مفهموم “دیدن” در اشعار حافظ
“بینش” حافظ وار
بازهم به سوی تلاش خویش در شناخت دقیق تر حافظ بزرگوار بازگردیم، آنهم از طریق موشکافی در دیوان او. اینجا تلاش میکنیم در دیوان او به سراغ مفهوم ” دیدن “ برویم. “دیدنی” که در جا به جای دیوان او حضور دارد، و در مجموعه ای از مفاهیمی خود را باز می یابد که با واژه های گوناگونی بیان شده اند. واژه های کلیدی ” دیدن ” در دیوان او کدامند؟ ورای مفهوم ” بینش ” که واژه های بسیاری آن را به ما منتقل می کنند می توان از تمامی مشتقات افعال ” دیدن”، “ نگاه کردن ” و “.نظر ” یاد کرد. در یکی از اشعار شیوای او چنین می آید:
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
یکی از واژه هایی که بسیار در دیوان حافظ به کار گرفته میشود، “ چشم ” است. واژه ”دیدار” نیز یکی دیگر از واژه های کلیدی مفاهیم وابسته به ”بینش” است. دیدار در زبان ما به دومعنی است، دیدن و همچنین روی و صورت. باز یابی دقیق واژه های حول و حوش مفهوم ” بینش” ما را به سمت ۷۶۵ شعر در دیوان حافظ میبرد: در ۴۰۵ شعر در دیوان حافظ، از مشتقات واژه ” دیدن”، در ۱۱۹ شعر از مشتقات واژه نظر ودر ۲۴۱شعر نیز از مشتقات واژه چشم استفاده شده است. پیش از شروع پژوهش خود مناسب است اشعاری را که با وجود بکار گیری واژه های فوق، از نظر مفهومی با پژوهش ما در مورد ” بینش” بی ارتباطند جدا کنیم.
از ۷۶۵ شعر فوق، تنها به ۷۰ شعر میپرادزیم، چرا که مفاهیمی چون ” چشم زخم ”، چشم و نظر به مفهوم یکی از اعضاء بدن، یا شستشوی چشم… مورد نظر ما نیستند. اشعاری که دیدن را به معنی ساده و اولیه خود بکار می گیرند، چون ” گلی که بر رخ رنگین تو دید…“ نیز از حوزه بررسی ما خارج اند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
از بخت شکر دارم و از روزگار هم
در این شعر آخر، امکان دیدار به گونه ای کاملا مادی پدیدار می شود، یار را در آغوش گرفتن، دیداری است جسمی و مادی که به ملاقات با فرد دیگر رابطه دارد. بازیابی و دسته بندی ما در اینجا، بی گمان کامل نیست. این نخستین جستجوست در مفهوم ”بینش حافظ وار ”. همانگونه که رفت، با کنار زدن نخستین دسته از اشعار که خارج از حوزه کار ماست، تقسیم بندی زیر را میتوان ارائه کرد:
- بینش پیامبر گونه
-بینش اشراقی
- بینش به مفهوم درک و دریافت
- بینش چون دریافت امری تاریخی
- بینش، آنچه که در زندگی هر روزه رخ میدهد
- بینشی دیگر یا بینش حافظ وار
ما بیشتر در مورد ” بینش حافظ وار ” کار خواهیم کرد. به باور ما، ویژگی ” بینش” حافظ در غزلیاتش از میدان های بینش تاریخی، بینش رویایی، بینش روزمره، بینش اشراقی یا پیامبرگونه فراتر می رود.ما با بینشی ویژه حافظ سر و کار داریم، که اگر آن را در قالب تاریخی زمان و مکانش قرار دهیم، بینشی بسیار جسورانه است. بیاد بیاوریم که در قرن چهاردهم میلادی، حافظ در زمانی زندگی می کرد که نظامهای حکومتی بسیار مستبد، تنگ نظر، خود کامه، یک سو نگر و به شدت و در ظاهر مذهبی بودند. در چنین فضایی، “بینش حافظ وار”، و آنچه حافظ در پیرامون آن گفته است از شجاعت بسیاری برخوردار است. اگر چه حافظ به گونه ای استثنایی فروتن است، ولی شعر او خواننده را آموزش می دهد و او را در مسیر این ” بینش” فراتر قرار می دهد.
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
در این بیت، حافظ از وسعت ”بینش” خود پرده برمی دارد، واین بینش و این شناخت رادر نهایت بلند نظری با سخاوتمندی هم چون هدیه ای با دیگران تقسیم میکند. می داند که ”بینش” او از خمیرمایه دیگری است.
دیدار یار در زندگی هر روزه:
عمده مفهومی که حافظ در هفتاد بیت یاد شده بکار می برد، در مورد دیدار یار است. برای شاعر، حضور یار، بازگشت یار، دغدغه هر لحظه است و تلاش دارد که به هر شکل به این وصال دست یابد تا از غم فراق او رهایی یابد.شاید در نهایت به گونه ای این موضوع به جایگزینی استعاره گونه ای از مادر باز می گردد، در واقع تنها یک مکان در روان ما برای عشق وجود دارد، این مکان را تصویر مادر اشغال می کند در حالیکه پدر قدرت را نمایندگی می کند. تمامی زندگی ما میان این دو مکمل یکدیگر که به روان ما ساختار می دهند، در رفت و آمد است.
با چنین شکل گیری، ساختار روانی ما، در ساختار خود جایی برای عامل سوم نمی گذارد. یار در شعر حافظ به گونه ای جای مادر را میگیرد. در ترجمه فرانسوی دیوان به وسیله شارل هانری دو فوشه کور، اولین حرف واژه یار هماره بصورت بزرگ نوشته شده است، به این معنی که این یار همان یار شناخته شده همگان است. به گمان ما ارائه چنین تصویری از یار در ترجمه فرانسوی و بویژه مترجم محترم دیوان حافظ، بیشتر به مقام پدر نزدیک است تا مادر. شاید این همان تلاشی است که مکتب عرفان اشراقی در طی قرن ها در نظر داشته است که جای خالق پدر گونه، نماد قدرت را، با خالق مادر گونه، نماد عشق، تغییر دهد.
فروغ ماه میدیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار میآورد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
آخر نیست
پریشانی زلف یار در اینجا ما را به یاد تصویر انسانی گمشده و آشفته می اندازد. استفاده از چندین معانی در مقابل یک واژه در این شعر، مهارت حافظ را در غنا بخشیدن به شعرش به اوج می رساند.
بینش عرفانی :
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
حافظ در این جا آن مدعی را که با یک نگاه ساده خاک را به طلا تبدیل می کند به سخره می کشاند.
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
در اندیشه حافظ، درد در اندرون خویش نگاه داشتن، بر باور به مدعیان دروغین که نگاهشان خاک را طلا می کند شرف دارد. گویی حافظ نگاه خاکی و زمینی و جسمی را که خود را در کنار مدعیان کرامت می خواند را در زمره ” نگاه ” های مورد نظر خود نمی داند.
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
می دانیم که دو راه از یکدیگر فاصله می گرفتند، راه وابستگی بی چون و چرا به مذهب همان شریعت و راه عرفان که همان طریقت می نا میمش، برای هر کس راهی ویژه وجود دارد برای رسیدن به مرادش. عرفا تلاش بر آن دارند تا خود راه خویش بیابند و این بر خلاف راه مذهب گرایان است. حافظ در بیت بالا عرفا را دارای گفتمان پاک و خالص می داند.در این بیت، نظر انداختن در دو بعد گوناگون دارای دو مفهوم کاملا متفاوت است با دو ژرفنای متفاوت. چشم با اشک خود غسل می کند تا بتواند بر یار نظر اندازد، گویی تا شوق گریه نباشد، تا اشتیاق نباشد، چشم نمیتواند یا نباید یار را ببیند. از این مرحله به گونه ای استعاری، حافظ پیامی ظریف تر می فرستد: که تا شوق درونی و نیاز نباشد، دیداری دیگرگونه صورت نخواهد گرفت.
دیدن شبانه :
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
حساسیت ما به ساختار زبان، ما را به باریک بینی در یکی از ویژگی های زبان پارسی میبرد و آن استفاده از واژه دیدن است در مور خواب. می دانیم که خواب محصول حضور و کارکرد نا خود آگاه است. می توان چشمان را بست و خواب دید. دیدن در اینجا نه دیدنیست با سود جویی از چشمان باز درنور. درک تصاویریست درونی که در پیش چشمان بسته ما می گذرند.
بینش تاریخ گرایانه :
نگاهی که بر پایه مشاهده استوار است. نگاهی که به ما امکان میدهد با دقت نظر در رویداد ها ی دیروز و ادامه آن ها تا به امروز، درس ها بیاموزیم.
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
حافظ تجربه ای را بیان می کند که حاصل دریافتی تازه است: چشمان قلب سیاه نمی توانند آشنا را دریابند.
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
این بیت نشان می دهد که شاعراز دیدن خمره می که در دلش خون دارد و پایش در گل است, درسی تاریخی می گیرد. این جا با نگاهی اسطوره ای روبرو هستیم. نگاهی که جمشید در جام خود داشت و” راز همه” یا ”همه راز” را در مییافت یا می دید. بینش تاریخی با درس گیری از حادثه ها در کنار هم گام بر می دارند.
عقلم از خانه به دررفت و گر می این است
دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
دیدنی و بینشی دیگر گونه، حافظ وار:
دیدن ویژه مربوط به بینش حافظ گونه می تواند به ترکیب دیدن های گوناگونی که تا کنون از آنها سخن گفتیم باز گردد. حافظ با بالا برکشیدن ابعاد” دیدن ”، به مرز تازه ای از بینش می رسد. پا را از همه این دیدن های شناخته شده فراتر میگذارد تا بعدی تازه ارائه کند. دو بیت زیر به گونه ای ویژه این دو مفهوم دیدن حافظ گونه را بر ما راز می گشاید:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
بینشی که در این شعر ازآن یاد می رود، دیدنی در خواب نیست بلکه دیدنی است واقعی. فضای شبانه این غزل را در بر می گیرد، چون شبی در ژرف زمان که در گذشته ای دور و خارج از تاریخ است.
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
برای از یاد بردن یار، شاعر یار را تهدید می کند که راه دیدار خیال او را می بندد. پاسخ میشنود که خیال یا تصویر من شبانه از راه دیگر می اید، در خواب تو.
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
می توان متعجب بود که حافظ در چه شرایطی دیدار یار، رخ یار را می بیند. در کشتی به امید باد موافق است که شا ید او را به یار برسند. در بیت دیگر همین مضمون تکرار می شود. در زمان رفتن و ترک زندگی و به هنگامه مرگ آرزوی دیدار یار دارد آنهم تنها نفسی:
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
روز مرگم نفسی وعده دیدا بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
در غزلی دیگر،
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
اینجا حافظ در پی یافتن جایگاه، زمان- مکانی، است که دیدار ممکن می گردد. به گونه ای دیگر می توان چنین استنباط کرد که برای حافظ این جایگاه دیدار است که مهم است نه نفس دیدار یا موضوع دیدار.
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
دو نگاه در این شعر همزیستی دارند. نگاهی که از چشمی است که جان را میبیند و نگاهی که از چشم جهان بین بر می خیزد. این دو نوع دیدن به دو نوع دریافت باز می گردد.حافظ نگاه را به درون به جان می اندازد. نگاهی است که در کوتاه لحظه ای با تمامی حضور وجود و تمرکز مجموعه امکانات دریافت، به این دیدار جان می رسید. چون آن نفس لحظه دیداری که در بیت بالا آمده است.
آن زمان کارزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
در اینجا درون درون و جان و نقش رخ خوب یار همگنان اند. آرزوی حافظ دیدار جان خویش است. نماد جان را تخیل نقش خوب یار می داند. بازی با نماد پردازی و تخیل یکی از اسباب کار حافظ است. براستی انسان سخنگو، انسان آرزومند، انسان نماد پرداز، جز دو اسباب، نماد و تخیل برای دست یابی به امر واقع از راه بدن خویش، چه امکان دیگری دارد؟
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
تو نیرویی فرا تر داری که نادیده می بینی، همچون جان من، همچون درون درون من. دیدن بدون “ نا دیدن” را چگونه می توان دریافت؟ این چگونه دیدنی است؟ این گونه دیدن نمی تواند، در بیرون از ” من” صورت گیرد چرا که این منم که میبینم، و نیز نمی تواند در درون باشد چرا که جانان، دیگری، به شاعر این “دیدن” را نشان می دهد. اگر پاسخ این پرسش در اینست که جانان با منبعی دیگر در ارتباط است که در اینصورت این جانان نیست که میبیند بلکه این پیام دیگری است از دهان جانان بیرون آمده. رابطه دقیق و ظریف بین، جان، جانان، وبینش بی دیدن کلیدی اساسی به دست می دهد.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
نگاه حافظ در اینجا تا حضور » پیدایش « به ژرف می رود. چون نقاشی زبر دست، تابلویی ترسیم می کند که در آن بر پایه روایت های اسطوره ای، فرشتگان، خاک آدم را پاک و سرشته میکنند و سپس با شرابی که از میخانه می آید، گل میسازند تا با این گل، آدم را بسازند. خمیر مایه انسان نه آبست که شرابست. چنین استعاره ای، چنین ترسیمی در عین حال رنگین و زنده و در همین حال جا به جا کردن آب بدون رنگ با شراب، عا مل مستی و بیخودی، آنهم با مراجعه به در میکده، چون مکان نوشیدن شراب، نه چون مکانی اتفاقی، ازطنزی عمیق بر خوردار است. حافظ در اینجا، شخصا می بیند. این دیدن خالی از شک و تردید و ابهام است، خالی از فضای خواب و خیال است، و دور از خیال پردازیست. بیش از همه این غزل ما را با شجاعت حافظ آشنا می کند. حافظ خواننده را با خود به تماشای حادثه حضور آدم در هستی می برد، دیگر تنها پیامبران، شاهدان بر گزیده نیستند.
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
دل را چون خاستگاه دریافت بی واسطه، چون ابزار درک کلی دانسته و به آن دانایی بیفزاییم. آنچه که در نظر نخست از دایره تقسیمات متعارف به دور است. دانایی به همراه دریافت دانش آن هم در سرتولید می شود و دانایی دل حافظ خود نشانگر شکستن نخستین برداشت مرسوم است. حافظ چندین با ر در غزلیاتش دفتر دانش و علم را شستنی می داند. و به بازگشت به دل و عشق توصیه می کند. در اینجا حافظ فلک، گردش روزگار، آنچه که از مشاهده او می توان درس گرفت و آموخت، را می بیند. دیدنی: تاریخی، تجربی، آموختنی و در انتها، دیدنی که رابطه ای دارد مستقیم دارد با نوعی دخالت در کار دل و عقل. گویی این بینش از دل دانا بر می آید و نگران دام فلکی است که در قصد آن است. پس ابزار این بینش، بینش حافظ وار، همان دل دانا ست، حاصل جمع عقل و دل. حافظ در غزل شیوای دیگری، آسمان راعامل شکستن کشتی ارباب هنر می داند. گویی زمانه چندان با اهل ” بینش ” ملاطفت ندارد.
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
حافظ با جسارت و نبوغ همیشگی نقطه عطف نگاه خویش را، پیش از پیدایش زمان و مکان طاق آبروی جانان میداند، چشم در چشم.
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
جام جهان بین، آنچه درآن نخستین انسان و آموزش دهنده فرهنگ و خط و دانش، همه چیز را می دیده است، همان دیدن حافظ گونه، اصلی ترین پایه بینش حافظ است. در غزل زیر، حافظ گامی دیگر به سمت بینش ویژه خویش می برد. رابطه، بینش ویژه خود، پیر مغان و جام جم و دل خود را آشکار می کند و تعریف دقیق تری از دل آگاه می دهد. حافظ به راحتی مدعی آنست که جام جم را دارد و بینش ویژه او از جام جم می اید.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
حافظ به علم نظر هویت می بخشد. با ترکیب بینایی در علم نظر، حوزه ای نوین خلق می کند. و نیز انسانی تازه که بینش او حاصل علم نظر است.
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد
و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
این نوشته کوتاه را بدین گونه می توان به انتها آورد که مفاهیم گوناگون “ دیدن” در اندیشه حافظ، ما را یکبار دیگر در مقابل انسانی ژرف نگر قرار می دهد. حافظ ‘انسان’ را با گوناگونی امکانات راه های ادراکش، به مقام والایی می برد. حضور حافظ یا کلی تر، انسان در هستی، در بینش حافظ به جایگاه ازلی - ابدی دست می یابد. گویی آدمی امکان دیدن حافظ وار را با خود، از جام جم، از اسطوره ی پیدایش هستی به همراه می آورد. دل دانای حافظ مست است، “دل رهایی” او از زمان گذران و جهان مادی بی شائبه است. با این همه، با در دست داشتن چنین دل دانای مستی، حافظ فروتن است.
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد ما ند
حافظ چون پیر راهنماییست که در فراز قله نشسته است. به جهان می نگرد با بینشی که گاه تاریخی - تجربی است، گاه انسان شناسانه و گاه اسطوره ای و در نهایت و اوج ترکیبی از هر سه، بینش حافظ وار.