مانلی

نویسنده
اندیشه مهرجویی

یک انفرادی قبر مسکونی

پیش از آغاز:

خیلی با خودم کلنجار رفتم که این کلام سخت موجود در بندهای شعر را یا حذف کنم و یا جایگزینی برایشان بیابم. اما باز با خودم گفتم حقایق پلید روا رفته بر زندانیانی که به آنها تجاوز شده است، آنقدر قبیح تر است که اگر رکیک ترین کلام هم از زبان متجاوزین بیان شود باز هم جای حقیقت را نمی تواند گرفتن…

 

پیش کش به قربانیانی که می روند اینسان :

صبور،

سنگین،

سرگردان.

 

آخرین جنگجو

زندانی در خود فرو رفته

زندانی تب دار بی تردید

یک انفرادی قبر مسکونی

یک جنگجو باید که می جنگید

هی خواب در چشمان بیدارش

که می زند شب تا سحر انگشت

ردی، جوابی، پاسخی، چیزی

دیوار آنسو زخمی یک مشت.

خون توی چشمانش قسم می خورد

شب روی تنهاییش می ماسید

می شد خدا را که وجب می کرد

از توی چشم وامدارش دید

بوی عرق، گنداب صد معشوق

هی در سرش سنگینی اجبار

 کابوس، استمناء، عرق، اسپرم

توی تنش زهر هزاران مار

شلاق، تومار : “ چه ها کردی؟”

 من با درخت کال خوابیدم_

لودادن و اقرار و استفراغ

 با مادرم تو حال خوابیدم_

سیل غریب خون تکراری

 من با خدا حتا زنا کردم_

توی سرش تصویر مغمومی

با سینه های او چه ها کردم_

درد کبودی لای انگشت

بطری بیاور، آب جوش این بار:

توی خیابان فحش می دادی

دیوث مادر قحبه بیکار

سید سرش را هم بکن تو چاه

شلوار، خون لخته بر دیوار

استاده ی در خود فرو رفته

ای وای بر دیوار، بر دیوار

 یک پنجره پهنای باند شب

شرم از نگاه ماه می ریزد

از هر نگاه مرد قربانی

صد التهاب و آه می ریزد

یک مرد گیج تا ابد محکوم

بازنده ای که باز می خندد

زندانی مفلوک دردآگین

یک جنگجو همواره می جنگ