فریاد در لبه پرتگاه

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

یک مقام ارشد دولت آمریکا درباره روند مذاکرات اتمی به خبرگزاری رویترزمی گوید: “همیشه به جایی می‌رسیم که درحکم لبه پرتگاه است. یا باید برگردیم یا این‌که از صخره به آن سوی پرتگاه بپریم”.

 در پایان سومین هفته تیرماه، کشاکش ده ساله برای چندمین باردر همین مرحله است: لب لب پرتگاه و  قرار است در یک وقت اضافه سه روزه دیگر، که امروزآخرین روزآن است پرش یاسقوط ازپرتگاه رقم بخورد.

مذاکرات را آیت اله خامنه ای ازتهران و باراک اوباما ازواشینگتن بر لبه تیغ هدایت می کنند و صدایشان در وین دردهان وزرای خارجه شان به فریادی تبدیل می شود که خبرگزاری “ایرنا” هم می شنود: “دو شب پیش، هنگامی که ظریف و کری نشستی خصوصی داشتند. ساکنان کوبورگ – هتل محل برگزاری مذکرات- می‌گویند صدای فریاد دو طرف بقدری بلند بوده که به وضوح حرف‌هایشان در اتاق‌های دیگر شنیده می‌شد؛تا جایی که دستیارکری وارد اتاق می‌شود و به آنها تذکر می‌دهد حرف‌هایتان را همه می‌شنوند. فردای آن روز، اشتاین‌مایر با ظریف روبرو می‌شود و می‌گوید: دیشب جلسه سازنده‌ای داشتید؛ آنقدر که صدایش را همه طبقه شنیدند!یک جای جلسه، فدریکا موگرینی هماهنگ‌کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا می‌گوید پس برگردیم خانه‌هایمان!”

رهبر جمهوری اسلامی، مذاکره کنندگان کنونی با جمهوری اسلامی را “جبهه متحد ارتجاع” نامیده بود. این کشورها باضافه اسرائیل که هاشمی رفسنجانی هم این هفته خواستار نابودیش می شود، ازجزئیات آنچه بر سرحل و فصلش فریادها بلند می شود، با خبرند. تنها “ملت شهید پرورایران” دربی خبری بی مطلق، میان تبلیغات دو جناح نظام آویزان است. جناحی  دستاورد مذاکرات را “پیروزی تاریخی” می خواند وجناح دیگر “ترکمنچای اتمی” می نامد.

اکبر گنجی- تحلیلگر بسیار پرکار سیاسی- کارزار دو جناح حکومتی رابه سیاست عمومی رهبر جمهوری اسلامی پیوند می زند وپنجره تازه ای بروی افق “بعد از مذاکرات” باز می کند: “با ادامه وضعیت کنونی، در پایان سال ۹۴ بحران های اقتصادی و مشکلات ناشی از آنها به اوج خود می رسند. نیروهای افراطی طرفدار خامنه ای گمان می کنند درچنین فضایی، شاید زودتر از خرداد ۹۶ بتوان از شر دولت روحانی خلاص شد. این منطق خامنه ای در استفاده ابزاری از نیروها برای رسیدن به مقاصد خویش است. بنابراین، تعیین خطوط قرمزهسته ای توسط خامنه ای، برای به شکست رساندن توافق هسته ای نیست. برای آن است که پس از توافق از سودهای آن رهبری و اصول گرایان استفاده کنند و ترکمنچای آن را به گردن روحانی و ظریف بیندازند. خواهند گفت: اگر دولت روحانی خطوط قرمز مقام معظم رهبری را در نظر می گرفت، ایران در چنبره ترکمنچای دیگری اسیر نمی شد. پس اینک نوبت خداحافظی با دولت محلل است.”

نگاه های دیگری هم می کوشند فارغ ازجوغالب، فردای مذاکرات را رصد کنند. فولکر پرتز، سرپرست موسسه آلمانی امور بین‌الملل و امنیت در روزنامه “زوددویچه”، این دوسناریو را مطرح کرد:

سناریو نخست : ادامه اصلاحات و همکاری بین‌المللی

سناریوی دوم : قدرت‌نمایی در خارج، سرکوب در داخل

تقی رحمانی، فعال ملی- مذهبی، که همسرش هم درزندان “نظام مقدس” است، مراحل نیل به تمدن اسلامی را بر می شمارد:” سودای رهبری نظام ارائه الگوی پیشرفت ایرانی-اسلامی به جهان است. این ایده به مثابه پنجمین مرحله از روندی است که مرحله نهائی نامیده می شود: ۱- نهضت اسلامی، ۲- انقلاب اسلامی، ۳- جامعه اسلامی، ۴- دولت اسلامی، ۵- تمدن اسلامی… “

و مرحله کنونی را چنین می بیند: “ابلاغ سیاست های کلی برنامه ششم از سوی رهبرجمهوری اسلامی نشان داد که در ذهن وی مدل چین و کره شمالی حرف اول رامی زنند.”

رضا علیجانی، فعال دیگر ملی- مذهبی، دقیق تر توضیح می دهد: “اگر رویکرد در مذاکرات هسته ای و تعابیر کم و بیش مشابه اش را با رویکرد آقای خامنه ای در حوزه فرهنگی در کنار هم قرار دهیم به این نتیجه می رسیم که وی به مذاکرات هسته ای عمدتا به عنوان بستر حل مشکلات اقتصادی می نگرد و هم چنان بر طبل نگاه دشمن محور و توطئه نگر می کوبد. بر این اساس او می خواهد پس از توافق هسته ای نیز عنصر «دشمن محوری» و منازعه (البته شاید خفیف تر از سابق) با دشمن (آمریکا) را در گفتار مشروعیت بخش حکومت حفظ کند.”

پنجشنبه است و ۱۸تیر است. نامه سرگشاده جمعی از اعضای خانواده‌های زندانیان سیاسی ایران خطاب به «مردم» ایران منتشر می شود:

“هنوز نه فقط بازجوهای سپاه، بلکه به نام بازجوهای وزارت اطلاعات دولت منتخب اعتدال‌گرا، فرزندان این دیار را وقت و بی‌وقت فرا می‌خوانند و کینه توزانه بازخواست می‌کنند و تقاص همدلی و هم‌زبانی با دولت تدبیر و امید را از آنان می‌کشند.

هنوز معدود قاضی‌های به مزدوری شناخته شده دین به دنیا فروخته با بازجوها همدستی می‌کنند، متهمین بی‌گناه‌شان را به اعتراف ملزم می‌کنند تا مستندات لازم برای صدور احکام ظالمانه‌شان داشته باشند و آنها را در صورت عدم همکاری تهدید به صدور حکم‌های سنگین‌تر می‌کنند. هنوز پدر و مادرها تهدید می‌شوند. همسرها و فرزندان تهدید می‌شوند. هنوز زنان جوان را توصیه به طلاق و جدایی از همسران ستم دیده‌شان می‌کنند.

هنوز سیاست النصر بالرعب را برای ساکت کردن منتقدان و ایجاد خفقان کارآ می‌دانند هنوز می‌گیرند ومی‌برند و می‌بندند. هنوز برای خانواده‌هایی که وضعیت عزیزان‌شان را روشنگری می‌کنند به جرم تبلیغ علیه نظام حکم تعزیری می‌دهند تا از بقیه چشم زهر بگیرند.”

 

خانم ها!آقایان!

هفته سوم تیر ماه به پایان می رسد و عقاب تاریخی پرویز ناتل خانلری که به صادق هدایت تقدیم شده، باز بر سر مابال گشوده است:

گشت غمناک دل و جان عقاب/چو ازو دور شد ایام شباب

دید کش دور به انجام رسید/آفتابش به لب بام رسید

باید از هستی دل بر گیرد/ره سوی کشور دیگر گیرد

خواست تا چاره ی نا چار کند/دارویی جوید و در کار کند

صبحگاهی ز پی چاره ی کار/گشت برباد سبک سیر سوار

گله کاهنگ چرا داشت به دشت/ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت

وان شبان، بیم زده، دل نگران/شد پی بره ی نوزاد دوان

کبک، در دامن خار ی آویخت/مار پیچید و به سوراخ گریخت

آهو استاد و نگه کرد و رمید/دشت را خط غباری بکشید

لیک صیاد سر دیگر داشت/صید را فارغ و آزاد گذاشت

صید هر روزه به چنگ آمد زود/مگر آن روز که صیاد نبود

آشیان داشت بر آن دامن دشت/زاغکی زشت و بد اندام و پلشت

سنگ ها از کف طفلان خورده/جان ز صد گونه بلا در برده

سا ل ها زیسته افزون ز شمار/شکم آکنده ز گند و مردار

بر سر شاخ ورا دید عقاب/ز آسمان سوی زمین شد به شتاب

گفت که: “ای دیده ز ما بس بیداد/با تو امروز مرا کار افتاد

مشکلی دارم اگر بگشایی/بکنم آن چه تو می فرمایی”

گفت: “ما بنده ی در گاه توییم/تا که هستیم هوا خواه تو ییم

بنده آماده بود، فرمان چیست؟/جان به راه تو سپارم، جان چیست؟

دل، چو در خدمت تو شاد کنم/ننگم آید که ز جان یاد کنم”

این همه گفت ولی با دل خویش/گفت و گویی دگر آورد به پیش

کاین ستمکار قوی پنجه، کنون/از نیاز است چنین زار و زبون

لیک ناگه چو غضبناک شود/زو حساب من و جان پاک شود

دوستی را چو نباشد بنیاد/حزم را باید از دست نداد

در دل خویش چو این رای گزید/پر زد و دور ترک جای گزید

زار و افسرده چنین گفت عقاب/که: “مرا عمر، حبابی است بر آب

راست است این که مرا تیز پر است/لیک پرواز زمان تیز تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت/به شتاب ایام از من بگذشت

گر چه از عمر، ‌دل سیری نیست/مرگ می آید و تدبیری نیست

من و این شه پر و این شوکت و جاه/عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

تو بدین قامت و بال ناساز/به چه فن یافته ای عمر دراز؟

پدرم نیز به تو دست نیافت/تا به منزلگه جاوید شتافت

لیک هنگام دم باز پسین/چون تو بر شاخ شدی جایگزین

از سر حسرت بامن فرمود/کاین همان زاغ پلید است که بود

عمر من نیز به یغما رفته است/یک گل از صد گل تو نشکفته است

چیست سرمایه ی این عمر دراز؟/رازی این جاست، تو بگشا این راز”

زاغ گفت: “ار تو در این تدبیری/عهد کن تا سخنم بپذیری

عمرتان گر که پذیرد کم و کاست/دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست

ز آسمان هیچ نیایید فرود/آخر از این همه پرواز چه سود؟

پدر من که پس از سیصد و اند/کان اندرز بد و دانش و پند

بارها گفت که برچرخ اثیر/بادها راست فراوان تاثیر

بادها کز زبر خاک و زند/تن و جان را نرسانند گزند

هر چه ا ز خاک، شوی بالاتر/باد را بیش گزندست و ضرر

تا بدانجا که بر اوج افلاک/آیت مرگ بود، پیک هلاک

ما از آن، سال بسی یافته ایم/کز بلندی، ‌رخ برتافته ایم

زاغ را میل کند دل به نشیب/عمر بسیارش ار گشته نصیب

دیگر این خاصیت مردار است/عمر مردار خوران بسیار است

گند و مردار بهین درمان ست/چاره ی رنج تو زان آسان ست

خیز و زین بیش، ‌ره چرخ مپوی/طعمه ی خویش بر افلاک مجوی

ناودان، جایگهی سخت نکوست/به از آن کنج حیاط و لب جوست

من که صد نکته ی نیکو دانم/راه هر برزن و هر کو دانم

خانه، اندر پس باغی دارم/وندر آن گوشه سراغی دارم

خوان گسترده الوانی هست/خوردنی های فراوانی هست”

آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ/گندزاری بود اندر پس باغ

بوی بد، رفته ا زآن، تا ره دور/معدن پشه، مقام زنبور

نفرتش گشته بلای دل و جان/سوزش و کوری دو دیده از آن

آن دو همراه رسیدند از راه/زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه

گفت: “خوانی که چنین الوان ست/لایق محضر این مهمان ست

می کنم شکر که درویش نیم/خجل از ما حضر خویش نیم”

گفت و بشنود و بخورد از آن گند/تا بیاموزد از او مهمان پند

عمر در اوج فلک بر ده به سر/دم زده در نفس باد سحر

ابر را دیده به زیر پر خویش/حیوان را همه فرمانبر خویش

بارها آمده شادان ز سفر/به رهش بسته فلک طاق ظفر

سینه ی کبک و تذرو و تیهو/تازه  و گرم شده طعمه ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند/باید از زاغ بیاموزد پند

بوی گندش دل و جان تافته بود/حال بیماری دق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاری، ریش/گیج شد، بست دمی دیده ی خویش

یادش آمد که بر آن اوج سپهر/هست پیروزی و زیبایی و مهر

فر و آزادی و فتح و ظفرست/نفس خرم باد سحرست

دیده بگشود به هر سو نگریست/دید گردش اثری زین ها نیست

آن چه بود از همه سو خواری بود/وحشت و نفرت و بیزاری بود

بال بر هم زد و بر جست ا زجا/گفت: که “ای یار ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز/تو و مردار تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی/گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد/عمر در گند به سر نتوان برد”

شهپر شاه هوا، اوج گرفت/زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالاتر شد/راست با مهر فلک، همسر شد

لحظه‎ یی چند بر این لوح کبود/نقطه ‎یی بود و سپس هیچ نبود