اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْداللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ و ابْنَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و ابْنَ سَیِّد الْوَصِیّینَ.. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا محمد خاتمی…
در تدارک زیارت نامه ای دیگرباشیم که درحال بر کشیدن امامزاده ای دیگریم. نسل نو آمده وبرآمده درسالهای حکومت “نظام”، محروم ازهرتجربه دیگر، دست افشان و پایکوبان دیوارامامزاده ای دیگررابنام آزادی بالا می برد. انگارکه همه تاریخ از دوم خرداد شصت و هفت آغازشده وابتدا وانتهای هستی “جمهوری اسلامی” است به روایت خدای آزادی: “سید مظلوم”.
دیوارها بسرعت بالا می رودو امامزاده سیدمحمدخاتمی درپیچ تاریخ سربر می کشد ودرست روبروی گنبدوبارگاه ناخدای استبداد که فرشتگان مقرب بیتش اورادیگر آشکارامام علی وپیامبروخداحتی می نامند درمنابرومساجد به اعتقاد یا ریا ؛سیدی دیگر: علی حسینی خامنه. گفتی نه تاریخ، که هستی از روز ولایت “آقا” پا گرفته است.
برکشیدن دو سید از طایفه استبداد وقافله آزادی ازمتن مناسبات موجود برمی آید وبه شخصیت پرستی تاریخی پیوند می خورد. استبدادیون، ساندیس خوران، وچماقداران درهمان کارندکه آزادیخواهان، زندان رفتگان وتبعید شدگان. گروهی امام می سازند، کسانی امامزاده. سنت است. درسرزمینی که شمار امامزادههای رسمی و مورد تایید حکومتش نزدیک به ۱۱ هزار نفر است و تنها ۳۳ پیامبردرخاک گوهر بارش خفته اند؛ براستی چه فرق دارد یکی بیشتر و یاکمتر.
ازاین شماربیشمار امامزادگان، گویا سندو شجره دردست است که امروزیان بر درگاهشان سجده بریم و بر ضریح شان دخیل بندیم. اما حکایت برشدن یکیشان را نیمای یوش دیده و درکتاب “مرقد آقا” به شرح نوشته است. سه تای دیگر را بقول “مش قاسم” دائی جان ناپلئون به همین چشم هایمان دیده ایم:
یکیشان اکنون در جهان نیست و “امام راحل” خطاب می شود. هم او که برای برانداختن “طاغوت” عزم جزم کرده بود؛ “محمدرضای پهلوی درس خوانده سوئیس را چنین می نامید مدعی که “شاه جوانبخت” آمده و دربستر “کیش شخصیت” به “خدایگان آریامهر” تبدیل شده بود.
نماد این دگر دیسی دو “غلام خانه زاد” بودند ـ منوچهر اقبال واسداله علم - که بر ابراز نوکری پیشی می جستند و جشن تولد شاهانه را به روز ملی تبدیل کردند.
وقتی به روزگار “اعلیحضرت همایون خدایگاه شاهنشاه آریامهر”، عصردراز شاهنشاهی در ایران پایان گرفت، چشمان خیس لحظه بدرود، بیماری قدیمی ومرگ تلخ درغربت تصویری نبود جز ازیک انسان خاکی که می زید و می میردبناچار. آریامهری و خدایگانی هندوانه های پوسیده ایست که اززیر بغل فرو می افتد. بررسی چند و چونی که شاه برای میهن و مردمان آن کرد یا نکرد، امر دیگری است.
“طلبه” ای که درهیئت “نوکرمردم” آمد؛ درقدوقامت امامی تمام رفت که گنبد وبارگاهش درجنوب تهران می تواند مایه رشگ امامان دیگر باشد. مسیر” طلبه” تا “ امام راحل” همان راه رفته آخرین پادشاه ایران بود. وقتی پیکر سرطانی “امام” از کفن بیرون افتاد و دوربین کاوه گلستان، لحظه های عریانی پیش از رفتن به خاک را ثبت کرد؛ تصویری نماند جزازیک انسان خاکی که می زید و می میرد بناچار.
قاب هایی که کاوه را از انتشار آن منع کردند، فریاد می کشد که “ امام”، ردایی است که فرهنگ معتاد به کیش شخصیت بر دوش “طلبه” انداخته است و پیزی های لای پالون، دست ساز مردمانی است که می خواهند خرمراد راسوار شوند.
آنچه در روزگار “امام راحل” بر ایران و حتی اسلام رفت، حکایت دیگری دارد.
نوبت به بعدی رسید. این یکی را ازنزدیک دیده بودم. بسیارنزدیک. یکی بود از میلیونها انسانی که می آیند و می روند. می خورند. نیاز به دستشوئی دارند. اگر دیر شود، بجان می آیند. می خسبند. خرخرمی کنند و همانی هستند که همه انسان ها هستند: بادی و بودی و… تا درمسیر نیفتاده بود، چنین بود. پیپ دود می کردو لطیفه می شنید و به قهقهه می خندیدو با ارباب کفر می نشست….
اکنون، همان مسیر را رفته است: “سیدناچیزی” که جامه “امام علی” بر تنش می کنند، ردای “پیامبر” بر دوشش می نشانند و “سلطنت خدا” را برایش لقمه می گیرند. بر سر “غلام خانه زاد”یش رقابت است بین دو فلسفه خوانده: علی لاریجانی و حداد عادل. – و وقت رفتن ناچار که فرا رسد، چشم زمانه خواهد دید که از “خدا” چیزی بیشتر از “خدایگان” و “امام” خواهد ماند یا نه….. چند وچون روزگار او حدیث دیگری است.
چنین است حکایت در بیت استبداد درهمین روزگار کوتاه “ما”. این “ما” اسم عام همه آزادیخواهان، مبارزان راه آزادی، و “همه” آنهاست که زخم خورده استبدادند از برآمدن خورشید مشروطیت تا این غروب بارانی در غربت به پائیز ۱۳۹۱.
و این “همه” بار دیگر پرچم آزادی بدست گرفت، وقتی دریافت که “ناخدای استبداد” حتی طاقت نخست وزیر خود را ندارد و تاب رئیس جمهورش را نمی آورد.
نخست وزیر، نخست بر شانه های بخش مهمی از این “همه” نشست. یکی از مهمترین نمادهای جنبش شد که بعد ازصد سال گفتمان آزادی را جایگزین اکسیر انقلاب کرده بود و فرد را به جای توده در مرکز توجه قرار می داد. یادمان هست چه می خواستیم بکنیم؟
آن روز هم مثل امروز، هراسی سخت مرا گرفت. نوشتم:
“از وقتی خبر برگزاری تولد میر حسین موسوی را شنیدم، دلم مدام شور می زد. من عاشق و فریفته او نیستم که هیچ، راهم غیر از «رزم مشترک برای آزادی در لحظه کنونی تاریخ» از او جداست. اما نگران بودم. نردبام استبداد رامی دیدم که سبز رنگ شده و دارد از متن فرهنگ ما می آید. وهمیشه هم از همین جای کوچک شروع می شود. منتظر بودم کسی هشدار بدهد. دهقان فداکاری پیدایش بشود و فانوس را مقابل قطار سبز بگیرد وبگوید:
- از همین جا ها شروع می شود… “
بله. از همین جا شروع می شود وداشت می شد که یادداشت میر حسین موسوی، نردبام سبزی را که زیر پایش گذاشته بودیم، سرنگون کرد:” تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیششخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکستهنفسی بیحقیقت و تعارفگونه تلقی کنید. “
و حالا درمهرماهی دیگرقرعه فال به نام سید محمد خاتمی زده ایم. داریم دیوارهای امامزاده اش رامقابل گنبد و بارگاه آن یکی سید بالا می بریم. سیاهه متقاضیان تاسیس امامزاده سید محمدخاتمی اگربه نسل نو- بسیار نو- محدود می ماند، معنای دیگری داشت. تسری آن به نسل پیشین که “آریامهر شدن خامنه ای” را هشدار می دهد، دامان ما را به تمامی از نهر زهرآلود کیش شخصیت، قهرمان سازی و امامزاده پروری، تر می کند.
خوب بود سیدمحمد خاتمی، به میر حسین زندانی اقتداء می کرد و نردبام دیکتاتوری را از پیش پایش بر می داشت تا یادمان بیفتد:
- محمد خاتمی هم یکی از ماست با همه قوت ها و ضعف های انسانی در شرایط بغرنج سیاسی جمهوری اسلامی. او نه امام و نه امام زاده ونه قهرمان.
کاش کسی بود و به فریاد بما می گفت:
- ایها الناس، آزادی قهرمان و امام و امام زاده نمی خواهد. قهرمان آزادی خود آزادی است.
قهرمان سازی، امام زاده پروری، دشمن آزادی است. آزادی راه است. سنگسار، و دشنام و سخره هم دیوارهای امامزاده خاتمی را فرونمی ریزد. “ما” را تا حد کسانی تنزل می دهد که ساندیس خوران را نکوهش می کنند، اما همان راه را می روند.
بیماری” کیش شخصیت، “ همگانی است. “قهرمان پروری” ایپدمی ملی و تاریخی است. و تا بر این بیماری غلبه نکنیم، خواندن شعر “ای آزادی” پل الوار با قرائت دعای زیارت بر در امامزاده نو ساز تفاوتی ندارد.