به مناسبت سومین سال درگذشت سارا،دختر آذر منصوری
ساراجان
سلام به تو و به روح پاکت. سلام به تو و به همه مومنبن و مومنات . سلام به همه اهل قبور و درگذشتگان ما.
سومین سالگرد پرواز روح پاکت به عالم ملکوت بار دیگر یادمان آورد که سه سال پیش در چنین روزهایی دوست و همکار عزیزمان آذر منصوری بار دیگر در سوگی سخت بی تاب شده بود. و ما لحظه ای توان هم دردی با او را نداشتیم چرا که هیچ مادری نمی تواند تصور جان باختن فرزند را در زمان حیات خود داشته باشد و خدای نیاورد این روزهای هولناک و درهم شکننده را برای هیچ مادری.
سارای عزیز
در هنگامه مصیبت و بلا برای یک زن بهترین یاور و تسکین دهنده دردهایش همسر اوست و عزیز مهربان ما ولی با سوگ تو داغ دیرینش تازه شد. داغ از دست دادن یار زندگیش. با این تفاوت که آن روز عشق و محبت به شما میوه های باغ زندگی مشترک به او نوید روزهای خوب آینده را می داد اما چیده شدن نوگل بوستان زندگیش آن هم در آغاز پیوندی مقدس و معنوی، به ناگاه او را در معرض ابتلایی سخت تر از بلای پیشین قرار دارد و مادرت چه شکیبا زنی بود دخترم.
ساراجان
نه ما و نه هیچ یک از بستگان و دوستان مادرت هرگز شکوه و شکایت و ناسپاسی از آن نازنین به خاطر نمی آورد. این زن اسطوره ای مانند کوه استوار ماند و صبوری پیشه کرد و حتی داغ و دردش او را بیش از زمان متعارف برای سوگواری از ایفای مسئولیت اجتماعیش بازنداشت. او به میان ما بازگشت وقتی که من و یکی دو تن دیگر از دوستان مشارکتی به منزل شما رفته تمنای حضورش را کردیم و آوردیمش به خیابان سمیه به همان سالن اجتماعات کوچک حزب قانونیمان و او نشست بر سر همان میز کنفرانسی که چند روز در هفته بهترین یاران و همراهان را دور هم گرد می آورد برای انجام وظیفه اجتماعی و سیاسی با هدف جلب مشارکت و افزایش مشارکت با هدف توسعه معنویت و عدالت و آزادی در کشورمان. چند شاخه گل سپید که با روبانی سیاه به نشانه ماتم و عزا تزئین شده بود و خرما و حلوایی که خانم مجردی مادر مهربان همه جوانان مشارکت پخته بود برای شیرین کردن کام سوگواران هم دل و همراه. روز سختی گذشت بر ما آن روز که می خواستیم ادای آدم های شکیبا را درآوریم در تسلای مادر بزرگوارت و اشک امانمان نمی داد. اما وقتی صدای آرام و پرطنین مادرت سکوت را شکست و او با طمأنینه گفت: « انا لله و انا الیه راجعون» و گفت که لابد خالقِ قادرِ عالمِ متعال خیر من و فرزندم را این گونه دیده و تقدیر کرده همه ما به سربلندی او در امتحان الهی شهادت دادیم و یادمان آمد که باید ایمانمان را به معاد بیش از پیش تقویت کنیم.
گل پرپر شده بوستان زندگی عزیزدلمان آذر منصوری عزیز
در سومین سالگرد هجرانت مادر نیز از جمع خانواده از هم گسیخته تان غایب بود و تو می دانی چرا چون روحت شاهد بر زندگی همه ما زنده هاست. بی تردید روح تو شاهد همه آن صحنه هایی بود که حتی شنیدنش مو براندام انسان های باوجدان راست می کند. صحنه هایی که روزها و شب های متوالی در همین حوالی پایتخت در بازداشتگاهی که پاکی و زلالی خون برادرانت موجب بسته شدن آن شد، توسط دژخیمان بی دین و بی وجدان به طور مستمر ترسیم شد و آدم نماها دیدند و دم برنیاوردند و بی خیال از کنار آن گذشتند. صحنه هایی که جلو چشم انبوه انسان های حق طلب و عدالت خواه در کوچه ها و خیابان های شهرمان به وجود آمد . و پرده های خونین در برابر چشم ها آویخته شد. نفس هایمان بند آمد. فریادهایمان در گلو خفه شد و ناگهان همه بغض هایمان واژه های مشترکی را خلق کرد و همه نالیدیم الله اکبر و تو شاهد بودی و با ما شهادت دادی که خدایمان بزرگ تر است. همان گونه که روز الست شهادت دادی و هنگام قدم گذاشتن به این دنیای فانی و هنگام آرام گرفتن در خانه ابدیت نیز. و مادرت چه غمگین بود وقتی خبر شهادت فرزندان ایران را می شنید. انگار بار دیگر سوگوار سارای عزیزش می شد و چه اندوهناک بود از همه مصائبی که بر ایران و فرزندان ایران می رود. انگار همه این دردها به جان فرزندان او می ریخت و در نتیجه به جان خودش و مادر چقدر آرزوی سپر بلا شدن دارد دخترم برای فرزندش برای همه فرزندانش.
نوعروس شاهد همراه همیشگیمان، سارای معصوم
می دانم که این روزها ناآرامی و پریشان. اما مگر نه این که زمزمه ها و مناجات های مادررا در آن سلول تنگ و تاریک و در خلوت و تنهاییش بیش از پیش می شنوی. مگر نه این که حالا شما سه تن، مادرت و تو و پدر مجال جمع شدن کنار یکدیگر را یافته اید؟ حالا فرشتگان آن بالاها صحنه های بدیعی را شاهدند که تصورش برای ما زمینی ها با این جسم خاکی ممکن نیست. این روح های شما که در آسمان اوین در آمد و شد است و حاضر و ناظر است و این دعاها در محضر خدای علیّ و اعلی که همراه با بال زدن های فرشتگان بالا و بالاتر می رود.
این شب ها در حوالی اوین غوغایی است. وقتی که خانواده ها می آیند و می نشینند روی آسفالت سرد خیابان و روی به قبله می کنند و امن یجیب می خوانند. دعای توسل می خوانند و رهایی آزادگان دربندشان را طلب می کنند. وقتی که زمزمه های شبانه این همسران و مادران و حتی کودکان با دعاهای عزیزانشان پیوند می خورد و فضا را عطرآگین می کند. فرشته ها آن جا هستند و شماها . تو، پدرت، المیرا و همه درگذشتگان دیروز و دیروزها که ما شب و روز به آن ها متوسل می شویم تا واسطه شوند بین ما و خدایمان تا صدایمان بهتر شنیده شود. تا بساط ظلم زودتر برچیده شود. تا هیچ مظلومی دربند نماند. هیچ مظلومی بی عذر مجازات نشود. هیچ مظلومی بی دلیل محکوم نشود.
می گویند وقتی از زنده ها ناامید می شوید به روح درگذشتگانتان پناه ببرید. حالا ما در سومین سالگرد درگذشت تو دخترک معصوم خواهرمان آذر منصوری، از تو مدد می جوییم . از تو و پدرت و همه درگذشتگانمان که بیایید این پایین و پیام ما را بگیرید و بسپارید به دست آن فرشتگانی که چند ماه است انگار در حوالی اوین اتراق کرده اند. بگویید ما دیگر داریم خسته می شویم از بی مروتی آدم ها، از بی توجهی زنده ها و از گوش هایی که انگار کرند و ناشنوا. بگویید کودکان ما طاقت از کف داده شب و روز پدرشان را می خواهند. بگویید پدران، یعقوب وار در جستجوی بوی پیراهن یوسفشان هستند و مادرها خواب و خوراک ندارند. بگویید دخترانمان هنگامه و فریبا و شبنم و دیگران و خواهرو معلم و یارمان آذر منصوری درس هایشان را در مدرسه یوسف خوب آموخته اند و دیگر وقت آن است که بیایند و ما را بیاموزانند. بگویید چشم انتظاری عزیزانمان ما را بی تاب کرده و بگویید ما هنوز و همیشه توکلمان و امیدمان به اوست و جز او کسی را نداریم . او که کس بی کسان است و برآورنده حاجات بندگانش. بگویید ما آزادی عزیزانمان، رهایی اسرای آزاده مان را فقط از او می خواهیم . از او که صبرش زیاد است و از ضعف و مسکنت ما بیش از هرکس دیگری آگاه است. بگویید خودش را به شهادت می گیریم که ذات اقدس خداییش ما را از همه بندگانش بی نیاز ساخته است و حاجت بزرگمان این است که او نیز این بی نیازی را تا ابد بر ما بپسندد.
منبع: وبلاگ روزنه