آنهایی که روز چهارشنبه به خیابانهای تهران آمدند تا یکبار دیگر صدای خود را به گوش حاکمان برسانند تفاوتهای زیادی را به سایر تظاهرات ها از نظر گذرانند. هم در شعارهایی که سر داده شد و هم در رفتاری که این بار پلیس از خود به نمایش گذاشت. تا پیش از این گرچه از بد رفتاری های پلیس زیاد گفته و دیده می شود اما انگشت ملامت بیشتر لباس شخصی هایی را نشان میداد که یا از پرسنل سپاه و بسیج بودند و یا هسته های در ظاهر ناپیوسته سپاه بودند که از مسجدی و محفلی، چماق و چاقو به دست می آمدند.
آتش شعارها هم از رئیس جمهور فراتر رفت و دامن رهبری را گرفت. چرا که مردم می دانستند آنکه بیش از همه اختیار، قدرت و مسئولیت دارد بیش از همه هم باید پاسخگو باشد. اگر کاستی و ناراستیی هست به حکم عقل متوجه شخص اول است. اگر مردم تاکنون کمتر رهبری را مخاطب شعارهای تند خود قرار می دادند بدان علت بود که دل به اصلاح و نرمشی از سوی حاکمیت خوش کرده بودند اما اکنون میان خود و حاکمیت جز دوراهی و صراحت چیزی نمی بینند.
در این میان اما صدای برخی نیز که هاشمی رفسنجانی را به اعتراض خطاب قرار داده بودند هم شنیده شد و از قلم ها نیفتاد. آنهایی که حتی جسته و گریخته اوضاع و احوال کشور بعد از انتخابات ریاست جمهوری را دنبال می کنند به خوبی می داند که روزی نیست که کیهان و دیگر روزنامه های اقماری اش همچون وطن امروز،رسالت، ایران و جوان منتشر شوند و سخنی به کنایه، به تمسخرو به تخریب و اتهام در مورد هاشمی و خانواده اش ننویسند. یک روز از زبان فرمانده سپاه می نویسند که هاشمی همان به که سکوت کند و حرفی نزد و روز دیگر از زبان خوانند روزنامه خود خواستار تعیین تکلیف نظام با او و فرزندانش می شوند. همین نشان می دهد که تا همین جا و همین سکوت هاشمی چه اندازه برای جریان حامی دولت احمدی نژاد سنگین آمده است.
هاشمی رفسنجانی را مرد روزهای سخت نظام لقب دادند و گفتند که همیشه در میانه است و فراتر از جناح های موجود در جمهوری اسلامی. اما امروزه دیگر نظام جمهوری اسلامی آن کل واحد نیست. نیمی از جریان ها و احزاب آن در زندان و توقیف و حصر هستند و نیمی فاتح با مشت های آهنین. شکاف طبقه حاکم به درون جامعه نیز سرریز کرده و شعارهای مردم در خیابانها نشان می دهد که مرزها و خطوط جمهوری اسلامی شکلی دیگر به خود گرفته است.
پس از وقایع تاثربار انتخابات ریاست جمهوری صف بندی ها به سرعت مشخص شد و هر کس جایگاه تقریبی خود را در نظام جمهوری اسلامی پس از انتخابات و از آن مهمتر در نزد مردم یافت. اما هاشمی به جز در مواردی استثنایی، سکوت کرد. تعبیرش هرچه بود همراهی با دولت و پیروی از رهبری نبود. مردمی هم که سالهای طولانی نام هاشمی را هم از سوی اصلاح طلبان و هم بعدها از سوی اصولگرایان شکسته و در لفافه ای از اتهام های بی حد و مرز شنیده بودند. این سخنان و پیشینه های ذهنی را به تاریخ سپردند تا ببینند در مقطع سرنوشت ساز پیش آمده چه کسانی با آنهاست و چه کسانی علیه آنها. مبنای قضاوت را رفتارهای پس از انتخابات قرار دادند و آغوش خود را بر همگان روحانی و غیر روحانی، اصولگرا و اصلاح طلب باز کردند. روز سخنان هاشمی هم که فرا رسید صدها هزارتن خود را به خیابانهای اطراف دانشگاه تهران رساندند تا خود بشنوند که هاشمی در نماز جمعه چه می گوید و جانب کدام یک از اردوگاهها را می گیرد؟ اردوگاه مردم یا قدرت و حاکمیت؟ هاشمی اما در این سخنرانی “هاشمی” بود! عقل مصلحت گرای جمهوری اسلامی، که البته در این چندماهه پریشان نظام که بزرگانش جملگی قدرت و زور را به جای عقل نشانده اند غنیمت است. هاشمی پس از آن دوباره در سکوت سنگینی نشست.
اما نه تنها جناح اصولگرای همیشه آماده مبارزه با هاشمی به سرزنش و انتقاد از سکوت هاشمی پرداختند که آرام آرام این پرسش در میان مردم و معترضان هم شکل گرفت که هاشمی کجاست و چه می کند؟ در پوسترهایی که برای سیزده آبان و از سوی مخالفان تا دیروز دولت و از امروز کل حاکمیت، طراحی شده بود هم این سئوال تکرار شد و دست به دست در سایت ها و ایمیل ها - یعنی همان رسانه های اصلی جریان معترض- چرخید.
اما گمان نمی رفت دو سه ماهی پس از آنکه هاشمی آماج حملات تند رسانه های جناح حاکم واقع شود به یکباره مورد حمله مردم هم واقع شود و نام او را همردیف با نام سران دولتی جمع ببندند.همانگونه که اشاره شد واقعیت آن است که امروزه مردم با زبانی صریح سخن می گویند پرسش های خود را مطرح و مطالبات خود را بیان می کنند. آنها میان خود و سران حاکمیت منطقه ای برای “مرضی الطرفین” که راضی کننده دو سوی این مناقشه باشند نمی شناسند و تنها شکاف عمیقی را می بینند که سقوط ماحاصل ایستادن و تعلل در این لبه پرتگاه است.
یک بار مردم گذشته ها به دست فراموشی سپردند و صمیمانه دست یاری به سوی برخی از بلندمرتبه ها دراز کردند. اما تحولات در ایران آنقدر سرعت گرفته است که فرصت و مهلت تامل های طولانی به هیچ کس نمی دهد. این سخنی است که نه تنها هاشمی بلکه بسیاری از بزرگان ساکن در قم باید در آن تامل کنند و پیش از آنکه خیلی دیر شود و نامشان در کنار اسامی مطرود مردم در راهپیمایی ها شنیده شود به مردم بگویند که آنها در کجای این گردونه هستند و چه نسبتی با آنها دارند. زیرا آنگونه که از اعمال و گفتار حاکمان جمهوری اسلامی بر می آید، نوح این قوم پس از غرق شدن می آید.