نگاه

نویسنده
اندیشه مهرجویی

لیلا حاتمی در سه گانه دینی صد رعاملی

زن و شوهری جوان  به مشهد می روند. زن بیماری لاعلاجی دارد و همسرش برای بهبود روحیه ی او و شاید هم روی دادن معجزه ای او را برای زیارت آورده است. تمامی تفکر زن را یاس ونیستی در بر گرفته است و نمی تواند همراه با نگاه معناگرایانه و امیدوار کننده ی همسرش، زندگی را معنا کند.

 زن به صورتی کاملا اتفاقی کودکی را که گم شده است وحتی زن زبان او را هم نمی فهمد در صحن حرم پیدا می کند. این همان دریافت “ نشانه ها ” ست. زن برای یافتن آشنایان کودک تلاش می کند و در این میان انگیزه ای با رویکردی امیدوارانه و رو به آینده پیدا می کند …

 

فیلم را اگر بخواهیم در ژانر خاصی طبقه بندی کنیم می توان آن را یک ملودرام مذهبی خواند. اما این طبقه بندی صرف جذابیت های معناگرایانه و نشانه شناختی آن را محدود به ظرفیتی خاص می کند.

“هر شب تنهایی” شاکله ای در خور توجه دارد. بحث محتوا و مضمون آن دربرگیرنه ی اتفاقات و رهیافت های اصلی مسیر زندگی ست آیا رویکردی امروزی از نشانه ها با فرمی غیر آشنا با ساختار ذهنی ما می تواند شکل گیرد ؟

اینکه یک اتفاق ساده و پیش پا افتاده توانسته است معجزه ای بزرگ را برای زنی به وجود آورد که بهانه جویی های از سر شکست ارزش ها ی رو به زوالش، ادامه ی زندگی را برای او و همسرش که دیوانه وار او را دوست دارد ؛ سخت کرده است، بسیار زیباست اما درگیری ارتباطی زن با کودکی که او را نمی شناسد وانتخاب لوکیشن های صحن امام رضا برای مضامینی جهانی چون رهیافت “ نشانه ها ” در این مکان که کم ترین ارتباطی با موضوع دارد تا چه اندازه جایز بوده است ؟

فیلم بهانه ای ست برای بازیابی و بازشناسی نشانه های عرفانی که اگر در فضای صحن امام رضا نیز اتفاق نمی افتاد باز هم همین مضامین را در خود داشت. بار مفهوم چنین تعابیری به اندازه ی تعدد افراد زمین است افرادی که هرکدام بنا به اعتقادات شهودی خود می توانند راه به این معانی پیدا کنند.

صدر عاملی می گوید مرتبا دغدغه ی این موضوع را داشته است و به خود و دیگران نهیب می زده است که چرا کسی راجع به امام رضا فیلم نمی سازد ؟ نکته ی اساسی در غیر مرتبط بودن این الزام از سمت او برای فیلمش است.

تصویربرداری در چنین مکانی بسیار دشوار بوده  و حتی وقت و هزینه ی مضاعفی را می طلبیده است. حالا که انتخاب موضوع داستانی ارتباطی بسیلر کم رنگ با فضای اجرای اتفاقات دارد، آیا بهتر نبود این فیم با همین داستان در یک مکان غیر مذهبی نمایش داده می شد؟ سختی هماهنگی عوامل در این مکان، امکان نشان دان توانای های فنی را از عوامل تا حد زیاید سلب کرده است.

 

آدم های فیلم – زن و مرد – هر دو درونگرا هستند. زن در رادیو کار می کند و متن هایی برای برنامه ای  روزانه می فرستد. فیلم از همان شروع نریشن های صدای زنی را به گوش مخاطب می رساند. صدایی که از رادیو پخش می شود وبر محوریت” ارتباط آدم ها “ تکیه دارد و از رادیوی تاکسی که زن و مرد در آن قرار دارند شنیده می شود. تکیه ی طولانی مدت بر روی این مفهوم به مخاطب می شناساند که قرار است بر روی این بخش از فیلم توجه ویژه ای داشته باشد. این در حالی ست که تضادی کاملا اغراق آمیز از آنچه در کلام زن گوینده ی رادیو ست  و انچه در نوع روابط این زن و شوهر نمایش داده می شود وجود دارد.

دنیای رابطه ها و شاید هم عدم ارتباط ها. تفاوت درونیات آدم ها و اینکه قرار نیست کسی دیگری را و هویت او را آنطورکه در حقیقت وجود دارد درک کند.

گسست روابطی که حتی روند تظاهر کننده ی آن را نیز از دست داده است. تظاهر به آنچه که وجود ندارد و بعضا آدم ها برای حفظ فردیت خود در نزد دیگران و اجتماع آن را در رفتارهایشان نشان می دهند. اگر چه هیچ کدام از این رفتارهای تظاهرآمیز، درونی نیست.

مرد تمامی تلاش خود را برای برگشتن زن به حالت عادی و روزمره ی همراه با امید انجام می دهد. حتی غرزدنها و پرخاشگری های او را با کلام و عکس العمل های متعادل همراه با محبت پاسخ می دهد. این درست همان چیزی ست که زن را کلافه می کند. اینکه همسر، خانواده و دیگرانی که دلسوز اویند واقعیت را نپذیرفته اند و سعی در تظاهر به عادی بودن می کنند. زن بارها به همسرش تذکر می دهد که عادی رفتار کند حتی به صورتی کاملا کمیک از او می خواهد که بر سر او داد بزند اما هیچ کس زن را و دنیای متلاشی شده ی او را درک نمی کند.

نشانه ها اما همیشه وجود دارد. نشانه های روحانی و عرفانی که بسیاری از آن غافلند. نشانه ایی که اگرچه در این فیلم از زبان و دیدگاهی مذهبی خود را نشان می دهند اما این همان سیر و سلوکی ست که در همه جای پهنه ی گیتی وجو دارد و تنها یک محتوا و زبان دارد و آن هم زبان دل است. نشانه ی زن، پیداکردن کودکی ست که حتی به زبانی بیگانه سخن می گوید. تقابلی بسیار زیبا از آنچه که کارگردان در پس این مفهوم بروز می دهد، زبان مشتر دل است. زن کودک را می فهمد و کودک زن را می پذیرد. جدای از تفاوت دو دنیای بیگانه ازهم آن دو نفر. یکی کودکی که مادرش را گم کرده است و دیگری زنی که زندگی را گم کرده است.

“لیلا حاتمی ” درونیات آشنای این زن را آنگونه در رفتارهای خود نشان می دهد که می توان گفت یکی از نکات قوت فیلم را در بر گرفته است. بازی سرشار از حس های زنانه با آن نگاه معصوم دوست داشتنی.

پایان فیلم اما باز است. آن طور که مخاطب به صورت کاملا اطمینانی نمی داند که زن نجات پیدا می کند و یا خیر. اما همین نشانه ها چراغی ست برای روشن ساختن ادامه ی فیلم پس از اتمام آن و آنچه که قرار است در ذهن مخاب ادامه بیابد.

فیلم با ایستادن قطار در ایستگاه آغاز می شود. قطاری که گویی نشانه ای از تمامی آدم هاست. آدم هایی که سوار بر قطر زندگی ند و این بار تنها از نگاه یکی از این مسافران قرار است فیلمی روایت شود. زن در انتهای فیلم در همین قطار می نشیند و تنها تفاوت مسیر رفت و برگشت او دریافت نشانه ی زندگی ست. نشانه ای که او حتی به صورت نمادین به تماشاگر نشانش می دهد. نشانه ی او تصویری از عکس کودکی ست که زندگی را برای او رقم زده است. این قطار می رود تا جایی دیگر در ایستگاهی دیگر زندگی ای دیگر را روایت کند قابی از تصویر که در ابتدای فیلم از منظر درون به بیرون قطار است و در سکانس آخربالعکس از بیرون به درون نشان داده می شود

بهداد شخصیتی تک محور دارد و بر خلاف آنچه راز و رمز های درونی اوست نمی تواند از عهده ی نقش خوب بر آید. اما لیلا حاتمی را به درستی باور می کنیم و با غم های اوهمراه می شویم. گاهی با حرکات نمادین او درونیاتش را می شناسیم. بازی کردن با نمک های ریخته شده بر روی میز و کشیدن خطوطی با لوازم آرایش در کف دستش نمایه وسیاهه های  روانشناختی را نشان می دهد.

فیلم در بعد همراه سازی مخاطب خوب عمل می کند. اگرچه می توانست زودتر به سراغ اتفاق افتادن معجزه ی ساده ی فیلم و آمدن کودک به درون زندگی زن را داشته باشد و اینگونه مخاطب را با بار روایی خود همراه تر دنیای نشانه ها و دریافت آن می تواند فراموش شده ی ذهن بسیاری از ما باشد که با دیدن این فیلم رجوعی دوباره به آنچه  نیازمندش هستیم خواهیم داشت.