهرستانی که هر کدام به تکه مختلفی از خاک ایران تعلق دارند، مامور نگهداری از دختران دستگیرشده هستند، اما آنها هیچ فرقی با هم ندارند و در نهایت در یک جا - نام ایران - به هم میرسند. طرز تفکر و فرهنگ دخترهای بازداشت شده - هر کدام متعلق به نقطهای از پایتخت- در تقابل با طرز تفکر سرباز ترکی که مأمور مراقبت از آنهاست قرار می گیرد، اما خیلی زود اختلافها و تفاوتهای بنیادین با پیروزی تیم فوتبال رنگ میبازند و همه باهم و یک صدا نام کشورشان را فریاد میکنند.
در آکاردئون هم هر کدام از شخصیت ها- که البته در فرصت تنها 9 دقیقه ای مجال پرداخت کافی ندارند- کاملاً با هم فرق دارند و نقطه مقابل یکدیگر به نظر می رسند، اما در پایان به یک نقطه مشترک می رسند؛ نقطه مشترکی که پیام پناهی پیش از زندان رفتنش است. باید دید که پس از تحمل یک زندان سه ماهه و رسیدن یک حکم غیر قابل باور- شش سال حبس تعزیری و بیست سال محرومیت از فیلمسازی- باز پیامش چنین هست؟