یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِی إِلَی رَبّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً
فَادْخُلِی فِی عِبَادی
وَادْخُلِی جَنَّتِی
ای نفس آرام و ای جان مطمئن
در کمال رضایت به سوی خدای خودت بازگرد
در زمره بندگان من درا
و در بهشت من وارد شو
سوره فجر آیات 27-30
نصیب او در دایره قسمت، خون دل بود و چون پیشوای پارسایان، علی علیه السلام عمری را در اندوه و ناکامی به سر برد و از طعن و تهمت و دشنام و ناجوانمردی دشمنان نصیبی وافر یافت. با این همه هیچ گاه چون عیسا مسیح به درگاه خدا ننالید که “چرا رهایم کرده ای”، بل چون سالار شهیدان حسین علیه السلام گفت: رضی برضاک، تسلیما لامرک
(پیام دکتر عبدالکریم سروش به مناسبت درگذشت حضرت آیت الله العظمی حسینعلی منتظری)
استاد بزرگواری تعریف می کرد که در آخرین دیدار با مرحوم منتظری، باز هم همان سوال قدیمی تکرار شد که حضرت آیت الله، چرا چند ماه دیگر صبر نکردید. شما که از وضع جسمانی مرحوم آیت الله خمینی باخبر بودید. چند ماه سکوت می کردید و بعد از رسیدن به مقام رهبری به جبران آنچه گذشته می پرداختید…
پاسخ مرحوم منتظری برای بسیاری که با گفتمان درون دینی هم دل و همراه نیستند قابل فهم و درک نیست. ایشان در پاسخ به تمامی این پرسش های مهم می گفتند که شما از کجا می دانید که من این چند ماه زنده می ماندم؟! اگر همان فردای آن روز مرگم فرا می رسید چگونه باید در بارگاه عدل الهی جواب این اهمال را پس می دادم ؟! مرگ دست خداست…
به تعبیری مقوله نظارت الهی، خوف انگیز است. ترس از خدایی که آدمی را به حال خود وا نگذاشته و در همه حال در زندگی آدمی جاری و ساری است. این نظارت همراه با خوف و حب الهی محصول تجربه ای دینی است. تجربه ای که آدمی را در درون و بیرون متوجه ناظری مهربان اما هراس انگیز می کند و او را باز می دارد از معاصی و منکراتی که باید از آن روی برگرداند و به سمت سویی هدایت می کند که باید به آن سمت گام بردارد.
آیت الله العظمی منتظری (ره) نمونه ای از مردان خدایی بود که که یک زندگی اخلاقی- عرفانی عاشقانه را برگزید و مثال عینی ای شد برای تمام کسانی که خواهان چنین زیستی هستند و پناه مومنانی شد خارج از زمان و مکان خاص که نیاز به راهبر و رهنمایی داشتند.
هیچ چیز برای او به اندازه اخلاق، ارزشمند و گران مایه نبود. عمیقا به مفاهیم اخلاق درون دینی پایبند بود. مثال بالا مشتی نمونه خروارها ایمان ایشان به مفاهیم اخلاقی درون دینی بود. در تمام سال های زندان، مسئولیت و حصرو فشار، صبر می کرد. به خدا توکل می کرد. دعا می کرد. به جهاد نفس و امر به معروف و نهی از منکر اعتقاد داشت و در این جهت گام بر می داشت. عرفان مسلک بود. عرفان او عرفانی بود عاشقانه. نه از آنانی بود که می پنداشتند با زهد و ریاضت می توانند از پله های عرفان بالا روند. عرفان او عاشقانه بود.عرفانی که عشق رکن رکین آن است. عشقی که در طلب و ایثار معنا می دهد. دوست داشتن و دوست داشته شدن. فنا شدن و از تعلقات فارق شدن. سوختن و صابر بودن.
راز محبوبت او در میان دین باور و دین ناباور، جوان و پیر، زن و مرد، مومن و ملحد و کافر، مسلم و غیر مسلم و تمام این تقسیم بندی ها همین است. او به صورت پیشینی به اخلاق- عرفانی عاشقانه خود باور داشت. انسان را به صرف انسان بودن کرامت می نهاد و معتقد به بزرگی وعزیزی او بود. هنوز نظر گرانقدر او درباره بهائیان در یادمان است. در حالی که به عنوان یک فقیه و مجتهد اعلم اصولی هیچ نزدیکی ای با این آیین احساس نمی کرد و حتی در زمانش در رد آن نیز می کوشید اما هیچکدام اینها باعث نمی شد که اخلاق و حب انسان ها را وا گذارد و در راه حقوق آنان نکوشد. این اخلاق مداری در تمام شئون زندگی او جاری بود. از بخشش قاتلان فرزند تا شنوندگی درد دل ها و رنج های مورد ستم قرار گرفتگان.
آخرین نماز و نیایش ایشان در فیلمی یک دقیقه ای (منصوب به ایشان) به تصویر در آمده است. نیمه شبی است. نیمه شبی که صبح آن روز سبک بال می شود و رها و مرگی که در دستان خدا است فرا می رسد و به زبانی آمیخته به بغض با معبود خود سخن می گوید. بدون هیچ شکایتی. بدون هیچ گلایه ای. ملتمسانه و طلب کارانه طلب یار را می خواند و چون تمام این سال ها بار دیگر زمزمه می کند که
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
خدایا تو را می پرستم و بس
یاری از تو می جویم و بس