هوا آلوده شده است. دیگر نه هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و نه چو بر می آید مفرح ذات. آخر مگر دی اکسید و مونوکسید کربن با بوی بنزین هم می تواند ممد حیات و مفرح ذات باشد؟ درجه آلودگی هوا از حد بحران هم خارج شده، نه اینکه روزهای پیش و سالهای پیش هوا خیلی تمیز بود نه ولی الان دیگر از حد بحران هم خارج شده، همه مانده اند معطل که چه کنند با این هوای آلوده آذر ماه 89؟ و از من در این 16 آذر آلوده هوا، خواسته اند که از 16 آذر بنویسم، روز دانشجو!
5 سال حضور مداوم در بطن جنبش دانشجویی و 5 سال ارتباط مستقیم و نزدیک با این جنبش و 5 سال ارتباط دورادور با آن، قلقلکت می دهد خودبه خود که روز دانشجو باز فیلت هوای هندوستان کند وبلند بلند مرور کنی خاطراتت را، هرچند تصمیم گرفته ای در این هوای آلوده کاری نکنی، چیزی ننویسی و گزک ندهی به دست این و آن که سیم جیمت کنند. ولی نمی گذارد این 16 آذر، وادارت می کند که به یاد بیاوری 16 آذرهایت را در این 15 سال!
16 آذر سال 77، همه آمده بودند، جمع ما دانشجوهای سرمست از 2 خرداد جمع بود، هیچ وقت دیگر سالن تربیت بدنی دانشگاه شریف این قدر برایم کوچک نمی نمود، و فضا پر بود از سوال، پر بود ازبیم و امید و پر بود از هوای تازه. هوا تمیز بود، شفاف بود.از آن هواها که کمتر پیدا می کنی در این تهران، می شد نفس عمیق کشید، از آن نفسها که سالها در خاطره ی خود آگاه و نا خودآگاهت می ماند. درست که هنوز از شوک قتل فجیع پروانه و فروهر رها نشده، خبر جنازه پیدا شده مختاری درجنوب تهران میخکوبت کرده بود و دل نگران مانده بودی برای پوینده و شریف که ناپدید شده بودند بی هیچ خبری اما هوا تازه بود و می شد در این هوای تازه دانشجو بود، سوال کرد، اعتراض داشت و حتی دسته جمعی خواسته ات را از رییس دولت فریاد زد، نه خواسته های حداکثری و دست نیافتنی نه! خواسته های دانشجو، دانشگاه و خواسته های حداقلی فرو مانده جامعه، امنیت، پیشرفت، عدالت و آزادی و آزادی و آزادی وآزادی.. می شد در آن روز خندید . یکی خاتمی را برای کارهای کرده و نکرده اش در آن 18 ماهی که از عمر دولتش می گذشت استنتاق می کرد و دیگری برای خون به ناحق ریخته شده پروانه و داریوش عدالت طلب می کرد و آن یکی فریاد اعتراض بلند کرده بود بر علیه نظامی گری در دانشگاهها و…
وآن روز واقعا روز دانشجو بود، و دانشجو، دانشجو بود. برای اولین بار هم انگار تریبونهای رسمی ( نمی دانم چرا؟ ) به رسمیت شناخته بودند دانشجو را! هرچند فردای آن روز پشیمان شدند از این کار و شروع شد فحاشی ها ولی آن روز واقعا روز دانشجو بود. حتی تلویزیون هم پخش کرد این روز دانشجو را!
16 آذر سال 79، آمده بودیم اما، اما چه قدر زرد و پژمرده، اما نه اینکه دل سپرده باشیم به پائیز، به گمانم هوا سرد شده بود، آخر بس که کتک خورده بودیم، بس که کتک زده بودند دانشجو را در 18 تیر 78، در تابستان داغ الاشتر. پاسخ سوالهای 16 آذر 77 امان را گرفته بودیم. با حمله شبانه به خوابگاههایمان، رمقی نمانده بود دیگر، سخنران هم دیگر رمقی نداشت، از خم طره او هم گشایشی نشده بود، نه که رو نشده باشد قتلهای زنجیره ای، نه اینکه عامل و آمر قتلها رسوا نشده باشند که کوس رسوایی قاتلین گوش فلک را هم کر کرده بود، اما دانشجو تحقیر شده بود. آن همه کتک خورده بود بعد دعوا را برایش رسانده بودند سر یک ریش تراش. هوا پر بود از تهدید، توهین، تحقیر. آن روز هم روز دانشجو بود اما هوا سرد بود.
16 آذر 81، دیگر از سرما تیریک تیریک می کردی، سرما پشت سرما، دیگر برای روز دانشجو هم دانشجو محرم نبود، سرمای آن روز بد جوری آدم را یاد سرمای انفرادی 380 روزه علی می انداخت. همین دو هفته قبلش بود که استادمان را به اعدام محکوم کرده بودند تا دیگر هوس 16 آذر و روز دانشجو نکنیم. همین هفته قبلش بود که بزن بهادر ها ریخته بودند در دانشگاهمان که بزنندمان و زدند، یادش به خیر چه کتکی خوردیم. روز دانشجو هم کتک خوردیم، این بار تریبون را روی سرمان شکستند. چه می شد کرد روز دانشجو بود دیگر، پذیرفته بودیم که زیاد سوسول نباشیم، دیگر دانشجو و خاتمی هر کدام راه خود را می رفتند، یکی این طرف و دیگری آن طرف. نمی دانم نمی شداگر می خواستیم هر کدام راه خودمان را برویم لا اقل دو راه موازی یا حداقل متنافر را می رفتیم؟ افسوس که هر دو کم حوصله بودیم وکم طاقت، بیشتر از آنکه بشنویم و عمل کنیم، حرف می زدیم و حرف. شاید راه حیاتمان را اینگونه یافته بودیم در آن شلوغی و صدا. آن روز هم ولی روز دانشجو بود ولی همهمه بود و شلوغی. دیگر صدا به صدا نمی رسید. اگر هم می رسید گوشهامان شنوایی اش کم شده بود.
16 آذر 83، امروز را دیگر نمی دانم چه روزی بود؟ دیگر همه کر بودیم. همه حرف می زدند برای ثبت در تاریخ و فقط برای ثبت در تاریخ!! کسی برای درد آن روزش حرفی نمی زد، هر کس ساز خود را میزد هم دانشجو و هم خاتمی. آنهم سازهای ناکوک و هر آهنگی هم که می شنیدی بد آهنگ بود. ولی نه! نه! آن روز هم روز دانشجو بود. روز دانشجو بود که می شد جلو خاتمی ایستاد، حالا درست یا غلطش مهم نبود میشد هنوز به رییس جمهور بد و بیراه هم گفت اما به خاطرش زندان نرفت ( هر چند تهدید هم شدند دانشجویان به اینکه بیرونشان می کنند از سالن ) اما آن روز روز دانشجو بود و کسی از دانشگاه بیرون نشد. ولی افسوس که همه آن روز تعادل عصبی اشان را از دست داده بودند، هم سخنران عصبانی بود و هم دانشجو ولی باز میشد در هوای آن روز نفس کشید، می شد فریاد زد، می شد سرود خواند، هر چند بی لبخند اما هنوز آزادی سرودی می خواند.
16 آذر 88، امروز هم جمع بچه ها جمع است انگار! دسته دسته صدای بچه ها را می شنوم که می آورندشان به انفرادی های اوین. گوشم را تیز می کنم تا بلکه صدای آشنایی می شنوم؟ این صدا را که خوب می شناسم. صدای میلاد است. آن یکی هم که صدای همشهری امان مجید است.صدای سعید هم قابل تشخیص است. بقیه را نمی توانم تشخیص بدهم. البته همه اشان را که نمی شناسم ولی چون امروز آورده اندشان به میهمانی اوین، حتما دانشجو هستند.چه شوری به پا کرده اند در راهرو سوت و کور انفرادی های 240! می دانم دارند تاوان شعارهای صبح را میدهند که صدایشان با آن همه فاصله می آمد داخل سلولهامان. امروزهوای سرد پائیزی پرشده بود ازالله اکبر با بوی گاز اشک آور و دود که حتی داخل سلول هم این گاز اشک آور قلقلک می داد چشمانت را.امروز هم روز دانشجو است.
16 آذر 89، همه در شش و بش اینکه تعطیلشان کنند بروند خانه بشینند پای ماهواره، فارسی وان ببینند یا چه می دانم فوقش، من و تو وان شروع بشود، شو آکادمی گوگوش را تماشا کنند، چه می شود کرد دیگر هوا آلوده است. دیگر آلودگی هوا جایی نه برای سوال باقی می گذارد و نه برای هوای تازه، هواشناسی هم اعلام کرده به این زودی ها خبری از بارانی، یا حتی نسیمی هم نیست دیگر، هوا آلوده است. نمی دانم! شاید امروز دیگر روز دانشجو نیست!؟
گفتم در این روز که برای من و برای همه آنها که همراهمان بودند در این سالها نوستالژیک بود، باز خوانی کنم نقاط قوت و ضعف جنبش دانشجویی را، آسیب شناسی کنم اشتباهات جنبش دانشجویی را از دیدگاه خودم. گفتم اشتباهات نسل خودمان را بگویم تا نسلهای بعد دیگر تکرار نکنند آن اشتباهات را، گفتم بنشینم به یاد قدیم راهکار پیشنهاد بدهم برای جنبش دانشجویی امان به واسطه تجربه اندوخته ام در این 15 سال و گفتم….. اما آخر مگر می شود صدای پر سوز گیتار و حنجره پر فریاد پارسا را شنید که برای پدرش می خواند وبعد احمد آقا را که 1.5 سال است در زندان رجایی شهر اسیر مانده را به نقد کشید؟ مگر می شود عبداله را الان با آنهمه رنجی که برده نقد کرد در میانه دربندی؟ بهاره را با چه رویی نقد کنم در حالی که 9 سال حبسش را در اوین روز به روز شماره می کند؟ اصلا برای که بنویسم؟ برای میلاد که هنوز هم نمی دانم تاوان چه را می دهد در کنج اوین با آن جثه نحیف؟ برای سیاوش؟ برای علی؟ برای مجید؟ برای ضیا؟ برای مهدیه؟ برای حسن؟ برای….؟برای که بنویسم؟ و چه بنویسم؟
نه! نه! امروز نقدشان نمی کنم و عملکردشان را زیر سوال نمی برم و تا اطلاع ثانوی تا آزادی همه این عزیزان راهکار هم نمی نویسم و تحلیل هم نمی کنم اما یادشان را مدام مرور می کنم و روزشان را باز هم یادآوری می کنم .آری! امروزهم روز دانشجو است. روز دانشجو گرامی باد
به یاد زلف نگون سار شاهدان چمن / ببین در آینه جویبار گریه بید