گره های کور
” هنریک ایبسن “ خالق ۲۶نمایشنامه ماندگار از جمله “دشمن مردم”، “استاد معمار”، “خانه عروسک”، “مرغابی وحشی”، و…. می باشد. سبک نویسندگی ایبسن در ابتدای نویسندگی رئالیسم بوده که با تبعیت از قوانین کلاسیک نمایشنامه نویسی نیز همراه بوده است. داستان های او دارای بخش های معرفی شخصیت ها، طرح مشکلات، گره افکنی، اوج گیری و گشایش گره ها همراه با پایانی اغلب غافلگیر کننده است. ایبسن در عین حالی که از قوانین کلاسک روایت داستان استفاده می کند، اما نوعی سمبولییسم و نمادگرایی نیز در داستان های او دیده می شود. قواعدی که قهرمانان داستان او زیر پا می گذارند؛ در واقع دغدغه های ذهنی خود اوست که سعی می کند آنها را در موقعیت های مختلف بسنجد و به معرض آزمون بگذارد.
تمامی اتفاقات درون داستان های ایبسن برای خوانندگان طبیعی و قابل پذیرش است. او بیشتر زاویه های دید مختلف را نشان می دهد و خوانندگان را وادار به محک درونی می نماید. غافلگیری در پایان داستان هایش، تلنگر و ضربه نهایی ای است که به خوانندگان وارد می کند تا حرف و مقصد نهایی خود را با تاثیرگذاری بیشتر بیان کند. نمایشنامه های ایبسن به لحاظ کثرت اجرا در کشورهای مختلف با آثار شکسپیر برابری می کند به طوری که به گفته بنیاد ایبسن هر هفته ۱۳۰سالن تئاتر در سرتاسر دنیا یکی از نمایشنامه هایش را بر روی صحنه می برد.
“روسمرسلهم”عنوان یکی دیگر ازنمایشنامه های این نویسنده است که این روزها به کارگردانی محمودرضا رحیمی درمجموعه تئاتر شهر اجرا می شود.رحیمی دراجرای “اسب های سفید”(روسمرسلهم) تلاش دارد تا با عنصر بازدارنده تکنیک بازشناخت از مفاهیم اجرایی به گونه ای وفادارانه روش های موجز وصحیح را با تکیه بر داده های متن اعمال وبررسی نماید.این گونه است که وی با تاکید بر کد ونشانه های موجود درزیرلایه های اثر دست به تحلیلی می برد که از ابتدای اجرا برای مخاطب به عنوان گره کور وبازنشدنی تعریف می شود.
اجرای محمودرضا رحیمی از این متن در صدد دست یافتن به ضرباهنگی ساده و روان است و نیز تلاش میکند که با ایجاد بازیهای منطقی از امکانات تعلیقیای که متن در اختیار اجرا میگذارد نهایت بهره را ببرد. موفقیت چنین رویکردی بیشتر باید بر ایجاد توازن قوا میان بازیگران استوار گردد.فرض این تعلیق بر این استوار است که شخصیتهاهر یک به دلایلی که برای خودش روشن است به دیگری دروغ میگوید، این دروغگویی به گونهای است که تماشاگر هم باید به اندازهی شخصیت مقابل از آن بیاطلاع باشد؛ بنا نیست تماشاگر زودتر از شخصیتها شوکه شود و این از دشواری پرداخت این تعلیق میکاهد، از سوی دیگر هنگام آشکار شدن هر بخش از حقیقت نباید رفتارهای قبلی بازیگر خالی از منطق جلوه کند.
از آنجایی که متن در این مورد از پرداخت مناسبی برخوردار است بازیگران در این موارد با دشواریهای چارهناپذیری مواجه نیستند و آنچه در این مورد ملاک بازی خوب است رعایت تداوم حضور حسی بازیگر در نقش است. اما آنچه در این راستا مشکلساز به نظر میرسد عدم توازن نیرو میان بازیگران است، گویی بازی میان بازیگران نمایش در یک سبک و سیاق نگنجیده است؛ چرا که به نظر میرسد یک بازیگردر لحظاتی سعی دارد پیشاپیش بخشهایی از شخصیت را ارائه کند که در فرایند تعلیق باید در مراحل گرهگشایی بعدی معنادار شوند ولی بازیگر دیگردرصدد انکار این فرایند است. این عدم توازن باعث شده که گهگاه بازی ها بیش از اندازههای نمایشنامه بیرونی و بر مبنای اظهار ـ و نه انکار ـ به نظر برسد.
آنچه در فرایند کارگردانی رعایت شده پایبندی به روند علّی نمایشنامه است که باعث شده بازیها ـ علیرغم عدم توارن نیرویی که از آن سخن گفتیمـ در راستای بروز مرحله به مرحلهی انگیزههای شخصیتها از عمل گذشته قرار گیردو در واقع طبق آنچه نمایشنامه در اختیار بازی و کارگردانی قرار میدهد رفتار اشخاص بر صحنه عملی صرفاً در حال شکلگیری نیست، بلکه ارزیابی واکنشهای یکدیگر است نسبت به عملی که قبلاً رخ داده و ملاک رفتار هر بازیگر میزان اطلاعاتی است که در هر مرحله باید در اختیار شخص مقابل و نیز تماشاگر قرار گیرد. این وفاداری به متن در مورد متنی چنین دیالکتیکی ـ که دربارهاش گفته شد ـ امری منطقی است و اساساً میتوان گفت چنین متنی کارگردان را به اجرایی تأویلگرایانه دعوت نمیکند. از همین رو در این اجرا بیش از هر چیز متن است که اعلام حضور میکند.
رحیمی به عنوان کارگردان “رسمرسهلم”درطراحی میزانسهای نمایش خود نیز دچار شتاب فزاینده ای است که نتیجه آن عدم پاسخگویی به نیازاولیه تماشاگر یعنی درک وانتقال بعدزیبایی شناسی و تصاویر لحظه به لحظه است.او با دستمایه قراردادن حرکت های خطی وساده سعی می کند تا کلام وبیان دیالوگ ها را برجسته نماید.بیانی که از زبانی فاخر برآمده و ارتباط مخاطب با خود را به سختی ایجاد می کند.
طراحی صحنه نمایش هم همچون دیگر عناصر دیداری حاکم بر اجرای رحیمی از متن ایبسن ناهمگون وغیرقابل درک است.رنگ بندی وهارمونی موجود مابین نور وفضا با قرار دادن حجمی که جریان اختلاف سطح را تعریف می کند می توانست مراتب کاربردی تری از آنچه نظاره گر هستیم را معرفی کنداما با گذشت زمان درازی از نمایش می بینیم که نه تنها این مواد به عنوان وجه پیش برنده وکارکردی میسر نمی شود بلکه با استقرار آن ها درصحنه باعث افت ریتم واشغال بی مورد فضای اجرا می شویم.
اما به نظر می رسد شاید رحیمی پس از سال ها دوری از صحنه تئاتر به دلیل توقیف کارهایش، با انتخاب درقسمت متن، به عنوان کارگردانی که همواره با ارائه آثار خلاق توجه تماشاگران خود به تولیداتش را جلب می کند می توانست دست به تجربه ی موفق تری بزند.اتفاقی که برای روسمرسهلم نیفتاد…