چندی پیش نامهای به امضای دکتر محمد عبداللهی استاد دانشگاه علامه طباطبایی و عضو انجمن جامعهشناسی ایران دریافت کردم که در آن پرسشنامهای ویژه اندیشمندان اجتماعی و متخصصان شهری برای اولویتبندی مشکلات و مسائل شهر تهران وجود داشت. گرچه هنوز به این پرسشنامه پاسخ ندادهام، ساعتها به پاسخهای احتمالی آن فکر کردم و حتی از دانشجویانم هم خواستم که در این باره فکر کنند و پاسخ دهند. در نامه آمده بود که شماره حسابی را هم مشخص کنیم تا پاسخهای ما بیاجر نماند. حتماً دستکم 20 هزار تومان و دست بالا 50 هزار تومان به پاسخهای کارشناسانهمان اجرت میدادند.
پاسخهای بسیاری در ذهنم بود:
تهران شهر بیهویتی است که هر روز خاطره محلهها و خیابانهای آن را پاک میکنند.
تهران سر کچلی است که درختان گیسودراز آن را از ته تراشیدهاند.
تهران شهر بیکوچه باغ است.
تهران شهری است که دررو ندارد. فاجعهای اگر رخ دهد، تمام راههای ورودی و خروجی آن بسته خواهد شد.
تهران شهری است که همه فضاهای آن به فروش رسیده.
تهران شهری بود در دامنه کوه البرز که به کوه البرزش هم رحم نکردند و به بساز و بفروشها اجازه دادند همه دامنهها را تا نزدیکیهای قله مصادره کنند.
تهران شهری است با وسایل آمد و شد همگانی ناکافی و پناهجویی به سواریهای شخصی.
تهران شهری است که در آن عابر پیاده نه امنیت دارد و نه پیادهرو و نه هوا برای تنفس.
تهران شهری است که شهروندانش در تصمیمگیری برای محیط زیست خود نخودیاند.
تهران شهری است که تغییر کاربریها در آن نه با نظر کارشناسی، بلکه با توافق مالی میان متقاضی و مجوزدهنده اداری صورت میگیرد.
تهران شهر حمله به حریم سیلبرگردانهاست.
تهران شهر خانههایی است که در حریم خطرناک سرطان خون در زیر دکلهای برق فشار قوی ساخته شده.
تهران شهر سورچرانی موشهای یککیلویی در جویهاست.
تهران شهری است که نفسش در سینه حبس شده و بالا نمیآید.
اما چیز دیگری بود که میخواستم بگویم و نمیشد همین جوری بگویم. میخواستم بگویم: «آقای دکتر عبداللهی، نمیدانم دیگران چه فکر میکنند، اما به نظر من- چون نظر مرا پرسیدهاید، میگویم- مهمترین مساله شهر تهران این است که من دارم میمیرم. شماره حساب تعیین کنم؟
آقای دکتر عبداللهی، مهمترین مساله شهر تهران این است که بیژن الهی مرد، 65 سالش نشده بود. شاعر بزرگی بود.
آقای دکتر عبداللهی، شما دارید میمیرید. یک روز میروید به دامنه البرز در نزدیکی خانهتان، در ساعات آغازین صبح، چند قدم مانده به خانهتان، جسدتان را پیدا میکنند که سکته کردهاید و با پیشانی بر زمین خوردهاید. دمر. خون پیشانیتان زمین را رنگ کرده. در آغاز، عابران و نگهبان مجتمع که روزی چند بار با روی خوش با او چاقسلامتی میکردید شما را نمیشناسند؛ دکتر عبداللهی جامعهشناس را که پشت و رو بر زمین افتاده به جا نمیآورند. آقای دکتر عبداللهی، چهارم دیماه 89 روز تدفین شماست. هنوز یک سال به بازنشستگی شما مانده بود. شما هم مردهاید و مسائل شهر تهران هنوز دارد قربانی میگیرد. بناست مسائل را برای چه کسی بگویم. به چه کسی بگویم تهران شهر…؟ برای چه کسی شماره حساب تعیین کنم؟
آقای دکتر عبداللهی، شما رفتید، که جامعهشناس بزرگی بودید و طرحهایتان برای سلامت تهران ناتمام ماند.
آقای دکتر عبداللهی، بیژن الهی رفت که شاعر بزرگی بود و شعرهایش ناتمام ماند.
آقای دکتر عبداللهی، شاعر و جامعهشناس و پیر و جوان و مردم کوچه و بازار. همه ما داریم سم تنفس میکنیم و حتی طرح زوج و فرد اجرا نمیشود و سواریهای تکسرنشین در آمد و شدند و سرویسهای همگانی تعطیلاند و تعطیلی گرهی را نمیگشاید.
آقای دکتر عبداللهی، هیچ چاره اساسیای در راه نیست.
منبع: شرق هشتم دی