سینمای جهان

نویسنده
فردین بهاری

نگاهی به فیلم “نهفته در بینایی دشت” به کارگردانی پاتریشیا کوردوسو


به خاطر ایوا…

 

ایوا ( دنیل بوبادیلا) وسوفیا (مارتین هیگاردا) دو دوست دوران کودکی و نوجوانی یکدیگربوده و با هم بزرگ شده اند. سوفیا سال ها در خانه ایوا به همراه مادر، پدر و خواهر کوچک تر او زندگی کرده تا اینکه توانست از دانشگاه ام آی تی برای ادامه تحصیل پذیرش بگیرد و چندی ست به بوستون رفته.

سوفیا نابیناست، اما اعتماد به نفس خارق العاده ای برای کشف رازهای زندگی دارد. او رنگ و بوها را رمزگذاری کرده و برای شناسایی هر فرد، از قوه بویایی خود استفاده می کند.

 ایوا به سوفیا برای لمس زندگی کمک می کند. اگرچه گاهی به زعم خود، صلاح او را نادرست تشخیص می دهد و برای او اتفاقاتی ناخوشایند را رقم می زند. (قرار ملاقات عاشقانه اما تصنعی سوفیا و همکلاسی پسرش )

ایوا به طور ناگهانی خودکشی می کند و سوفیا مجبور می شود از بوستون به زادگاهش برگردد.

او از همان ابتدا به همه چیز مشکوک است و حتا با توجه به شناختی که از ایوا دارد، در اولین رویارویی با پدر در فرودگاه از او سوال می کند که :“آیا ایوا نامه ای، چیزی از خود باقی گذاشته است؟”

و هنگامی که پاسخی منفی می شنود، همه آنچه اتفاق افتاده برایش معنا دار است. ایوا چرا خودکشی کرده؟ این اساسی ترین سوال فیلم است.

پس از مدتی سوفیا کشف می کند که ایوا باردار بوده و قصد سقط جنین داشته. سوفیا با دوست پسر ایوا، ایتان (چاد مایکل مورای) وارد بحث می شود و به این نکته پی می برد که ایوا علی رغم تمایل زیادش به سکس، هرگز با دوست پسر خود رابطه جنسی برقرار نکرده.

 او بی تاب و نگران سعی دارد برای دستیابی به شواهد بیشتر، برای کشف حقیقت، وارد اتاق ایوا شود. درب اتاق قفل است و مادر ایوا ( رزی پرز ) هرگز اجازه نمی دهد کسی وارد اتاق شود، حتا سوفیا که در آن اتاق برای مدت های مدید زندگی می کرده و بنا به گفته خودش:” آنجا اتاق من نیز هست”.

 

 

اتاق رمزآلود زندگی او و ایوا. اتاق خاطره هایی که او هرگز به چشم ندیده اما به کمک ایوا درکشان کرده. اتاقی که بوی کودکی های آن دو را در خود پنهان دارد. او در میان بوی اشیای دوران کودکی اش گیج می شود و الکسا، خواهر کوچک ایوا که میانه خوبی با سوفیا ندارد، او را در میان فرش غرق به خون اتاق خواهرش می بیند و در مهم ترین منبع پاسخ دهنده به سوال های ذهنی سوفیا بسته شده و او از خانه ایوا به بیرون رانده می شود. اما پیش از این اتفاق سوفیا موفق می شود دستگاه ضبط صدا را به همراه یک نوار کاست از زیر تخت بر دارد و پی به رازی بزرگ ببرد. رافائل (یول واسکوز)، پدر ایوا او را مورد تعرض جنسی قرار می داده و احتمال بارداری او از پدرش وجود دارد.

سوفیا برای خواندن دفترچه یادداشت ایوا، از دوست پسر سابق او، ایتان کمک می گیرد. سوفیا دچار آشفتگی روحی می شود اما به کمک ایتان که حالا وارد رابطه عاطفی با سوفیا شده بحران را پشت سر می گذارد و می تواند به اطرافیانش ثابت کند که رافائل قاتل اصلی ایوا و یا انگیزه خودکشی اوست.

مواجه شدن اطرافیان با این حقیقت کشنده عجیب است. مادر ایوا، نامه باقی مانده از ایوا را که سوفیا از زیر تخت ایتان پیدا می کند، آتش می زند. پدر سوفیا حرفش را جدی نمی گیرد. اما این پشت کار و کوشش سوفیا برای درک و شناخت حقیقت است که به او انگیزه می دهد. انگیزه ای مضاعف که نمی توان آن را نادیده گرفت. مادر ایوا با تزریق بیش از اندازه انسولین به رافائل که بیماری دیابتی ست، او را می کشد و تمام.

 

 

سوفیا برای کمک به خانواده ایوا؛ یعنی مادر و الکسا، تصمیم می گیرد به بوستون نرود و در همان شهر کوچک تحصیلاتش را ادامه دهد.

این تمام ماجرایی ست که در فیلمنامه اتفاق می افتد.

در گیرودار ساخت فیلم با فیلمنامه هایی که اساسا داستان گریز هستند، دیدن فیلمی که قصه دارد، باعث خوشحالی ست. فیلمی که طرح داستانی منسجمی دارد. تعدادی شخصیت پیرامون حادثه ای غیرمنتظره دچار کشمکش های درونی و بیرونی می شوند.اما افسوس که این تنها ظاهر ماجراست.

علی رغم “داستان محور” بودن فیلم، کارگردان نتوانسته روابط علت و معلولی را بر اساس خواسته های منطقی و دورنی فیلم تدوین کند.

فیلم اصلا درباره روابط است. روابط عاشقانه، دوستانه، پدرانه و.. اما تمام گستره روابط در سطح باقی مانده و به جز در مواردی معدود( شکل گیری رابطه رابطه سوفیا و ایتان ) وارد کنش و واکنش های شکل گیری روابط نمی شود. هیچ کدام از پیش آمدها و یا غافلگیری های دراماتیک فیلم هیجانی خاص را در مخاطب ایجاد نمی کند.

منطق گریزی بزرگ ترین اجحافی ست که نویسنده و کارگردان در حق طرح داستان کرده اند. گاهی فیلم در این مقوله به “سینمای هند” تنه می زند. به طور مثال هیچ پلیسی در فیلم دیده نمی شود حتا برای جستجوی اتاق دختری جوان که خودش را کشته. رافائل یکی از کنشگران شخصیتی فیلم است و جز در چند سکانس محدود، در بقیه به عنوان سیاهی لشکر ظاهر می شود. رافائل توسط همسرش کشته می شود، در یک خانواده دو مورد مشکوک مرگ اتفاق می افتد و باز هم قرار نیست پلیس نقشی داشته باشد و به کمک فیلمنامه بیاید.

هیچ کدام از اطرافیان پیگیر دلیل مرگ ایوا نیستند. حتاگاهی سوفیا کارهایی را انجام می دهد و به کشف هایی دست می زند که بر اساس منطق روایی فیلم از یک فرد نابینا بعید است. (پیدا کردن نامه ایوا به طور ناگهانی از زیر تخت ایتان)

“پاتریشیا کوردوسو”، کارگردانی کلمبیایی تبار است. شاید صدور سریال های کلمبیایی به کشورهای دیگر، آن هم با تولید انبوه و به شکل بی قائده و بدون منطق دلیلی بر شکل گیری ذهنیت کارگردان دانست، این ذهنیت که اساسا منطق گریزی می تواند در فیلم به عنوان یک قائده به وجود آید و تا انتها ادامه پیدا کند.

 

 

معرفی و شرح آدم ها نه در رفتارهایشان، بلکه در کلام به شکل شعارگونه ای به چشم می آید. از همان سکانس ابتدایی فیلم، سوفیا مانع از کمک کردن پدرش می شود و این به طرز ناشیانه ای می خواهد بگوید شما قرار است با یک فرد نابینا اما متکی به خود برخورد داشته باشید و یا سکانس پایانی فیلم هنگامی که مراسم خاکسپاری رافائل انجام می گیرد، کارگردان با کم هوش دانستن تماشاگر، در گفتگوی میان یکی از مهمانان و الکسا تاکید می کند که پدر الکسا، رافائل مرده است و ما به عنوان تماشاگر نباید فکر کنیم که قرار است مراسم دیگری برای ایوا برگزار شود.

نویسنده با اتکا بر طرح داستانی که می توانست در پرداخت خوب عمل کند نتوانسته تماشاگر را با خود همراه کند.