به گواه تاریخ، شیرینی دموکراسی، تنها پس از تلخ شدن کام به طعم تلخ و گس استبداد، چشیده خواهد شد و تاریکی دیکتاتوری همواره علت اشراق و طلوع مردم سالاری بوده است.سرگذشت سیاسی جهان نشان می دهد که اگر تاریکی نظام های فاشیستی نبود، تئوری پردازان لیبرال هرگز به فکر زنده کردن دوباره آن نمی افتادند.
در واقع فاشیسم به علت ضعف لیبرال ها و ترس از کمونیسم متولد شد و پا گرفت و قرار بود لیبرالیسم ناکارآمد را از نا به سامانی های موجود در جامعه آن زمان و خطر کمونیسم، نجات دهد.
اما در عمل فاشیسم نه تنها جنبش های سوسیالیستی، کمونیستی و تا حدودی مذهبی را سرکوب کرد، بلکه نظام لیبرال-دموکراسی اروپایی را نیز به عنوان افیون بی نظمی از میان برداشت، و به یک باره آمد و به عامل نابودی تمام داشته های بشر آن روز، تبدیل شد.
اگر چه حجم گستردگی فاشیسم و جغرافیایی که عملکرد فاشیست ها بر آن اثر گذاشت، قابل مقایسه با رویداد های کنونی ایران نیست؛ اما گاهی نگاه به رخدادهای تاریخ، تلنگری به ذهن می زند و شباهت هایی هر چند کم رنگ را یادآور می شود.
مرور سال های گذشته و نگرانی هایی که اصولگرایان پس از جریان دوم خرداد داشتند، شاید بتواند ما را به تشابه این ذهنیت با آنچه که امروز در ایران روی می دهد، نزدیک تر کند.
اصولگرایان پس از شکست در انتخابات و روی کار آمدن اصلاحات، همواره از آن به عنوان دشمنی که قصد ویران کردن داشته های اصولگرایی را دارد، نام بردند و پیروزی های بیشتر جریان اصلاحات، ترسی در جبهه اصول گرایان ایجاد کرد که سبب بروز رفتارهایی از سوی آنان، برای توقف این جریان سیاسی تازه متولد شده در کشور شد.
ایجاد بحران های متعدد در زمینه های مختلف یکی از این رفتارها بود که هرچند موفق بود و سبب صرف وقت فراوان اصلاح طلبان برای عبور از این تندبادها شد، اما مقصود اصلی جبهه اصول گرایان را محقق نکرد، زیرا آنها به کند شدن اصلاحات فکر نمی کردند و هدف آنها حذف کامل اصلاح طلبان و یکه تازی در صحنه سیاست، بی رقیب بود و حال و روز امروز ایران در واقع نتیجه همان بازی است که از روز نخست به قدرت رسیدن اصلاح طلبان، آغاز شد.
اصوگرایان به دنبال بر طرف کردن کاستی های تئوری های خود نبودند و با چشم پوشی بر آنها، عرصه را برای تولد گروه سومی در صحنه سیاسی باز کردند. به این شکل که آنها برای ورود به انتخابات و حذف جریان اصلاح طلبی، نیاز به جبهه ای داشتند که وارد جنگ تمام عیار با اصلاحات شود و همین تفکر، راه را برای ورود اقتدار گرایان باز کرد.
در واقع جبهه اصولگرا برای مقابله با اصلاحات، هر آنچه داشت در اختیار اقتدار گرایان گذاشت و برای بازگشت به قدرت نیز هیچ تضمینی دریافت نکرد و با وجود اینکه پس از روی کار آمدن اقتدار گرایان، نخستین تلنگر سیاسی متوجه اصولگرایان شد، اما همچنان تعداد زیادی از آنها بر تصمیمی که فردای واقعه دوم خرداد گرفته بودند، اصرار داشتند و حذف اصلاح طلبان، کماکان هدف اصلی آنان بود.
شکاف میان اصولگرایان پس از سر کار آمدن جناح اقتدار گرا آغاز شد، اما پنهان باقی ماند تا زمانی که اقتدارگرایان به آنچنان قدرتی دست یافتند که حذف هر دو جناح اصلاح طلب و اصول گرا را هدف قرار دادند؛ کودتای انتخابات دوره نهم، همان تیر خلاصی بود که قرار بود بر پیکر هر دو جناح سیاسی ایران شلیک شود، اما اشتباه در محاسبات، نداشتن شناخت از جامعه و مست قدرت شدن، تنها سوء قصدی ناموفق را در کارنامه آنان بر جا گذاشت.
اصولگرایان شاید بی خبر از کودتا با وانهادن بازی به اقتدار گرایان، تنها نظاره گر میدان و در انتظار زمین خوردن اصلاحات نشستند و چشمانشان را بر آنچه اصولگرایی را هم زیر سئوال می برد، بستند. در نتیجه اقتدار گرایان با همراهی آنان، با امید به زمین گیر کردن اصلاحات، دست به سرکوب مردم و دستگیری گسترده فعالان اصلاح طلب زدند.
اما ناگهان در جریان حمله جناح سوم سیاسی تازه متولد شده یعنی اقتدار گرایان به اصلاحات، اتفاق هایی افتاد که اصولگرایان را از ادامه راهی که در پیش گرفته بودند باز داشت، زیرا تازه در میانه بازی خود را هدف بعدی جریان حذف یافتند و پس از این هوشیاری توقف روند سیلابی حذف اصلاح طلبان با ایستادگی آنان در برابر اقتدارگرایان آغاز شد.
در نتیجه امروز اقتدار گرایان یکه تاز میدان سیاست ایران نیستند، زیرا اصولگرایانی را در برابر خود دارند که با وجود اینکه روزی بستر رشد آنها را مهیا کردند، اما امروز بنا به مصلحت خود در برابر آن ها ایستادگی می کنند.
حقیقت این است که طرفداران دموکراسی خواهی در ایران امروز بیش از آنکه دموکراسی خواهان باشند، دشمنان دیروز مردم سالاری هستند چرا که حفظ قدرت و جایگاهشان در گرو فضایی آرام تر و با اختیار عمل بیشتری است که این روند، شاید ناخواسته روند تحقق مردم سالاری را کوتاه تر و نزدیک تر کند.
مسیر تحقق دموکراسی در طول تاریخ سنجیده می شود؛ اگر چه امروز جامعه ایران دست به گریبان استبداد است، اما اتفاق میمونی که در تاریخ دموکراسی خواهی ایران افتاده، همراهی خواسته و یا نا خواسته مخالفان دیروز مردم سالاری با این روند است.
اصولگرایان امروز دانسته یا ندانسته با روند دموکراسی همراهی می کنند، چرا که ادامه حیات آنان با تحقق دموکراسی، هرچند در سطحی محدود و اندک پیوند خورده است و به درستی دریافته اند که اگر جناح اقتدار گرا به یکه تازی خود ادامه دهد، این بار آنها هستند که از صحنه کنار زده می شوند.
مجموع اتفاق ها از انتخابات به یاد ماندنی سال گذشته ایران تا کنون سبب شده که ادامه حیات اصولگرایی در همراهی با روند مردم سالاری میسر باشد و این شاید برای جامعه سیاست زده و خسته از استبداد و کودتای ایران، ریسمانی هرچند پوسیده برای جلوگیری از سقوط به چاه قهقرای پیش رو باشد که در این صورت تاریخ آینده ایران بیشتر ازآن خواهد گفت.
در میان این گفته ها نباید از مردی گذشت که میان این دو جناح در سایه حرکت میکند؛ گفتن از سیاست های او و نقش وی در ادامه این روند مجالی دیگر می طلبد که به آن در فرصتی دگر پرداخته خواهد شد.