آقای مهاجرانی، توجیه یا تحریف

علی ایزدی
علی ایزدی

یکی تیغ داند زند روزکار / یکی را قلم زن کند روزگار

مقنی بزن آن نوآیین سرود / بگو با حریفان به آواز رود

مرا با عدو عاقبت فرصت است / که از آسمان مژده نصرت است

دکترمهاجرانی عزیز، راقم این سطور اگر زیر تیغ نباشد، یقینا اهل تیغ نیزنیست، اما در مورد قلم، گرچه چون شما از اهالی آن نیست اما دوستدارش است ودریغ از آنکه تیرتوجیهی در ترکش خویش برای قدمی که خلاف قلمی برداشته می شود داشته باشد.

اما غرض از این تکمله با شما اندیشمند و فرهیخته نگاهی است بر گوشه ای از نظراتتان دربرخی محافل اهل قلم و به ویژه در چند روز اخیردر یک دانشگاه و محفلی برای پرسش و پاسخ در لندن، از آنجایی که متاسفانه مفاد سخنان تان را در سایت تان مکتوب نیافتم بنابراین به نقل از منابعی مورد وثوق به بررسی آن می پردازم و پیشاپیش ازشما تمنای پوزش دارم چنانچه در نقل مطلبی امانت به حد کافی رعایت نشده باشد.

 

موسوی و سکوت دربرابر کشتار دهه 60

درپاسخ به شرکت کننده پرسشگری که سئوال می کند، چرا فقط کشتارهای سالهای گذشته را محکوم می کنید و در باره قتل عام دهه 60 و به ویژه تابستان 67 سکوت می کنید و اینکه چرا آقای موسوی که در آنوقت نخست وزیربودند به آن کشتارها اعتراض نکردند، ظاهرا پاسخ شما معطوف گشت به اینکه چون سازمان مجاهدین خلق عملکرد غلطی داشته و با صدام همدستی نمود، بنابراین باعث شد تا قتل عام دهه 60 حادث شود و کشتار کردها هم بواسطه عملکرد تجزیه طلبانه آنها رخ داد. طبعا این گونه پاسخ شما، چنانچه حتی مقصودتان آن بوده که بخشی ازکشتارها را خود آن سازمان ها دامن زده باشند، بازدرشنونده این را القاء می کند که قصدتان توجیه صرف آن جنایات بوده است، اما در یک تلقی منصفانه شاید بتوان به این تاریخ سیاه به شکل دگری نگریست که در آن امتساک به هرگونه توجیهی اجتناب ناپذیر نباشد:

1- به نظر می رسد شاید کسی که این پرسش را مطرح کرده صرفا نگران آن کشتارها نبوده، به عبارت دیگر سخن و سئوالش از مصادیق این فرمایش امام علی بوده باشد که “کلمه حق یراد بهالباطل”. اما حتی با چنین زاویه منفی به این موضوع نگریستن نمی تواند، باعث شود که شما به توجیه به جای توضیح و تبیین حقیقت تاریخی تمسک جوییدو به ویژه در مورد سکوت مهندس موسوی پاسخ متقنی ارائه ننمایید، گرچه در زمان لازم ایشان خود باید برای روشن شدن حقایق تاریخی در مورد اعدام های آن سالهای سیاه به توضیح راه گشا بپردازند.

2- چنانچه پرسشگری واقعا و صرفا قصد روشن گری حقایق را داشته باشد، می توان به پاسخی منطقی و مستدل به این شکل پرداخت که :

اولا : شخص مهندس موسوی خود نیز در آن سالها با آن اعدام ها، دست کم به شکل اجرای آنها موافق نبودند، اما اعتراض هایی احتمالی ای هم که طرح کردند به واسطه شرایط موجود و قدرت قالب در نطفه خفه شد که چنانچه این فرض درست باشد باید خود ایشان در شرایط مناسب پاسخگو باشند.

ثانیا : آقای موسوی آنچنان درگیر جنگ بودند که اصولا توان فکر کردن به این موضوع هر چند مهم از ایشان سلب شده بود، به ویژه در آن برهه خطیر که هرگونه اعلام نظری بر خلاف موضع آقای خمینی که جنگ را مهم ترین اولویت می دانستند، خود جرمی نابخشودنی تلقی می شد و اصولا دربرخی موارد برای حاکمیت، جنگ بهانه ای شده بود که هر گونه صدای اعتراض یا مخالفت را در دم خفه می نمود و ممکن بود که نخست وزیر وقت، مهندس موسوی به حق ناچار بودند بین شرایط بدتر که فضای توجیه اعدام های به ناحق و ظالمانه بود و موقعیت بد که خطر سقوط کشور در دامن دشمن تا دندان مسلح بود، اولویت را به دومی بدهند بناچار ودر برابراین ظلم بزرگ سکوت کنند.

ثالثا : آیا اصولا کسی تاب مخالفت با یکه تازی های آیه الله خمینی را داشت که آقای موسوی، گرچه به عنوان نخست وزیر این توان را داشته باشند؟ از دگرسو در آن زمان هم بودند جناح یا افرادی که نسبت به موسوی نفوذ بیشتری بر آقای خمینی داشتند و طبعا اعتراض ایشان در مواردی جایی از اعراب نداشت، البته این هم به عنوان یک فرض تلقی می شود و از اینکه در فضای وحشت کشتارها، صرفا مجاهدین یا اکراد را مسئول بخوانیم، منطقی تر به نظر می رسد.

رابعا : ممکن است بتوان به این سئوال این گونه پاسخ داد که نباید موسوی دوره نخست وزیری را با موسوی امروز مقایسه کرد، هموکه در مدت یکسال از اولین بیانیه اش تا هجدهمین دچار یک تحول فکری شاید

اجتناب پذیر گشته، از سه دهه پیش تا کنون اندیشه اش بطرزشدیدی دچار دگردیسی شده، بنابراین بعید به نظر می رسد که موسوی باذهنیت امروزش حتی با یک اعدام یا شکل دیگر خشونت با نگاه نوینش موافق باشد چه رسد آنکه متوسل به توجیه ان شود.

به هرحال شاید شنیدن پاسخ همه این پرسش ها در باب علت سکوت مهندس موسوی در برابر آن اعدام های دهشت باردر فرصت ممکن از خود ایشان بسیارمنصفانه تر از توجیه شما باشد، اما آقای مهاجرانی عزیز فراموش نکنید که این شکل برخورد نه تنها به تبرئه شما یا ایشان منجر نمی شود که تشدید یک تخطئه تاریخی نابخشودنی را به دنبال خواهد داشت. بدیهی است که شما در مورد شخص خودتان آن گونه که می خواهید می توانید به توجیه بپردازید اما در مورد آقای موسوی نه هرگز، چراکه اینگونه بد دفاع کردن از ایشان به عنوان رهبر سمبولیک جنبش نوپای سبز فقط به تخریب ایشان می انجامد نه تقویت وی؛ گرچه بی تردید قصد شما اینگونه نیست.

3 ــ اما چنانچه مقصود از این سئوال واقعا این است که بدانیم اصولا رهبران جنبش سبز در مورد گذشته چه نظر و موضعی دارند تا بفهمیم در آینده چه خواهند کرد، قطعا این نگاه نیز خطیر و ظریف است. به بیان

دیگر با اندیشه سیاسی و عملی حاضر، آنان در فردای به قدرت رسیدن احتمالی با مخالفین خود چه خواهند کرد؟ اما پاسخی که در این رهگذرارائه خواهد شد قطعا بسیار خطیرتراز پرسش مورد نظر است و در این وادی حتی شائبه ظهور کم ترین تردیدی در برخورد خشن رهبران جنبش سبز با مخالفین خود در فردای به قدرت رسیدن می تواند به تخریب آنان و ناکامی این نهضت نو پا منجرشود.

بنابراین درچنین حالتی اثر تخریبی یک نگاه شتابان شما دکتر مهاجرانی متفکر به اصل واقعه که درآن بوی توجیه جرم و جنایت به مشام مخاطب می رسد، می تواند ناخواسته دامنگیر شما و مهندس موسوی به عنوان نشان این جنبش گردد.

 

اعدام های 67، پاسخ جرم با جنایت

اگرچه بزرگترین خطای ایدئولوژیک مجاهدین خلق، تبعیت از ماکیاولیسم کور “هدف وسیله را توجیه می کند” بوده اما حاکمان وقت چه در تولید این اندیشه و چه در مرحله پاسخگویی به این عملکرد مجاهدین به مراتب بیش از آنان به فلسفه نیکولو ماکیاول متوسل شده و به آن لعابی از اسلامیسم که چیزی جز توجیه خشونت با توسل به دین و در اینجا اسلام است، بخشیدند.

آقای مهاجرانی، شما قطعا این موارد را در تاریخ شوم قهراسلامی و ولایت فقیه فراموش نکرده اید که صرفا به جرم فروش چند نسخه نشریه مجاهد، عده ای نوجوان را به نام عدل اسلامی به کام مرگ فرستادند، حتی برخی که فقط برای کنجکاوی بعضا آن را می خواندند، به ظن آنکه با سازمان مجاهدین همکاری دارند، جان به جان آفرین تسلیم نمودند، اما به نام اسلام وولایت فقیه؛ بنابراین چنانچه هنوز اندک تردیدی در شما در مورد قباحت هر گونه توجیه آن کشتارهای ددمنشانه وجود دارد، توجه تان را به برخی موارد درتقبیح آن اعمال به نام اسلام ناب محمدی جلب می نمایم :

1ــ بسیاری از کسانی که صرفا از طرفداران سازمان مجاهدین بودند، بعد از عملیات مرصاد یا به تعبیر مجاهدین فروغ جاویدان، در زندان ها، به ویژه دراوین به صورت فله ای معدوم گشتند، خوب می دانید که این شکل قتل عام بیشتر حالت انتقام جویانه از مجاهدین داشت تا بواسطه آنکه آنان واقعا سزایشان اعدام بوده باشد، به بیان دیگر حکام جمهوری اسلامی چون دست شان از مجاهدینی که در رکاب صدام حسین بودند کوتاه بود به تصفیه خونین آنان که در زندان ها اسیر بودند پرداختند؛ بدین گونه علاوه بر ارضای عطش انتقام، قصد شان آن بود که برای همه گروه های مخالف اقتدارشان را که چیزی جز توحش قرون وسطایی بنام دین نبود به نمایش بگذارند. بنابراین اینگونه نیست که همه درحال همدستی مستقیم با صدام یزید، که البته بعدا به برادر صدام حسین برای برخی مسئولین تغییرنام داد، بوده باشند.

2 ــ چه بسا عده ای ازهواداران سازمان مجاهدین که در زندان بسر می بردند، اصلا با شکل مسلحانه مبارزه مخالف بودند، اما به دلایل ایدئوژیک و گاها احساسی خود را طرفدار سازمان می دانستند، اما آنان نیز طعمه مرگ گردیدند. از سویی از نظر کادر رهبری مجاهدین، برخی هواداران بیش از یک نوع گرایش فکری نمی توانستند، گام فراتربگذارند، بنابراین اصلا لیاقت مبارزه مسلحانه را نداشتند، اما جمهوری اسلامی در تابستان 67 وقعی به این معیارها و تقسیم بندی ها نمی نهاد، صرف مجاهد بودن یعنی شایسته مردن.

3ــ اما درمورد اکراد باز شرایط به گونه دیگری بود، بسیاری از آنان هم که اندیشه تجزیه طلبی نداشتند، به آتش دیگران سوختند. نباید فراموش کرد که عده ای از آنان به صرف مخالفت واعتراض در چرایی کم ترین عدم برخورداری از حداقل امکانات هم چون مسجد سنی ها به مخالف و دشمن و نهایتا تجزیه طلبی متهم و اعدام شدند، در حالیکه این شکل مخالفت با آنچه که مجاهدبن خلق، یعنی بخش مسلح اش به آن متهم بودند، اصولا تفاوت داشت، اما سهم آنان از خوان مرگ جمهوری اسلامی، کمابیش با مجاهدین یکسان بود.

4ــ شما خوب می دانید که در میان اعدام شدگان دهه شصت، کسانی ازسایرگروه های مخالف نیزوجود داشتند، آیاحزب توده، چریک های فدایی خلق شاخه اکثریت و راه کارگر، نیزاعضای اش با جمهوری اسلامی برخورد مسلحانه داشتند؟ یا سابقه معاونت با صدام در دوران جنگ؟ برای کشتارعده ای از آنها چه دلیلی می توان اقامه نمود؟ آیا منطق مشترکی که در آن زمان کشتارمجاهدین را به آسانی توجیه می نمود، درمورد قتل عام هواداران یا اعضای سایر گروه ها حکمفرما نبود؟

5ــ یکی از مسائل مهم و به بیانی دهشت بارشکل بعضی مجازات ها بود، آیا دختران نوجوان و نا بالغی که باید درزندان بسر می بردند تا پس از سالها درد و ملالت و نهایتا ازاله بکارت توسط زندانبان ها به کام مرگ می رفتند، پذیرفتنی است؟ کدام منطقی می تواند این نوع جنایت بدتر از قرون وسطایی را به نام دین پذیرا باشد؟ متاسفانه سابقه شوم ددمنشی های مسئولین وقت نظام درباره رفتارها در بعضی زندان ها با دختران جوان و نوجوان چنان براین حکومت سایه افکنده، که هیچ انسانی درهر شرایطی نمی تواند پذیرای آن باشد، چه رسد آنکه بتوان به دنبال توجیه یا حتی توضیحی در آن باره گشت.

 

ریشه یابی زایش برخوردهای مسلحانه ازطرف مجاهدین

آقای مهاجرانی با اندک نگاهی به آن سال های سخت می توان به درک علل و ریشه های موضعگیری مسلحانه مجاهدین رسید. به مصداق هرانقلابی فرزندان خود را می بلعد، از همان آغازبحث ارث و میراث به میان آمد، آیا برخورد آیه الله خمینی با جناح رجوی از همان ابتدا به بی مهری بنا نشد؟ این درحالی بود که هنوز آنان نه مسلح بودند و نه حتی مخالف صریح تلقی می شدند، سران سازمان به القای اندیشه التقاطی در جامعه جوان متهم شده بودند، که خود جای بحث دارد، اما حتی اگر با چنین فرضی پیش رویم، آن همه برخوردهای تند و طردی با سازمان در آن زمان چه توجیه ای می توانست داشته باشد؟ شما قطعا به خاطر دارید که آیه الله طالقانی برای نرسیدن به برهه خطیرو حساس بعدی چه خون دلی می خورد و تا چه میزان به جناح های تند رو وابسته به آقای خمینی توصیه عاجزانه می نمود که از برخوردهای حذفی و طرد اجتناب نمایند، اما نتیجه ای حاصل نشد.

 مسیرتند و تیز برخورد با منتقدین که هماره مخالف و وابسته به آمریکا تلقی می شدند و کمترین برچسب شان لیبرال بودن، به راحتی طی شد، اما علل و ریشه یابی زایش بستر خشونت از سوی برخی گروه های مخالف را که بطور کلی چیزی غیر از معلول یک مجموعه پاسخ انفعالی یا انتقام جویانه نسبت به مواضع اولیه حاکمین تند رو نمی توان به حساب آورد، به طوراعم و اخص در ذیل خلاصه می نماییم :

1- آقای خمینی برغم برخورداری از یک شخصیت کاریزماتیک و نقاط مثبت، متاسفانه به کرات تندروی نیز می کردند، افراط گریهای ایشان به عنوان یک رهبر بلا منازع و از موضع ولی در واقع مطلق فقیه در برخی موارد خسران و خسارات سنگینی به ارمغان داشت، به نظر می رسد یکی از ریشه های تولد استبداد دینی بعداز انقلابی که قرار بود خود با هرگونه خودکامگی ای بجنگد، موضعگیری آقای خمینی در برابرمرحوم بازرگان نخست وزیردولت موقت و سپس در مورد آقای بنی صدر بود، از آنجایی که مهندس بازرگان با کیاست و تقوایی که داشتند، بزودی عطای داشتن آن مسئولیت سنگین را بر لقای بخشیدند و خود از معرکه خارج شدند، اما این موضوع در باره آقای بنی صدر اینگونه نمی توانست باشد، اولا به واسطه تفاوت نوع قدرت اجرایی ایشان نسبت به آقای بازرگان، ثانیا بدلیل تیپ خاص شخصیتی ایشان که خود نیزهمچون آقای خمینی اهل تعارف و مماشات نبودند، گرچه صراحت و تند گویی ایشان در برابر آقای خمینی، متهم به مماشات یا بعضا حتی خیانت از عوامل اصلی درعزل ایشان تلقی می شود اما درسوی دیگرمشکل اصلی در اندیشه تمامیت خواهی آقای خمینی و اطرافیان ایشان ریشه داشت، بطوریکه علیرغم ادعای اتکاء به آراء مردم و اینکه “میزان رای مردم است” در عمل بیشترمیزان، صرفا رای آقای خمینی بود. در جریان عزل آقای بنی صدر حتی اگر با این فرض پیش برویم که واقعا ایشان بنا به دلایل عدیده شایسته ابقا در پست ریاست جمهوری نبودند، نوع برخورد آقای خمینی در این زمینه و اینکه در تاریخ های 6 و25 خرداد و اول تیرسال 60 ایشان با تحکم خاصی در باره رئیس جمهوروقت اعلام می کنند که: “اگر ملت موافقت کند او مخالفت می کند و اگر 35 میلیون بگوید بله، او میگوید نه… اگر این 35 میلیون بشودکه می گویند مرگ برخمینی، او حکم عزل بنی صدر را امضاء خواهد کرد.” قابل ذکراست.

بدیهی بود که وقتی با رئیس جمهور منتخب مردم، حتی اگر واقعا آنگونه که متهم به خیانت شده بود، خائن می بود اینگونه اقتدارگرایانه و بی محابا برخورد می شد، کسانی بسان مجاهدین اصولا برای آقای خمینی طبعا محلی از اعراب نداشتند که اندکی عطوفت و انعطاف دست کم انسانی که نه اسلامی مشمول حال شان گردد.

2- بدون تردید بخشی از مسئولیت جنایاتی که بعدها در مورد مجاهدین صورت می گیرد، به عملکرد خود مجاهدین بر می گردد اما باز قسمتی ازاین موضعگیری های افراطی مجاهدین مربوط می شود به برخورد انفعالی آنان در پاسخ  جمهوری اسلامی در قبال آنان. در این جا اصلا قصد توجیه جرم های سنگینی که مجاهدین در سوابق خودثبت کرده اند را ندارم، اتهاماتی چون بمب گذاری در دفتر نخست وزیری و یا حزب جمهوری در 7 تیر با هیچ معیارانسانی قابل توجیه نمی باشد، اگرچه با زمزمه های نسبتا موثقی که این روزها شنیده می شود، مسئله 7 تیر در مورد سازمان مجاهدین بیشتردرحد یک اتهام است که یک ارتکاب جنایت، اما به هرحال بخشی ازعملکرد آن سازمان اصلا با هیچ موازین اخلاقی قابل توجیه نمی باشد، اما موضوع اصلی عدم اعمال عدالت در هم خوانی مجازات با جرم است.

3- آقای مهاجرانی فقدان فضای تحزب یکی از مشکلات بزرگ جامعه استبداد زده ایرانی در آن زمان و حتی امروز است و شما به این موضوع خوب واقف هستید، بنابراین بخشی از مشکلات گروه هایی که بعدا دست به اسلحه بردند، نبود امکان ابرازیک انتقاد ساده یا مخالفت منطقی بوده است. متاسفانه حضور فضای کاذب اقتداردینی و اقتدارگرایی های آقای خمینی از دگرسو باعث می شد تا به این مهم بیشتر دامن زده شود. اصولا دربطن فرهنگ و جامعه ایرانی هماره بیماری یا نقصان عدم تحمل عقاید دیگران و اندیشه های مخالفین مزمن شده است. ما توان شنیداری مان در برابر نقد خویش، بسیارمحدود است چه رسد به آنکه پذیرا و متحمل آن باشیم یا ازانتقاد در جهت اصلاح خویشان بهره گیریم. بنابراین باز بخشی ازریشه های اعوجاج گروه های سیاسی مخالف راکه عملا همواره می بایست به صورت زیرزمینی فعالیت می نمودند، دراین مهم باید جستجو کرد، به بیان دیگر از این زاویه هم منتقد را به مخالف و نهایتا دشمن تبدیل کردن هنری است که عواقبش بیش و پیش از همه گریبانگیر خودمان می شود آنچنان که در مواردی همچون سازمان مجاهدین شاهد بوده ایم.

 

نبش قبر و کالبد شکافی سوابق سیاسیون

اما از سوی دیگر باید دید اصولا قصد سئوال کننده از اینکه می خواهد بداند که شما یا مهندس موسوی در مورد کشتار مخالفان سیاسی در آ ن سال ها چه نظری دارید یا چرا آقای موسوی اعدام های متعاقب جنبش سبز را محکوم کرده اند اما در مورد دهه 60 همچنان سکوت پیشه می نمایند چیست و بر آن اساس به پاسخی ب‍ی پیرایه و تحلیلی دست یازید:

اولا : وقتی کسی چنین پرسشی را مطرح می کند باید بداند که سکوت فعلی آقای موسوی در مورد قتل های مخالفین در آن سالها دست کم درحال حاضر به معنای تایید حتی ضمنی آن نیست، چراکه با اندک درک از شرایط خطیرایشان در داخل کشور می توان به چرایی منطق سکوت ایشان پی برد، اما با توجه به موضعگیری های شجاعانه ایشان در ماه های اخیر و تحولات فکری سریع وی قطعا می توان پیش بینی کرد که در آینده نه چندان دور ایشان نیز مبادرت صریح به محکومیت جنایات دهه 60 از سوی جمهوری اسلامی خواهند کرد؛ اما چنانچه بازدرشرایطی که زمینه مهیاست ایشان سکوت کنند، آنگاه می توان وی را صراحتا به اعلام موضع مشخص مقید نمود.

ثانیا : چنانچه مقصود از سئوال این بوده که چرا در آن سالها، مهندس موسوی سکوت پیشه کرده، آنچنان که به دلایل فرضی آن پیش از این پرداختیم، باید یک موضوع را اضافه نمایم، چه اصراری وجود دارد که بسیاری از ما هنوز نیاموخته ایم که به حال انسان ها و دگردیسی و تحول امروز شان نگاه کنیم و نه مدام با چرخشی به گذشته، سوابق سیاسیون و مسئولین رانبش قبر نماییم و آنگاه حتی صداقت انسان ها را با تمام صراحت امروزشان نیز مورد تشکیک قراردهیم؟

آن دوستی که چنین سئوالی را از شما آقای مهاجرانی مطرح می کند اصولا در پ‍ی چیست؟ اما متاسفانه پاسخ دست به عصای شما یا توجیه گرایانه تان به ذهنیت فرضی پرسشگر و نتیجه گیری که می خواست پیشاپیش بدان نائل شود، دامن می زند. به بیان دیگر آن گونه پاسخ شما دست کم یک بعدش بدانجا منتهی خواهد شد که قطعا سکوت موسوی علامت رضایش بوده است و این یعنی تخریب ناخواسته او.

ثالثا : با این فرض پیش می رویم که همین امروز آقای موسوی اعدام های دهه 60 را محکوم کند ودست به  افشاگری بزند، آیا درست در شرایط خطیر ایشان واقعا این حرکت ارزش آن را دارد که بدترین فشارها را بر وی روا دارند؟ وجنش سبز نوپای امروز که سمبولی چون ایشان نماد راهبردی آن تلقی می شود با اعمال فشارهای مضاعف حاکمیت تا دندان مسلح، ابتربماند؟ با اندک درک شرایط امثال موسوی در داخل کشور می توان به آسانی پی برد که متاسفانه اعلام یک موضع صریح مخالف در مورد برخورد قهرآمیز با مجاهدین درسال های دهه 60، حداقل در شرایط فعلی نه تنها راهگشای اثبات هیچ واقعیتی نخواهد بود، بلکه مشکلات خفقان داخل را تشدید خواهد نمود، اما اندک توجهی به فرازی از آخرین بیانیه موسوی، در آنجا که به صراحت می گویند “اینکه کشور ما بیشتراین اعدام ها را نسبت به جمعیتش در جهان دارد، ناشی از بزهکاری گناهکاران نیست، ناشی از رخ بربستن عدالت و مدیریت و حکومت خوب در جامعه ماست” موید آن است که با این نگاه به شرایط فعلی، در مورد اعدام ها که نسبت به سال 67 بسیارمحدود و قابل توجبه می باشد، از طرف ایشان، وی در باره جنایات دهه شصت چه خاطره تلخی دارد.

 

جنبش سبز و “سبزهای سرخ”

آقای مهاجرانی شما درجلسه پرسش و پاسخ اخیرتان در لندن، ضمن طبقه بندی حامیان جنبش سبز به سه گروه، عده ا‍ی را بنام سبز سرخ طبقه بندی نمودید، یعنی آنانی که همکلام یا طرفدار آمریکا هستند.یا در باره یکی ازمهم ترین  آسیب های جنبش سبز اشاره داشتید که: “اگر کسانی که بنام جنبش سبز صحبت می کنند… گمان می کنند که با نئوکان ها می توان به دمکراسی رسید، با نئوکان ها جنبش سبز می شود به پیروزی برسد، این حتما یک اشتباه بسیار بسیارمهم است و حرکت ضد ملی و ضد تجربه تاریخی است.”

تا اینجا من هم با شما موافقم، اما اگر تلویحا می خواستید به این استنتاج برسید، آنچنان که در موردی اعلام داشتید که این گروه نیز نیزنمی توانند جزء حامیان واقعی این جنبش در نظر گرفته شوند، این سخن را نمی توانم پذیرا باشم، اما در آنجا که اذعان داشتید: “از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد، سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع بازهم به این مخالفت ادامه دهند، ولی این مجموعه نمی تواند مدعی جنبش سبز باشد، جنبش سبز در یک مسیر حرکت کرد، بالاخره انتخاباتی برگزار شد، افرادی آمدند در  انتخابات شرکت کردند، رای دادند بعد آمدند گفتند رای ما کو؟ بالاخره جمعی بودند که درانتخابات شرکت نکردند و آن را به رسمیت نشناختند، من نمی گویم که آنان حق اعتراض و رد را ندارند و مبارزه انجام ندادند، اما…”

اما در این باره این اعلام موضع تان که با واکنش مختلفی مواجه شد، ضمن آنکه آنرا یک اشتباه استراتژیک و به تعبیری تاریخی شما تلقی می کنم، توجه تان را به چند مهم در این باره جلب می نمایم:

1- اگرچه آغاز و بهانه جنبش سبزاعتراض به تخلف و تقلب وسیع انتخاباتی بود، اما ادامه و امتداد آن لزوما ارتباطی به انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته ندارد، به بیان دیگر مردم ایران سال ها بود که در انتظار بهانه ای بودند تا اعتراض خویش را نسبت به حاکمیت ولایت فقیه که تدریجا به ولایت وقیح  و جورو جفا تبدیل شده بود، به نحوی اعلام نمایند، بنابراین امروز حامیان جنبش سبز از شعار “رای من کو” و “رایم  را پس بده” به شعور کشورم را و ایرانیت آزادم را به من بازپس دهید، رسیده اند.

2- عده ای زیادی بودند که اساسا در انتخابات شرکت نکردند و آن را فرمایشی ونمایشی می دانستند، اما در اعتراضات پس از انتخابات حضور فعال داشتند، خون دادند، شما می دانید، همان ندا که به یکی از سمبول های مبارزات این جنبش تبدیل شد، در انتخابات شرکت نکرده بود، اما حق اعتراض داشت، اصولا کسی که می گوید شعار من کو؟ نباید لزوما رای دهنده بوده باشد. ما از خانواده بزرگ ایران سخن می گوییم؛ چطور ممکن است که کسی که در انتخابات شرکت نکرده خون برادرش را در سنگفرش های خیابان خانه و وطن اش ببیند و خاموش بماند؟ اما شما چگونه می توانید اینها را از این جنبش جدا نمایید؟ با کدام منطق؟

3- ایرانیانی چون راقم این سطور هم بوده اند که اصولا حق رای نداشته اند، کسانی که سال ها دوراز وطن و پناهنده هستند و به دور هویتی چون یک شناسنامه ایرانی، طبعا حق مشارکت در انتخابات را نداشته اند و این از لحاظ منطقی قابل فهم است، اما چگونه می توان گفت که به صرف عدم شرکت درانتخابات، آنان نیز به زعم شما آقای مهاجرانی نمی توانند خود را مدعی این جنبش بدانند؟

4- به تعبیرزیبا واعتراف عمیق آقای موسوی عده ای در انتخابات شرکت کردند تا بین بد و بدتر، بد را گزینش کنند. بنابراین لزوما با نهاد روحانیت و انقلاب موافق نبودند، آنگاه چگونه شما می توانید هواداران این جنبش را در دایره تنگی که ترسیم کرده اید، محدود نمایید، این درحالی است که نیز خوب می دانید، عده بسیاری که در انتخابات شرکت کرده اند اصلا هرگز به نهادی به نام روحانیت اعتقاد ندارند. مگر نه آن است که اصولا یکی از دلایل اقبال بسیار زیاد مردم در انتخابات به مهندس موسوی نسبت به آقای کروبی غیر معمم بودن ایشان بوده است؟ این در حالی است که سابقه مبارزات آقای کروبی بر علیه حاکمیت فعلی و افشاگری های ایشان در  جهت کمک به زندانیان سیاسی شناخته شده در سال های اخیر و آزادی آنان، چیزی است که اساسا در پرونده آقای  موسوی علیرغم تمام شایستگی که ایشان دارد، دست کم در سال های اخیر دیده نمی شود.

5- آقای مهاجرانی عزیز، این درست است که نه شما ادعای سخنگویی جنبش سبزرا دارید و نه کسی از آن سو شما را بدین سمت گمارده، اما به لحاظ موقعیت خاص تان و سوابقی که به ویژه پس از خروج از ایران داشته اید، ممکن است این برخورد قاطعانه تان در تقسیم بندی این جنبش، شبهاتی را دامن زند و آنچه را که آقای موسوی در بیانیه های خویش منعکس کرده اند را می تواند بعضا خدشه دار نماید، که در اینجا به چند مورد کوتاه آن اشاره می شود:

در فرازی از بیانیه 17 آمده: “ما یک دولت و نظام صادق و با شفقت و مبتنی برآراء مردم می خواهیم که به تنوع آراء و عقاید مردم نه به شکل تهدید که بلکه به صورت یک فرصت نگاه کند.”

درآخرین بیانیه آمده: “نفی هرگونه انحصار فکری، رسانه ای و سیاسی و هم چنین مبارزه با حذف فیزیکی هراندیشه و دیدگاه در سرلوحه اهداف جنبش سبزقرار دارد… شعار هر ایرانی یک ستاد اینک می تواند به شعار هر ایرانی یک جنبش تبدیل شود.”

از بیانیه 18 آقای موسوی به عنوان منشورجنبش سبز یاد می شود و به حق همینطور است، اما آیا شما می خواهید تبصره و تذکره ای به این جنبش بیفزایید؟ آقای مهاجرانی نباید فراموش کرد که بسیاری از انحصار طلبی های  پس از انقلاب که منجر به اعوجاج آن شد، سرآغازش ازهمین تفاسیرانحصارگرایانه در حوزه اندیشه یا سیاست  نشات گرفته است، بنابراین به عنوان عضوی بسیار کوچک از جامعه بزرگ آزاد مطبوعاتی و دست کم یک شهروند کوچک ترین، از شما می خواهم که با محدود کردن این جنبش سبزبه علایق و سلایق، بنیان گذاربدعتی مجدد در تبدیل این حرکت همگانی به استبدادی نو نباشیم، آنچنان که درباره انقلاب سال 57 حادث گردید.

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید / شرمنده رهرویی که عمل برمجازکرد