به یاد دیدبان مدنی

علی معینی
علی معینی

در سرزمین من

“ناکامی”
جوان و پیر نمی‌شناسد
و مرگ 
نه به شناسنامه‌ات کار دارد
نه به مشی مبارزه‌ات.
چریکی که پای چوبه‌ی دار رفته بود
دیروز هفتاد سالگی‌اش را جشن می‌گرفت
جوانی “رشید” که آرام آرام راه اصلاح را می‌جست
امروز حجله‌ی چراغانی‌اش را بر سر کوچه گذاشته‌اند
دردا که بر کیک تولد و آگهی ترحیم یک چیز نوشته بود:
 (۲)“در آرزوی آزادی وطن”

 این روزهای بعد از مراسم‌های باشکوه تشییع، تدفین، ترحیم و بزرگداشت رشید‏ برمن بسیارسخت می‌گذرد. در این شرایط نوشتن از او برایم به واقع کار دشواری است. هر روز که نبودنش بیشتر بر بودنم سنگینی می‌کند، بزرگی این داغ را بیشتر حس می‌کنم. دوست و برادری که سال‌ها با هم بودن و با هم فعالیت کردنمان در یک آن بر سر آرزوهایمان آوار شد.

این روزها در میان ستون یادداشت‌ها، در لابه‌لای همه‌ی نظراتی که می‌خوانم، جای خالی تحلیل‌ها و نظرات رشید را می‌توان به وضوح حس کرد. می‌توانم حدس بزنم رشید بعد از شنیدن هر جنس نظری چه واکنشی نشان می‌دهد. حس می‌کنم اطرافیانم را با این طرز رفتارم آزار میدهم. در واکنش به هر نکته‌ای می‌گویم: “اگر رشید بود فلان نظر را می‌داد یا فلان عکس‌العمل را داشت.”

 رشید فعالیت سیاسی را از دوران دبیرستان و با فعالیت در ستادهای انتخاباتی آغاز کرد. به شهادت دوستان از همان سنین نوجوانی در معلومات، “قدرت بیان” و “نبوغ درعمل” از تمامی هم نسلانش یک سروگردن بالاتر بود. بعد از همان سال‌های ابتدایی دوران اصلاحات بود که همکاری‌اش را با “جبهه مشارکت” آغاز کرد. تحصیل در رشته حقوق و پس از آن حقوق‌بشر او را در انتخاب مسیر سیاسی آینده‌اش مصمم‌تر ساخت مسیری که به واقع بر پایه‌ی تحقیقات، مطالعات و تجربیات شخصی‌اش به دست آمده بود.

 ولی اخراج و ممنوعیت از تحصیل از دانشگاه علامه تهران، آن هم در شرایطی که فقط دفاع از پایان‌نامه‌اش باقی مانده بود کار را برای او دشوار ساخت. در همان سال‌ها بود که همکاری خودش را با “سازمان ادوار تحکیم” آغاز کرد. مدتی در نشریات داخلی قلم زد، زمانی هم به عنوان پژوهشگر در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع فعال بود که متاسفانه این فعالیت‌ها هم به دلایل مختلف ادامه نیافت.

در سال‌های پس از انتخابات ۸۸ دو نوبت بازداشت شد. هیچ‌گاه از سختی‌های زندان و انفرادی از او نشنیدم، و در اولین بحث جدی که ما پس از ۷۵ روز انفرادی در نوبت دوم بازداشتش با هم داشتیم، گفت: “علی، با همه‌ی این فشارها لحظه‌ای شک نکردم به راهی که در پیش گرفته‌ایم، ادامه می‌دهیم.”

دغدغه‌هایش را می‌توان در یادداشت‌های حداقل ۲ سال اخیرش یافت؛ خود را فردی که معتقد به “لیبرال دموکراسی” و در نتیجه “حاکمیتِ قانون”، “حقوق‌بشر” و “رفرم و مهندسی اجتماعی” می‌دانست. از میان دوگانه‌‌ی “اصلاح‌طلبی/براندازی” از “اصلاحات درون-زا” می‌نوشت و آن را تنها و بهترین راه ممکن برای گذار به دموکراسی واقعی می‌دانست. زمزمه‌ی همه‌ی این روزهایش این شعر از مرحوم “بهار” بود که:

یا مرگ یا “تجدد” و “اصلاح” / راهی جز این ‌دو پیش وطن نیست

در ماه‌های منتج به انتخابات ۹۲ مدام از لزوم بازبینی و بازسازی ساختار سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان می‌نوشت و می‌گفت. با مطرح شدن طرح “اتاق فکر” از سوی شیخ عبدالله نوری با قدرت از آن حمایت کرد و دیگران را برای همراهی با آن ترغیب می‌کرد. به جد می‌توان گفت از ثمرات خیر آن طرح، تشکیل شورای مشاورین آقای خاتمی بود که همگان به نقش بی‌بدیل آن شورا در مسئله‌ی ائتلاف و پیروزی در انتخابات ۹۲ اذعان دارند.

اعتقادش این بود که در فضای جدید ما بیش از هر زمان دیگر به دانش و تجربه ی نظریه پردازان اصیل خود و به “گفتگوی انتقادی” با آنان نیازمندیم. ما به شدت نیازمند “فکر و اندیشه” و انسان‌هایی اندبشه ورز، متفکر و تحلیلگر از جنس افراد نامبرده ایم نه آنها که با تکیه بر ادبیات کهن “مرید و مرادی”، بازتولید هزار باره‌ی مناسبات “نوچه پروری” را هر بار زیر یک بیرق پی می گیرند.

به “فعالان فصلی” عرصه سیاست انتقاد می‌کرد و به نتیجه بخشی حرکت آهسته و پیوسته ایمان داشت. و این خصیصه‌ی صبر او بود که باعث می‌شد تنها و تنها در یک زمان صدایی از او نشنویم و آن وقتی بود که به جبر زمانه در بازداشت بود. همواره می‌نوشت و برخلاف بسیاری از نظریه پردازان پرتوان عمل می‌کرد.

رشید خود را “دیدبان جامعه مدنی” می‌دانست و بسیار در این راه تلاش کرده بود. یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های این مدتش تلاش برای ایده‌ی “جنبش مدنی ضد تحریم‌های غرب علیه ایران” بود. پس از یادداشت دکترغنی‌نژاد در این باب نوشت و تمام تلاش خود را برای بسیج اقتصاددانان و روشنفکران برای نوشتن و همراهی با این کمپین انجام داد.

“امید” خوراک هر روز رشید شده بود. موجی از شور و شعف وجودش را فرا گرفته بود. دوستان نزدیکش تغییرِ خلق و خوی او را به وضوح حس می‌کردند. بسیار می‌نوشت و دست به ترجمه برده‌بود، در حال پیگیری و رصد فضای امنیتی جدید حاکم بر مطبوعات بود تا دوباره در نشریات داخلی بنویسد. تا انتشار اولین شمارهِ دو هفته‌نامه‌ی اینترنتی‌اش -که قرار بود با مدیرمسئولی رشید و سردبیری من و همکاری جمع فرهیخته‌ای از اندیشمندان جوان اصفهان، منتشر شود- چیزی نمانده بود. رویای انتشار و توزیع آن‌را در آینده‌ای نزدیک روی گیشه‌های روزنامه‌فروشی‌ها داشت. این مدت بسیار می‌‌خواند. حوزه‌های مطالعاتی‌اش را وسیع‌تر کرده بود. تغییرات در رشید تنها معطوف به حوزه سیاسی-فرهنگی‌اش نمی‌شد. در زندگی شخصی هم دگرگون شده بود. با امید به بازپس‌گیری حقی که در دانشگاه علامه از او صلب شده بود، قصد ادامه تحصیل داشت. ورزش کردن را شروع ‌کرده‌بود. به طور مداوم کوهنوردی و پیاده‌روی را پیگیری می‌کرد و در رژیم غذایی‌اش حساس شده بود. این‌ها و بسیار بیشتر از آن باعث شده بود رشیدی متفاوت را در کنارمان حس کنیم. شور و شوق و امیدی که پس از پیروزی در انتخابات در او دیده می‌شد، خود، در دیگران شورآفرین بود.

مدتی پیش، پس از انتخابات در واکنش به اظهارنظر عجولانه‌ی یکی از مقامات گفت: “حق با شماست، «آفتاب به افعی جانمان تابیده» باورش برای شما سخت بود اما «باش تا صبح دولتت بدمد»!…” کاش مانده بود تا با هم از حلاوت این پیروزی نوش کنیم. کاش مانده بود…

رشید رویایی داشت، رویای آزادی و تلاش برای رسیدن به جامعه‌ای بهتر. امروز رشید نیست، اما راه رشید با یاد رشید زنده است.

امروز با جان و دل اطمینان دارم که زبان حال رشید این است:

من اینجایم، زنده و از قلمرو زندگی تبعید نتوانم شد: زیرا که به واسطه‌ی کلام زنده‌ی خویش در مرگ خواهم زیست. (۳)

۱. برگرفته از نام یک سخنرانی از مارتین لوتر کینگ در ۱۹۶۳

۲. شعری از عمار ملکی در وصف درگذشت رشید اسماعیلی

۳. جبران خلیل جبران