مصدق، اسطوره لیبرال ناسیونالیسم

پیمان عارف
پیمان عارف

1- درمیان نشریات رسمی که می توانند از طریق خود زندان، درآهنین و دیوارهای بلند اوین را پشت سر نهاده به بند 35 برسند، قطعا ماهنامه مهرنامه جایی ندارد، اما در میان تحفه هایی که به مرخصی رفته های نوروز برایمان به ارمغان آوردند، شماره دهم مهرنامه با عکس روی جلد “سید حسن آقا ” جلوه ای دیگر داشت. در میان جلوه مهرنامه دهم نیز آنچه که چشم ها را بیشتر خیره می ساخت و بهت زده از حدقه بیرونش می راند، مصاحبه استاد بزرگوارم دکتر موسی غنی نژاد بود در مورد د کتر مصدق و نهضت ملی، تحت عنوان “دولت پوپولیستی”.

نقد نوشتن بر گفتار یا نوشتار دکتر غنی نژاد برایم دشوار است. چه ایشان به راستی پدر اقتصاد سیاسی لیبرال در ایران می باشند وشاید تنها روشنفکر لیبرال دهه 60 خورشیدی این دیار که نه از لیبرال بودنش پشیمان بود و نه شرمنده. غنی نژاد برگردن این شاگرد حق استادی دارد و قلم در برابرش جوهری ساختن دشوار، اما چه کنم که در ان مصاحبه استاد جفاکارانه تیغ بی انصافی در برابر دکتر مصدق و در خشان ترین صورت آگاهی روشنفکرانه تاریخ معاصر ایران از نیام برکشیده و آن کار بکرده که دیگر مسئولیت در برابر حقیقت بر مسئولیت در برابر استاد مستولی می­گردد و راهی جز پاسخ از جانب این کمترین علاقمند به پروژه لیبرالیسم ایرانی باقی نمی ماند.

خدمت استاد عذر تقصیر می دارم و محضر خواننده پوزش از بضاعت علمی محدود و منابع مطالعاتی و کتابخانه ای تقریباً ناچیز در خانه ای که به اجبار در این روزگاران اخیر نگارنده مقیمش گشته است!

2- ذهن روشنفکرانه در ایران جدید 5 گونه از آگاهی را پشت سر نهاده است (آگاهی به معنای consciousness مراد نگارنده است )

نخستین سنخ آگاهی که با در نوردیده شدن سپهر اندیشه ایرانی توسط امواج برآمده از انقلاب کبیر فرانسه رخ می نماید و عز یمت گاه ذهن روشنفکرانه و تجدد گرایانه ایرانی است را می توان تحت عنوان آگاهی “لیبرال ـ ناسیونالیسم” صورتبندی نمود. این آگاهی با تکیه بر مفاهیمی چون قانون، پارلمان، تفکیک قوا، مشروطیت قدرت و نهایتاً آزادی، تمام سالهای نیمه دوم سده نوزدهم و 2 دهه اول سده بیستم سپهر ایرانی را به خود اختصاص می دهد و انقلاب ماندگار مشروطه و نیز رسیدن امواج روشنفکری آلمانی انتهای قرن نوزده به ایران ویژگی های لیبرال آگاهی پیشین راستانده، به صورتی محافظه کارانه آگاهی دوم را صورتبندی می نماید که دکتر غنی نژاد از آن ناسیونالیسم ـ سوسیالیسم یاد می نماید. ناسیونالیسم موج دوم روشنفکری ایران واجد مولفه های محافظه کارانه، جمع گرایانه و معطوف به پروژه نوسازی آمرانه بوده، مشروطیت را به قربانگاه تجدد خواهی برده، با کودتای سوم اسفند 1299 آن پروژه ای را عملیاتی می­سازد که بیشتر در اثنای جنگ بین الملل اول در حلقه کاوه در برلین توجیه روشنفکرانه اش کرده و اعتبار مفهومی اش آفریده. بدین سان در فاصله 1300-1304 بساط مشروطیت جمع شده، دولت نوساز آمر جای دولت مشروطه را گرفته، آگاهی لیبرالـ ناسیونالیستی جای خود را به ناسیونالیسم محافظه کارانه و حتی ناسیونال ـ سوسیالیسم می دهد.

نهایی ترین و پررنگ ترین صورت ناسیونالیسم محافظه کار دوران پهلوی اول در حد فاصل 1312-1320 با گرایش آشکار سپهر روشنفکرانه و جامعه سیاسی ایران به سوی آلمان نازی و ناسیونال ـ سوسیالیسم رقم می خورد. و دقیقاً در همان نقطه ای که محافظه کاری انقلابی شده درصورت رادیکال خویش به فاشیسم می گرود، به پایان راه می رسد و از نفس می افتد.

گرچه در دهه 1320 کماکان: ناسیونال- سوسیالیسم به حیات “خاک و خونی”اش ادامه می دهد و حتی اخراجی چون آریا و سومکا و… را رقم می زند وجنبش های خیابانی پیراهن مشکی و پیراهن قهوه ای را شکل می دهد ولی بطور کلی جریان غالب سیاسی ایران بعد از شهریور 20 ناظر به بازگشت و رفع تبعید از هم سیاستمداران ایران و روشنفکران لیبرال ـ– ناسیونالیست و هم آگاهی مذکور است. میراث مشروطیت احیا می گردد و جبهه ملی در سال 1328 به مثابه نگاهبان میراث مشروطه با خواسته انتخابات آزاد شکل می گیرد.

خواسته ای که جزو بنیادی ترین مولفه های لیبرالیسم سیاسی بوده، بر خلاف فهم دکتر غنی نژاد به هیچ روی نشان از پرچم نازیسم (زین پس در این مقال ازمخفف ناسیونال – سوسیالیسم یعنی نازیسم استفاده خواهد شد ) که از دست رضا خان گرفته شده به دست مصدق سپرده شده باشد، ندارد.

برجسته ترین تحقق خارجی موج دوم آگاهی لیبرال ـ ناسیونالیستی در دولت دکتر مصدق در آن 27 ماه رقم می خورد که از جمله نفت نیز ملی می گردد. ملی گردیدنی که محل اصلی نزاع و فقد استاد معظم می­باشد که در بخش های آتی نوشتار بدان خواهم پرداخت. 3 نسخ بعدی آگاهی روشنفکرانه را اگر بخواهم به اختصار توضیح دهم چنین صورتی از بحث احتمالاً مفید خواهد بود.

با کودتای 28 مرداد، روشنفکری لیبرال به محاق رفته، موج برآمده از انقلاب اکتبر ( یا بهتر است بگوییم کودتای لنین علیه انقلاب فوریه 1917 ) در سپهر ایرانی دست بالا را گرفته، انحطاط روشنفکری آغاز می شود. سومین منزلگاه آگاهی، مارکسیسم – لنینیسم است و چهارمین آنکه تحولات سیاسی انتهای دهه 50 و دهه 60 را رقم می زند، چیزی نیست جز ترجمان شیعی سوسیالیسم؛ ترجمانی که از آن به معجزه شریعتی می توان تعبیر کرد! آگاهی پنجم که از دهه 70 با فروپاشی اتحاد شوروی نضج یافته و هویت های مقاومت در سپهر عمومی ایرانیان را سامان داده، نیز ذیل عنوان لیبرالیسم جهان گرا (global liberalism) امکان قبض و بسط یافته، با نقادیهای عبدالکریم سروش و آنگاه محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، مجید محمدی، مرتضی مردیها، غلامرضا کاشی، محسن سازگارا، اکبر گنجی، حاتم قادری و به ویژه رامین جهانبگلو تحقق اجتماعی می یابد.

3- حال که معلوم شد مصدق در کجای تاریخ روشنفکری این دیار ایستاده و بر بستر کدامین سنت سیاسی ـ– روشنفکری می اندیشیده و عمل می کرده، دیگر می توان به نقادیهای استاد عزیزمان پرداخت و نهایتاً نیز به توضیحی از اینکه خود استاد منتقد در کجای این اتمسفر ایستاده، دست یافت.

استاد محترم نخست انگشت اتهام به سوی ملی کردن صنعت نفت می برد و می گوید چرا ملی کردن به معنای دولتی کردن توسط مصدق اجرا گردید؟

منتقد ظاهراً به این نکته توجه ندارد که جامعه ایران در آن زمان و اکنون نیز تا حدود بسیار زیادی در مرحله ما قبل سرمایه داری بوده و اساساً در ابتدای پروژه توسعه مبتنی بر بورژوازی ملی، فاقد بخش خصوصی و سرمایه دار بوده و هست.

دکتر غنی نژاد در بحث ملی کردن صنعت نفت 2 بحث را مطرح می کند. یکم آنکه اساساً با ملی کردن به معنای “غیر خارجی نمودن” و ایرانی ساختن زمام صنعت نفت به مخالفت بر می خیزد و در این میان حتی به آراء رزم آرا نیز اشاره می نماید و می گوید در شرایطی که ما امکان اداره صنعت نفت را نداشتیم، چرا باید این صنعت را از دست خارجی ها می گرفتیم و از ملی کردن بدین معنی تحت عنوان اجنبی ستیزی یاد می کند که به گمان نگارنده با ابتدایی ترین مفاهیم توسعه در دهه 1950 نیز این منظر مغایرت دارد.

دهه 1950 دهه جهان سوم گرایی و استراتژی های توسعه مبتنی بر خلاصی از تسلط غرب و غارت منابع پیرامون توسط صنایع مرکز است. دهه 50 زمانه ایست که حتی در آمریکای لاتین نیز با طرح پیمان اقتصادی اکلا پروژه بورژوازی ملی، توسعه غیر وابسته و استراتژی جایگزینی واردات دست بالا را دارد. جهان نه به مثابه یک کل وابسته بهم که در آن توسعه به واسطه گردش جهانی سرمایه به صورت فراملیتی رخ می نماید، بلکه به صورتی موزاییکی و وستفالیایی که در آن شکل گیری سرمایه می بایست به صورت ملی و بومی اتفاق افتد، فهمیده می شود. جهان سوم به آنچنان اعتماد به نفسی دست می یابد که در اندیشه توسعه خود اتکاء با اولویت قطع واردات ( در مورد نفت ایران، قطع واردات تخصص و تکنولوژی و نتیجاً تسلط بریتانیا ) به خاع ید سرمایه داری مرکز از خود و قربانی گردیدن سرمایه داری و توسعه پیرامون به نفع توسعه و سرمایه داری گرسنه و آسیب دیده مرکز می اندیشد.

این اعتماد به نفس و کنش سوژه خود بنیاد جهان سوم نه مغایر لیبرالیسم بلکه عین لیبرالیسم است. اگر لیبرالیسم را پروژه های سوژه خود بنیاد (autnom) بدانیم که در واقع نیز چیزی جز این نیست، چرا پس رهایی سوژه خود بنیاد برای انسان اروپایی مطلوب بوده باشد و به زعم استاد برای انسان غیر اروپایی مذموم. اگر لیبرالیسم خوب است که برای نوع انسان خوب است و اگر نه که…. آری انسان مدرن از آن روی به رهایی دست می یابد که تولید می کند و از قبل تولید به مالکیت دست می یابد. انسان غیر تولیدگر و وابسته به تولید دیگری نه مالک بلکه مملوک است و انسان مملوک، ما قبل لیبرال است.

مصدق به انسان ایرانی که نه مالک بلکه مملوک دولت فخیمه بریتانیا است می آموزد که می بایست با الگوی جایگزینی واردات و از اقتصاد منهای نفت، عنان منابع خویش را در اختیار گیرد و با تکیه برآن به تولیدی بپردازد که مبنای شکل گیری مالکیت و تجمیع ثروت و شکل گیری سرمایه و سامان سرمایه داری خود بنیاد و غیر وابسته و آنگاه توسعه است. پروژه بورژوازی ملی نه براساس تو هم اجنبی ستیزانه و کور بلکه برمبنای اقتضائات کاملاً واقعی سرمایه داری ما قبل جهانی شدن شکل گرفته، ثمرات سترگ و درخشانی در تاریخ توسعه در قرن 20 بر جای نهاد که بهترین صورت تحقق آن را می توان در هندوستان و صورت جنینی و مرده به دنیا آمده آن را در ایران یافت. دکتر غنی نژاد می گوید چرا ایرانیان اجنبی ستیز بودند؟ پرسش این است که اولاً چرا ملتی که در سراسر قرن نوزدهم اسیر و قربانی بارنی بزرگ آسیا مابین روسیه و بریتانیا بودند، اجنبی دوست می یابد بوده باشد و ثانیاً در آن سده ( سده بیستم ) کدامین ملت غیر اجنبی ستیز را سراغ دارند؟ اقتضائات جهان و ستفالیایی و شکل گرفته بر مدار دولت ـ– ملت که از سده 17 چیزی جزاین نبوده است! ایضاً که این اجنبی ستیزی در اروپا کاملاً ابتدایی وکنشی بوده منجربه دو جنگ خانمان سوز و ویرانی لیبرال دموکراسی های اروپایی در پی آن گردید، ولی در ایران هیچگاه چنین صورتی نیافت و هموار ه در شکل مسالمت جویانه و واکنشی در برابر اجنبی ستیزی آنانی باقی ماند که حتی از صدور ابتدایی ترین فن آوری های قرن نوزدهمی درنیمه قرن بیستم به ایران (چون فن آوری ذوب آهن) نیز امتناع می ورزیدند.

شما چگونه دعوت به عدم اجنبی ستیزی می کنید در حالیکه مبنای اروپا محورانه مدرنیته و اتکاء اومانیسم بر انسان سفید اروپائی، نخستین سنگ بنای دیگری سازی و خشونت جهان جدید را خشت افکنده شالوده توسعه جهان مرکز را بر دوش توسعه نیافتگی جهان پیرامون استوار ساخته است.

 

و اما پوپولیسم :

حتماً استاد ارجمند آگاه به این مطلب هستند که پوپولیسم در 2 سنت فکری 2 معنای متفاوت داشته و در دو الگوی تحلیلی به کار می رود.

نخست مارکسیست ها را از حرکتهای ملی و فراطبقاتی که قائل به تجمیع طبقات جهت ذیل به یک خواسته ملی و فراگیر در راستای منافع تمامی طبقات یک جامعه استعمار زده بودند، تحت عنوان حرکتهای پوپولیستی یاد کرده، ملی گرایان را متهم به فقدان مبنای طبقاتی و عدم پیکار طبقاتی می نمودند. در این فهم از پوپولیسم این امر مترادف است با فقدان مبنای طبقاتی یک جنبش اجتماعی و سیاسی نیک می دانیم که چنین رویکردی با پروژه بورژوازی ملی دکترمصدق کاملاً ناسازگار بوده، جنبش ملی شدن صنعت نفت دارای مبنا و پایگاه طبقاتی کاملاً مشخص و مبرز بوده است و بر خلاف مدعای دکتر غنی نژاد خاستگاه این جنبش در خرده بورژاوزی مترقی شهری و نقطه کانونی آن یعنی بازار قرار دارد. بازاری که نه سوسیالیست است و نه گوشه چشمی به حزب توده و حزب برادر بزرگتر دارد. بلکه در پیکاری طبقاتی برای جوانه زدن بورژاوزی ملی و سرمایه داری درون زا می جنگد.

پوپولیسم در معنای دوم به معنای پرونیسم ( برگرفته از خوان پرون رئیس جمهور نیمه قرن 20 آرژانتین ) به کار می رود. و بدان سنتی باز می گردد که آمریکای لاتین توسط خوان پرون بنیان نهاده شد که به گمانم استاد بیشتر این معنا مطمع نظرشان بوده است. ایشان انتقاد می کنند به اینکه چرا دکتر مصدق مجلس را منحل کرد وچرا نهادهای حقوقی و مدنی برای دموکراسی ایجاد نکرد؟! نگارنده بر آن است که هر دو فرض ایشان نادرست بوده از فهم کوتاه درباره تاریخ معاصر ایران نشأت می گیرد!

انحلال مجلسی که نه بر آمده از اراده عمومی و دموکراتیک جامعه، بلکه بر آمده از به قول امروزی ها “انتخابات مهندسی شده” و حاصل اراده نظامیان و ارتش و دربار و خوانین است و تنها زرورقی از دموکراسی بر تن دارد، اتفاقاً نه تنها فعلی غیر لیبرال نیست بلکه از عمق لیبرالیسم دکتر مصدق و تقدم لیبرالیسم بردموکراسی نرد وی حکایت دارد. تقدمی که دموکراسی را آنگاه که با اصول، بنیادها و غایات “آزادی انسان” منطبق نبوده باشد و دموکراسی به مثابه روش در خدمت دموکراسی به مثابه غایت قرار نگیرد بر نمی تابد. در مورد نهادهای مدنی نیز ادعای استاد فاقد استناد تاریخی می نماید. چه آنکه مهمترین، قدیمی ترین و استوارترین نهاد مدنی ایران یعنی کانون وکلای دادگستری یادگار دکترمصدق است و بسیاری دیگر از تشکل های مدنی و صنفی نیز اگر چه تحت تاثیر حزب توده ولی در نهایت در دولت مصدق و با اذن و همراهی این دولت شکل می گیرد. بگذریم که جنبش بر ساختن نهادهای مدنی، جنبشی متاخر و پس از دوره مصدق است.

4- در جای دیگر دکتر غنی نژاد در بحث خویش ملیون را متهم به خشونت گرایی و چماق داری می نماید. جای توضیح 2 نکته در اینجا وجود دارد. نخست آنکه در مورد هژمونی ملیون در عرصه عمومی ایران که استاد از آن به فضاسازی و ایجاد خشونت زبانی علیه مخالفان یاد می کند، معتقدم موقعیت هژمونیک ملیون در آن مقطع نه حاصل فضاسازی و خشونت زبانی بلکه هوده حقانیت ملیون بوده و نشان از تفوق مطلق آرمان لیبرال ـ– ناسیونالیسم و جریان مترقی روشنفکری در برابر واپس گرایان و خط ارتجاع داشته است. در اثبات ادعای خشونت گرایی و عدم رواداری ملیون در فضاسازی علیه منتقدین من از استاد محترم استدعا دارم اگر مصداقی در ذهن دارند بیان نمایند ولی پیش از آن خدمت ایشان پیشنهاد می کنم مقالات و کاریکاتورهای نشرهاتی چون شلاق و رهبر را ببینید و آنگاه به داوری نشینند که چه کسی مداراگرا به تمام معنا و تجسم رواداری حداکثری است و چه کسی خشونت گرا؟ اتفاقاً اگر نقدی از این منظر به دکتر مصدق وارد باشد، نه این است که استاد مدعی است؛ بلکه آن است که چرا در جامعه ای آنچنان استبداد زده و استعمار زده، بدان سان لیبرال و مدارا جویانه با منتقدین برخورد می نمود که مخالفانی که با پول بیگانه علیه اش توطئه می نمودند، حتی تا حد کودتا نیز از مواهب مدارای لیبرالیستی مصدق بهره مند توانند بود!

و اما آنجا که دکتر غنی نژاد با اشاره ای تلویحی به حزب ملت ایران و شادروان داریوش فروهر، ملیون را به چماق داری متهم می کند به گمانم بی انصافی را به حد اعلای خود می رسانند ایشان در شرایطی ملیون را متهم به چماق داری می نمایند که جریان چماق دار وابسته به دربار و سفارت ها از سویی و چماق داران حزب توده از دیگر سوی از دهه 1320 عرصه سیاسی ایران را به جولا نگاه اراذل و اوباش تبدیل ساخته، امکان هرگونه پراتیک مدنی و لیبرال را ممتنع ساخته، چماق داری را رواج داده بودند. حال در این میان اگر یک جریان از ملیون نه به خشونت ابتدایی بلکه به خشونت ثانویه و واکنشی جهت مقابله با خشونت و کنترل و مهار خشونت طرف مقابل دست یا زد و از مرزهای تساهل دفاع نماید، متهم می گردد به چماق داری؟

وا امنا که گاه روشنفکری ایرانی تا چه میزان بی انصاف می گردد و شریف ترین تساهل گرایل ایرانی را که آرزو به دل برگزاری حتی یک میتینگ بدون حمله اوباش چپ و راست مانده بودند را متهم به چماق داری و چماق کشی می نماید.

در پایان ضروری می دانم به فقدان تفکر لیبرالیستی در ایران معاصر که مدعایی دیگر از سوی دکتر غنی نژاد است نیز اشاره نمایم. استاد چنان از این فقدان سخن می گویند که گویی شخص ایشان در پس 6 دهه غلبه ناسیونال- سوسیالیسم و امتناع لیبرالیسم در ایران نخستین روشنفکر لیبرال و مبدع و به ارمغان آورنده متاع گرانقدر لیبرالیسم بوده، هیچ سنت سیاسی لیبرالی در ایران وجود نداشته است. هر چند منکر کارکردهای روشنفکرانه استاد در بسط لیبرالیسم ایرانی نیستم و اتفاقاً ستایشگرشان نیز می باشم ولی معتقدم متاسفانه جان کلام و نقادی دکتر غنی نژاد به جبهه ملی در همین “فقدان” ریشه دارد و هدف از غیر لیبرال دانستن مصدق و جبهه ملی نیز طرح “فقدان” و آنگاه “تاسیس” می باشد. به گمانم بی ریشه و فاقد تبار دانستن لیبرالیسم ایرانی و به ویژه لیبرالیسم سیاسی، خود بزرگ ترین جفای بدان است و نه تنها غیر واقع گرایانه و مغایر واقعیات تاریخی است، بلکه تنها و تنها چنین فرو کاهیدنی می تواند به درد ارضاء خود پسندی های روشنفکرانه که در این دیار نیز بسیار شایع و رایج است بخورد، بی آنکه مسئله ای راحل نموده، حقیقتی را تقریر کرده و یا مرارتی را کاهش داده باشد.

مقال را با طرح یک پرسش از استاد به پایان می برم و بیش از این به تطویل بحث نمی پردازم. سئوال این است که آیا دلیل آنکه استاد همگان را سوسیالیست و در سوی چپ خویش می یابند، این نیست که خود از دروازه منتهی الیه راست لیبرالیسم عبور کرده و آنچنان در جانب راست محافظه کاری ایستاده اند که دیگر همه را چپ می بینند؟