1- دکتر شریعتی در یکی از درس گفتارهایش به نام “تمدن و تجدد” یکی از تفاوت های بنیادین نگاه مردمان مشرق زمین و مغرب زمین نسبت به روزگار خویش و جهان رادر این نکته مهم و قابل تامل می بیند که ملت های غرب افق آمال و رد آرزو ها و رویاهایشان به سوی آینده ای است که خود می خواهند با اراده ای نوین آن را بسازند. اما ملت های شرق همیشه رد نگاه شان به گذشته های باستانی شان در دوردست تاریخ است و در آرزوی بازگشت به اعصار طلایی تاریخی حسرت انگیزشان هستند و از چین مثال می زند که در آرزوی عصر کنفسیوسی و مصر که در رویاهای عصر فراعنه و ایران که هنوز که هنوز است برخی از به اصطلاح روشنفکرانش در حسرت عصر طلایی داریوش و کوروش هخامنشی اند.
این نگاه معطوف به “آرزوی گذشته” در عصر حاضر هم هر روزه برای ما تکرار می شود و گاه نه تنها نسبت به گذشته های باستانی و تاریخی بلکه نسبت به گذشته های دم دست هم اتفاق می افتد و شاید مصداق ضرب المثل ایرانی ”هر سال دریغ از پارسال” هم زاییده چنین نگاهی باشد.
ضمن تایید نگاه عقلایی بازخوانی و در سطحی بالاتر، شالوده شکنانه ی گذشته برای چراغ راه آینده کردن؛ اما یادآوری این نکته ضروری است که افراط و انبساط بیش از حد چنین نگرشی خطر برساختن آینده ای معطوف به گذشته را در خود می پروراند و پدید آورنده ی “ موقعیتی کاذب” در آینده خواهد بود که موقعیتی نیست بر پایه های آینده و متناسب با زیر ساخت های فردا، بلکه موقعیتی است متشکل از سازه های گذشته و برساخته از آرزوهای دیروز، آن هم در حالی که قرار است “فردا” باشد.
2- ارنست بلوخ از روشنفکران دوران جنگ جهانی اول و همفکر نزدیک گئورگ لوکاچ درباره ی اندیشه هایی که در پی تکرار گذشته در حال هستند، ضمن انتقاد شدید به چنین نگرش هایی، معتقد است که: “خرده بورژوازی و خرده بوروکرات های برخاسته از آن طبقات…. زمان حال را به شیوه گذشته می گذرانند و نمی توانند شیوه زیست خود را دگرگون کنند….آن ها در درون “خشم تخلیه نشده ای” به سر می برند که بلوخ آن را “ ضادهای غیر معاصر” می نامد که تداوم و بقای چنین تضادهایی بستر مناسبی برای تکوین فلسفه ی یوتوپیایی است که از “گذشته های بهره برداری نشده” الهام می گیرد. (تاریخ اندیشه های سیاسی قرن بیستم، حسین بشیریه، جلد یک 161-160 )
این مقدمه برای پرداختن به موضوعی است که هراز چندگاهی در این 10-12 سال اخیر و در 3 دوره ی انتخاباتی نقل مجالس سیاسی و محافل مطبوعاتی شده است ؛ بازگرداندن یا بازگشت میرحسین موسوی به عرصه قدرت که در انتخابات امسال با حضور رسمی او، که خاتمی را نیز از دور خارج کرد، بحث از همیشه جدی تر شد.
درواقع از آن جا که میرحسین موسوی سیاستمدار آرام، ساکت و بی صدای 20سال اخیر نظام جمهوری اسلامی ایران است، تنها راهی که برای ما باقی می ماند این است که در سه مقطع؛ دوران “صدرات”، “سکوت و اصلاحات” و نهایتا ”دوران شعارهای انتخاباتی”، نگاهی هر چند گذرا به کارنامه ی سیاست مداری این سید ساکت داشته باشیم، تا به این ترتیب نسبت میر حسین موسوی و سیاست های او را با اصلاح طلبی دریابیم.
نخست: دوران صدارت میرحسین
حامیان بازگرداندن میرحسین موسوی به عرصه ی قدرت معمولاً استدلالی برای چرایی بازگرداندن وی ارائه نمی دهند. اصولاً بازگشت ایشان بر طبق چه معیارهایی می تواند سودمند باشد؟ یا این بازگشت می خواهد متحقق کننده کدام اهداف معین و کدام طرح و پروژه سیاسی و اقتصادی باشد؟ کدام یک از برنامه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی ایشان با توجه به دوران صدارت شان می تواند پاسخگوی نیاز های امروز یا فردای جامعه ایران باشد.
تا پیش از ورود رسمی میرحسین به کارزار انتخاباتی دهم به همان دلیل کناره گیری و حاشیه نشینی اش، تعریف روشن و دقیقی از او در دست نداریم ؛ جز تک گزاره هایی همانند: “میر حسین موسوی نخست وزیر 8 ساله نظام جمهوری اسلامی”. “نخست وزیر سال های جنگ”، “نخست وزیر مورد حمایت امام”، “نخست وزیر محبوب”. مقوم اقامه چنین ترکیباتی نیز از آن روست که از وی هیچ نشانگان تعریف زای دیگری در دست نیست و شاید شایسته تر آن است که بگوییم نمی خواهند در دست باشد.
الف- میرحسین موسوی نخست وزیر سال های جنگ
همان طور که اشاره شد یکی از رایج ترین ترکیبات کاربردی در مورد ایشان “نخست وزیر دوران جنگ ” است.
پس از پایان جنگ و با تغییرات به وجود آمده در قانون اساسی، ریاست کابینه به رئیس جمهور سپرده شد و کسانی در راس حکومت قرار گرفتند که خود ادامه دهندگان جنگ بودند و از آن جا که فضای باز سیاسی لازم برای پرسش افکنی درباره ی چرایی ادامه جنگ وجود نداشت، بنابراین سوالی در این باره از کسی پرسیده نشد و دوران مذکور نیز دوران سازندگی (پس از ویرانی جنگ) نام گرفت. اما در دوران اصلاحات و با باز شدن فضای سیاسی، سیاست های شفاف دولت خاتمی و آزادی های نسبتاً مطبوع مطبوعاتی، فضایی انتقادی و پرسش گرانه در مورد بسیاری از مسائل کلان و خرد تاریخ گذشته نظام شکل گرفت و اتفاقاً یکی از این پرسش های انتقادی همان “چرایی ادامه جنگ” بود که از سوی روزنامه نگاران اصلاح طلب مطرح شد و دامنه طرح این پرسش به بلند پایه ترین مقامات لشگری و کشوری نیز رسید و حتی برخی ادعا کردند که آیت الله خمینی (ره) موافق ادامه جنگ نبوده است.
هاشمی رفسنجانی، محسن رضایی فرمانده وقت سپاه و بسیاری دیگر در مقابل این پرسش قرار گرفتند و هرکس هم به نوعی از پذیرش مسوولیت آن، تبری جست. اما نکته قابل تامل این است که فعالان عرصه اصلاح طلبی، هرگز این پرسش را نسبت به میرحسین موسوی “نخست وزیر سال های جنگ ” مطرح نکردند و هرگز در پی روشن کردن نقش رئیس قوه ی مجریه آن زمان در جنگ و ادامه آن بر نیامدند.
ب- سیاست های اقتصادی دولت میرحسین موسوی
آنان که میرحسین موسوی را در حافظه مردم ایران محبوب می پندارند، شاید تنها یک دلیل مستحکم داشته باشند. این دلیل هم معطوف به توده ی مردم ایران است که در فقر عمومی به سر می برند و می بردند. این مردم به یاد می آورند که در سال های جنگ وضع معیشتی شان، از امروزی که در آن قرار دارند بسیار بهتر بود، زیرا دسترسی به مایحتاج عمومی زندگی به بهایی ارزان تر از امروز میسر بود؛ البته با بهره گیری از یارانه ها و سیاست های کوپنی. تا حدی که در واقع از اقتصادی کمونیستی و کوپنیستی و حتی در برخی روایت ها پوپولیستی برخوردار بودیم، اما همگان می دانند این رضایت عمومی مبین توفیق سیاست های اقتصادی دولت نبود، بلکه دولت آن زمان تنها در پی “راضی نگاه داشتن مردم به هر قیمتی، برای راضی شدن به ادامه جنگ” بود و این میسر نمی شد جز با تزریق پول نفتی که گفته می شود در آن سال ها با قراردادهای چندین و چندساله و با قیمت های نازلی در حدود و حتا پایین تر از 7 و 8 دلار به فروش می رسید. به این ترتیب آیا در این دوران سیاستی غیر از فروش نفت به ارزان ترین قیمت برای تسلیح نظامی و تعدیل قیمت ها اعمال شده است؟
همگان هم دیدیم که با پایان یافتن جنگ و قطع آن سیاست ها، از آن رو که دیگر نیازی به در “صحنه” بودن “مردم همیشه در صحنه” نبود، چگونه اقتصاد بیمار و از بیخ و بن ویران شده دوران جنگ، در دوران سازندگی و اصلاحات دندان برای مردم گرسنه و فقیر ایران تیز کرد و کار به جایی رسید که به قول همین آقای میرحسین موسوی دیگر باید از “فقر درازکش” صحبت کنیم.
به راستی مسوولیت طرح ریزی چنین اقتصادی و چنین سیاست هایی بر عهده چه کسی در آن سال ها بود ؟
ج- سیاست های فرهنگی – اجتماعی در دوران میرحسین موسوی
اصحاب فرهنگ و هنر، چه آن هایی که در آن روزگار خود تولید کننده ی عرصه ی فرهنگ بودند و چه آن هایی که در آن دوران نوجوانی بیش نبودند و مصرف کنندگان فرهنگ و هنر بودند و امروزه به عرصه تولید رسیده اند، می توانند با من هم داستان باشند که اگر از آن سال ها به عنوان “سال های سیاه” برای اصحاب فرهنگ و هنر و روزگار وخیم و خفقان اجتماعی یاد نکنیم، می توانیم آن سال ها را “سال های خاکستری” قلمداد کنیم. تولید فرهنگی در عرصه مطبوعات در حد همان یکی دو روزنامه بازمانده از دوران قبل از انقلاب و در نهایت یکی دو روزنامه که آن ها نیز به شدت حکومتی بودند باقی و راکد مانده بود. در عرصه چاپ و نشر کتاب که دیگر همگان خاطرات تلخ جمع آوری، خمیر کردن و انبار کردن بسیاری از کتاب ها را به خاطر دارند و انتظار های طولانی و بعضاً بی نتیجه برای اعطای مجوز چاپ کتاب عادت بهنجار آن سال ها بود. اوضاع هنرمندان تجسمی (که البته خود میرحسین دستی بر آتش این هنر دارد )، سینما و سینماگران، آمار کمی و کیفی تولید و نحوه نظارت بر این آثار نیز بر همگان روشن است.
تحت فشار و در تعقیب بودن نویسندگان و روشنفکران، عدم امکان فعالیت کانون نویسندگان، راکد بودن فعالیت های سیاسی مستقل دانشجویان، فشار شدید اجتماعی در زمینه آزادی های مدنی، اجتماعی و فردیی و همه ی مواردی از این دست که امروز به نقد کشیده می شود و مانند کابوس از آنها یاد می شود مربوط به همان سال های دهه 60 است که میرحسین موسوی ریاست هیات دولت اش را بر عهده داشته است.
د- اوضاع سیاسی و روابط خارجی دوران 8ساله جنگ
نقد شعارها، برنامه ها و سیاست های دوران جنگ هرگز به معنای رد، یا بی ارزش قلمداد کردن دفاع بحق این مردم از سرزمین شان در یک جنگ تحمیلی نیست. ضمن پاسداشت چنین دفاعی، باید اعتراف کرد که برخی برنامه ها و تعدادی از شعار ها و تعیین سیاست ها در حوزه جنگ برای مردم و تاریخ گذشته ی ما در همان سال ها به شدت آسیب زا بوده است.
بسیاری از این شعار ها و برنامه ها اگرچه شاید به عنوان نیرویی برای تهییج عمومی در نظر گرفته می شد، ولی نتایج برآمده از آن ها در عرصه ی بین المللی از تعابیر دیگری برخوردار بود که در بسیاری از موارد منجر به ادامه تحریم های اقتصادی و تسلیحاتی و حتی گاه در مجامع بین المللی منجر به پشت کردن به ایران و جانب صدام تجاوزگر را گرفتن، می شد. از سوی دیگر برخی از این سیاست ها و شعار ها ترس و واهمه را بر دل دولت مردان کشور های منطقه نهاده و کار به جایی رسیده بود که ادعای نادرست صدام و متحدانش در دفاع پیشگیرانه طبیعی جلوه می نمود. میر حسین موسوی به عنوان رییس دولت سال های جنگ نه تنها خود شعاری چون “جنگ از سوی ما تا آخرین قطره های خون و تا آخرین آجرها ادامه خواهد یافت” را سر داده بود، بلکه در مقابل طرح ادعای فتح قدس که جاده آن از کربلا می گذشت، و در تعاریف جغرافیای سیاسی و عرف روابط بین الملل معنایی غیر از اشغال سرزمین های حدفاصل ایران تا فلسطین ندارد! سیاست تعدیل کننده ای نداشت و حتی تشدید کننده آن نیز بود. به راستی سهم وی به عنوان رییس دولت در چنین منازعه طلبی بین المللی چه می تواند باشد؟
در واقع آنچه به عنوان سیاست خارجی در آن دوران نمایان بود مبتنی بر استحکام پیمان های اقتصادی – نظامی با معدودی از کشور ها و روحیه ی جنگ و ستیز با دیگر کشور ها بود و نتیجه ی چنین سیاست هایی نیز جز انزوای سیاسی و اقتصادی ایران در عرصه بین المللی نبود. امری که موجب شد سید محمد خاتمی در 8 سال دوران حکومتش بیش از هرچیز به تنش زدایی و ترمیم روابط ایران با سایر کشورها بپردازد. هر چند چنان خاطره ای در اذهان جهانیان باقی مانده بود که بسیاری با تردید به سیاست های خاتمی می نگریستند.
این ها تنها بخشی از پرسش هایی ست که به طرز عجیب و رازآلودی هرگز دامن آن سید محبوب را نمی آلاید تا همراهان و حامیانش به پاسخگویی آن همتی بنمایند.
دیدگاه نگارنده نه در رد حضور دوباره میرحسین موسوی در عرصه ی سیاست است و نه در دفاع کورکورانه از آن، بلکه بر این باورم که پیش از حضوری دوباره شفاف سازی هایی از این دست درباره گذشته و ارائه ی برنامه هایی مدون و قابل اتکا برای آینده لازم و ضروری می نماید، البته اگرچه ممکن است برخی در دفاع از ایشان به اوضاع و شرایط جنگی کشور و نیز حاکم بودن جریان ها و نهادهای موازی قدرت بر برخی از امور مذکور اشاره کنند اما آیا از آنچه که گفته آمد نمی توان هیچ سهمی را برای نخست وزیر آن دوران در نظر گرفت ؟
آیا واقعاً میرحسین موسوی به عنوان کسی که بر سر اختیارات نخست وزیری کار را به سرحد استعفا کشاند و بنیان گذار جمهوری اسلامی در دفاع از او به مخالفان اش گفت: “کسانی از میرحسین انتقاد می کنند که خود توان اداره ی یک نانوایی را ندارند”، هیچ نقشی و اختیاری در ایجاد اوضاع مذکور نداشته است. و اگر داشته با چنین سابقه ای تناسب های مناسب میان سیاست ها و برنامه های وی با اصلاح طلبی کدام است.
دوم: دوران سکوت و اصلاحات
در این جا لازم می دانم به تفاوت میان مفهوم “اصلاح طلبی” یا رفرم خواهی ایرانی با ترکیبی از نیروهای سیاسی که به “اصلاح طلبان” موسوم اند، اشاره کنم.
پروسه ی اصلاح طلبی ایرانی یک جنبش اجتماعی- سیاسی و مردمی بود، که از به سطح رسیدن مطالبات همه ی نیروهای تحول خواه اعم از زنان، قومیت ها، طبقات فرودست اقتصادی، دانشجویان و دیگر گروه ها و نیروهای اجتماعی و فرهنگی به ویژه نویسندگان و هنرمندان حاصل گردید ؛ گفتمان روشنفکری ای که حلقه ی پدیدآورنده ی آن را باید در نحله های فکری ای هم چون “حلقه ی کیان” و عقبه ی روشن فکری ای نظیر گفتمان روشنفکری دینی و حلقه ی سکولاری چون اهالی کانون نویسندگان جست.
نیرو های سیاسی آن نیز بازماندگان و در واقع رانده شدگان اردوگاه چپ درون نظام در دوران مجلس سوم بودند که بیشتر در مجمع تحقیقات استراتژیک نظام، جمع شده بودند.اما در سیر تحقق عملی این پروسه عده ای به عنوان فعالان و نیروهای سیاسی وارد این جنبش شده اند و یا راه داده شده اند که تحت نام «اصلاح طلبان» شناخته می شوند.حال حتا اگر همه ی آنان را نیز اصلاح طلب بدانیم لزوما به این معنا نیست که افکار و رفتار آن ها تنها قرائت موجود و ممکن از اصلاح طلبی است.
در واقع تفاوتی ماهوی میان “اصلاح طلبی” و “اصلاح طلبان” وجود دارد. زیرا اکثریت اصلاح طلبان عده ای از افراد درون حاکمیت اند که در دوره ای، از حاکمیت برون رانده شده بودند و با پی گیری شعارهایی که خواسته های ”جنبش اصلاح طلبی” بود توانستند به قدرت برسند. و از آن جا که این اخراج از حاکمیت در دوران “هاشمی رفسنجانی”» روی داده بود، اصلاح طلبان به قدرت رسیده انگار هیچ برنامه ای جز “تخریب هاشمی” نداشتند و زمانی که تا سر منزل مقصود به این امر دست یازیدند، دیگر برنامه ای در خود سراغ نداشتند و دچار گم گشتگی ای شدند که راه بعدی آن ها تنها و تنها “فتح سنگر به سنگر” بی هدف قدرت بود. و از همین نقطه هم داستان شکست شان آغاز شد.
اما سوال این جاست که اصولا “میر حسین”ی که رئوس کارنامه ی پیشینی اش، همان بود که بررسی شد، چه سهمی در پروسه ی اصلاح طلبی داشته است و از سوی دیگر، در میان اصلاح طلبان نیز جز دوستی با عده ای از آن ها چه کارنامه ای دارد که ما امروز باید او را اصلاح طلب بنامیم؟
سوم: دوران کارزار انتخابات دهم
اما با این همه و اگر فرض را بر صحت و خوشبینی مفرط بگذاریم و تنها به گفته ی دو سازمان و حزب ”ویژه”(مجاهدین و مشارکت) اعتماد کرده و بپذیریم که موسوی در یک تحول روحانی به یک باره به گزینه ای اصلاح طلب و بری از همه ی افکار گذشته و تاریخ و کارنامه تبدیل شده است، آن گاه باید موسوی همین چند روزه ی شروع بازار و کارزار انتخابات را تحلیل کرد.
اگر بپذیریم جنبش اصلاحات ترکیبی از جنبش های مدنی ای همچون جنبش زنان، دانشجویان، کارگران، قومیت ها و جنبش های صنفی دیگر است، باید دید دیدگاه های میر حسین در این چند روزه و در باره ی آن ها چه بوده است. بدیهی ست هر کاندیدایی در دوران انتخابات شعاری ترین و شفاف ترین مواضع را برای جلب آرا اتخاذ می کند، اما موضع گیری های موسوی علاوه بر آنکه چندان شفاف و روشنگر نیست، از سویه های اصلاح طلبانه ی آشکاری نیز بهره نمی برد.
وی درجمع دانشجویان اهوازی هنگامی که شدیدا با شعارها و خواسته هایی مبنی بر آزادی دانش جویان در بند مواجه شد، نه تنها هیچ گونه واکنشی نشان نداد و حد اقل نگفت با آزادی آن ها موافق است. بلکه هنگامی که با سوال در مورد سهمیه بندی های بومی(تبعیض قومیتی) و جنسیتی(تبعیض جنسی) روبرو شد، تنها به این گفته اکتفا کرد که: “با سهمیههای جنسیتی و با طرح بومی کردن دانشگاهها، اگر مشکلات را حل نکند، مخالفم”.
در مورد مطالبات زنان هم که اساسا سخنی به میان نمی آورد و از آن جا که در میان جنبش های اجتماعی و مدنی مذکور، جنبش زنان، جنبشی است که اگر سقف مطالبات اش روشن نباشد حداقل کف آن روشن است، و نیازی به طرح دوباره ی آن در دیدارهای تبلیغاتی نیست، موسوی عملا موضع نادیده انگاشتن اتخاذ کرده است.
موسوی در مورد اقوام ایرانی که در این چند ساله در قواره ی یکی از فعال ترین جنبش های سیاسی ایران ظاهر شده اند از کلی گویی های تکراری همانند “تنوع اقوام فرصت است” و امثال هم بهره گرفته است ونهایتا به مبحث شوراها نزدیک می شود و از تلاش برای تحقق ظرفیت واقعی شوراها سخن می راند. امری که نه تنها شعار تازه ای نیست بلکه الگوی پیشنهادی آیت الله طالقانی در 30 سال پیش است و خاتمی تمام هم اش را در 8سال دوران حکومتش بر آن نهاد.
در مورد جنبش های معطوف به رفع تبعیض های طبقاتی یعنی جنبش های کارگری نیز ظاهرا نمی توان از موسوی ارایه الگویی بیش از الگوی اقتصاد اسلامی را انتظار داشت که وی هنوز خود را مدافع آن می داند. الگویی که احمدی نژاد هم مدافع آن بود و یکی از متخصصین و مدعیان این الگو در اقتصاد(دانش جعفری) را به وزارت اش گمارد، اما نتیجه آن شد که همه دیدیم.
در مورد برخورد با دیگر نیروهای سیاسی و ملی از جمله ملی مذهبی ها هم که کافی است به جلسه ای که حتا اجازه طرح سوال به نیروهای ملی مذهبی داده نشد، اشاره کنیم.
به این ترتیب و از دید نگارنده میر حسین موسوی نه تنها گزینه ای برای پیش برد اصلاحات نیست، بلکه گزینه ای است برای حفظ نظم موجود. اگر هم انتقاداتی به وضعیت فعلی دارد از آن روست که رفتارهای دولت فعلی را بر هم زننده ی نظم حداقلی مورد نظر و مطلوب حاکمیت می داند.
در واقع به میر حسین و رفتارهای اش نمی توان چندان نقدی وارد کرد، زیرا او تمام سعی اش را می کند که فاصله اش را با اصلاح طلبان تعریف و تحدید کند و با استفاده از این جمله ی رهبری که “اصلاح طلبی یعنی اصلاح نمودن مسیری که از اصول انقلاب دور افتاده ایم”، به خوبی موضع خودش را روشن کرده است. اما انتقاد به یاران و حامیان اصلاحات و به ویژه سازمان هایی وارد است که تحت هر شرایطی تنها سعی در حفظ فاصله با دیگر طیف های اصلاح طلبان دارند و می خواهند حتا اگر به قیمت شکست کلی اصلاح طلبان نیز تمام شده، اما کاندیدای خود را به قدرت برسانند.
از این رو باید بگوییم میر حسین موسوی با این شرایط هرگز نمی تواند گزینه ای برای پیش برد اصلاحات باشد. البته این حق موسوی و حامیانش است که با هر نام و قامت و برنامه ی دیگری وارد انتخابات شوند و برنامه های خود را پیش ببرند، اما استفاده از ظرفیت ناتوان و درمانده ی جنبش اصلاحات برای به قدرت رساندن چنین شخصیتی به بیراه بردن اصلاحات و انحراف از اصلاحات است.
حال آیا برگرداندن موسوی در هر زمانی نجات اصلاح طلبی است یا نجات اصلاح طلبان ؛ آن هم گروهی از اصلاح طلبان که رویای در قدرت ماندن، آن ها را از برنامه های اصلاح طلبانه هم باز داشته بود ؟
در پایان لازم است به این نکته اشاره کنم که همین حامیان کنونی موسوی، در انتخابات ریاست جمهوری نهم در سال84 با اینکه در دور اول بر اثر اصرار به رای دادن به کاندیدایی همسو با خود، باعث به دور دوم کشیده شدن انتخابات شدند، اما هنگامی که هراسیده از کابوس پیروزی احمدی نژاد، پشت سر همان هاشمی تخریب شده توسط خودشان جمع شده بودند، مردم را از بازگشت “فاشیسم” دهه ی شصت بیم می دادند. حال می توانند جواب این پرسش را بدهند که مگر جز این است ریس دولت سال های دهه ی شصت میر حسین موسوی بوده است؟