یک سال و نیم به انتخابات مجلس باقی مانده ولی از هماکنون نشریات هر روز مقالاتی درباره مواضع انتخاباتی نیروهای سیاسی منتشر میکنند. یکی از سوالهایی که به شکل جدی پرسیده میشود این است که آیا اصولگرایان برای مبارزه انتخاباتی به وحدت خواهند رسید و نیرومند خواهند بود و یا اینکه تفرقه و تضاد موجب ضعف آنها خواهدشد؟
برای پاسخ به این سوال میتوان سابقه و ماهیت ائتلافهای اصولگرایان را بررسی کرد، و به علاوه، شرایط سازمانی و فکری آنها را در پیش زمینه انتخاباتی مورد ارزیابی قرار داد. از چنین تجزیه و تحلیلی چند نکته قابل استنباط است. از جمله اینکه:
میتوان اصولگرایان را به سه دسته تقسیم کرد: تندرو، سنتی و تحولطلب.
اصولگرایان، مانند سابق، چانهزنی درون گروهی خود را آغاز کردهاند و این روند چانهزنی طولانی و رسانهای خواهد بود و احتمالا مانند سابق به تقسیم کار – با فرودستی تندروها – خواهد انجامید.
انتظار وحدت استراتژیک و تشکیلاتی میان گرایشهای اصولگرا واقعبینانه نیست اما این احتمال وجود دارد که آنها به یک ائتلاف جدی دست پیدا کنند که از انعطاف تاکتیکی و اجتماعی قابل توجه برخوردار باشد.
باید توجه داشت که اصولگرایان از تفرقه و شکستهای اخیر خود درس گرفته و به همآهنگی تمایل خواهند داشت و، به اضافه، تفاوت شرایط انتخابات مجلس با انتخابات ریاست جمهوری به نفع آنها خواهد بود.
مهمترین اختلاف نظر سیاسی/ایدئولوژیکی در میان اصولگرایان در قبال مسائل طبقاتی است اما اعتقاد به نقش سیاسی روحانیت و داشتن دشمنهای مشترک آنها را متحد میکند.
و سرانجام اینکه اصولگرایان پرونده و سابقه اختلاف و تضاد درون گروهی دارند اما در همکاری و همآهنگی به هنگام انتخابات مجلس نیز از خود مهارت نشان دادهاند.
تکرار روند طولانی چانهزنی
اصولگرایان در انتخابات قبلی مجلس (در سال ۱۳۹۰) کارشان را با چانهزنی درون گروهی پیش بردند. نبود وحدت و رهبری میانشان موجب شد که یک روند چانه زنی طولانی مدت شکل بگیرد و سرانجام به نوعی اجماع - به شکل رقابت داخلی در حین وحدت - بیانجامد.
روند چانه زنی با طغیان سیاسی احمدینژاد علیه دیگر اصولگرایان آغاز شد و سرانجام به شکست کامل وی انجامید. اصولگرایان نگران این درگیرهای داخلی بودند ولی توانستند روند چانه زنی میان خودشان را سامان دهند و امور را با منزوی ساختن احمدینژاد، و سپس تقسیم کار و همآهنگی لیستهای انتخاباتی به پیش برند.
در شرایط فعلی به نظر میرسد که این روند چانه زنی بار دیگر شکل خواهد گرفت و این بار هم، مانند سابق، اختلاف میان تندروها در برابر دیگر اصولگرایان خواهد بود. و این بار هم، تندروها در موقعیت اقلیتی قرار خواهند داشت و چه بسا موقعیت اقلیتیشان با توجه به شکست ۱۱ درصدی سعید جلیلی (نماینده اصولگرایان تندرو در انتخابات ریاست جمهوری) بیش از پیش متزلزل شود.
با این حساب، چانهزنیهای گسترده و تاکتیکی نباید ضرورتا به معنای تزلزل در اردوی اصولگرایان – بلکه به معنی روند حساب شده و تجربه شده یارگیری – تفسیر شود.
البته در این میان زمین بازی تغییر اساسی کرده و به حضور جدی جناح رقیب – یعنی اعتدالیون و اصلاحطلبان – انجامیده است. در انتخابات قبلی مجلس، نیروهای رقیب در موقعیت فوقالعاده ضعیفی قرار داشتند و عملا در انتخابات شرکت نکردند.
این بار، در شرایط جدید، نیروهای غیر اصولگرا به احتمال زیاد حضور فعالی خواهند داشت. به همین دلیل اصولگرایان باید اختلافات داخلی خود را مدیریت کنند و در عین حال در برابر یک رقیب قدرتمند حضور یابند.
با توجه به این سوابق، روند چانه زنی درونی اصولگرایان، طی یکسال و نیم آینده، احتمالا ماهیتی فرقهای، درازمدت و رسانهای خواهد داشت که حاکی از جنگ قدرت با فرودستی جناح تندرو خواهد بود و به یک آرایش جدی ائتلافی خواهد رسید.
درس آموزی از شکست گذشته
در این تردیدی نیست که شرایط صحنه بزرگتر سیاسی برای اصولگریان سختتر شده است. دولت “اعتدالی” روحانی ظاهرا میرود تا سیاست خارجی موفقی را به مرحله اجرا درآورد، موقعیت اقتصادی کشور را بالنسبه تثبیت کند و فضای آرامتری در جامعه ایجاد کند.
مهمتر اینکه، طرفداران اصلاحطلبی با صندوق رای آشتی کردهاند، و بار دیگر، چه درست و چه غلط، به تحولات انتخاباتی در چارچوب نظام جمهوری اسلامی با نظر مثبت نگاه میکنند. تمام این تحولات برای اصولگرایان چالش برانگیز خواهد بود.
اما در عین حال بنظر میرسد که اصولگرایان از شکستهای قبلی خود درس گرفتهاند. به قول یک نظریهپرداز اصولگرا (امیر محبیان) بدنه اصولگرایان به سوی عملگرایی تمایل خواهد یافت و به قول یکی از اعضای عالیرتبه حزب موتلفه (جواد آرینمنش) اکنون اعضای حزب پایداری پذیرفتهاند که همراه و هماهنگ با سایر اصولگرایان عمل کنند.
یکی از عناصر شناخته شده حزب پایداری (روحالله حسینیان) هم میگوید “وحدت جزء اصول استراتژی ماست”. در مقابل تاکیدهایی که اصولگرایان درباره هماهنگی و ائتلاف نیروهایشان میکنند جناح رقیب – یعنی اعتدالیون و اصلاحطلبان – در آرزوی تفرقه و تجزیه اصولگرایان هستند و برای بزرگنمایی اختلاف رقبای خود تلاش میکنند.
تفاوت انتخابات مجلس و ریاست جمهوری
در انتخابات ریاست جمهوری تعدادی انگشتشماری نامزد برای کسب یک کرسی تلاش میکنند اما در انتخابات مجلس هزاران نامزد در حدود ۲۰۰ حوزه انتخاباتی و برای ۳۱۰ کرسی درگیر مبارزه میشوند. بین این دو پدیده تفاوت اساسی وجود دارد و نیروهای سیاسی باید در زمینهای کاملا متفاوتی بازی کنند.
در انتخابات ریاست جمهوری محاسبه آرا در سطح کشور مطرح است و تعدد انگشتشمار نامزدها میتواند در نتیجه رای تاثیر فوری و جدی بگذارد. اما در انتخابات مجلس، شرایط در هر یک از حوزههای انتخاباتی متفاوت است و به عوامل فراوان محلی بستگی دارد و به همین دلیل صحنه آرایی پیچیدهتری پیدا میکند. از جمله اینکه تعدد نامزدها در یک یا چند حوزه انتخاباتی ضرورتا بر نتایج نهایی تاثیر حیاتی نخواهد داشت.
در انتخابات قبلی ریاست جمهوری، اصولگرایان به دلیل پراکندگی شکست سنگینی را متحمل شدند که داشتن چهار نامزد در آن نقش مهمی ایفا میکرد. اما در انتخابات پیش روی مجلس، پراکندگی و انشقاق نیروهای اصولگرا در سطح ملی ضرورتا به معنای ناتوانی آنها در مبارزات محلی نخواهد بود. یعنی حتی اگر آنها نتوانند مواضع همآهنگ در برخی حوزهها داشته باشند این امکان وجود دارد که در حوزههای دیگر ضعف خود را جبران کنند.
سه گرایش اصولگرا
برای فهم و درک تحولاتی که در اردوی اصولگرایان میگذرد تشخیص و تعقیب سه بازیگر، و روابط آنها با یکدیگر، حیاتی است. در واقع با اینکه یک سال و نیم به انتخابات باقی مانده این سه گرایش مختلف از هم اکنون خود را برای مبارزه آماده میکنند.
این سه گرایش را میتوان به ترتیب زیر طبقهبندی کرد. گرایش اول، “اصولگرایان تندرو” هستند که بخصوص در گروههای پایداری، ایثارگران و رهپویان جمع شدهاند و شناخته شدهترین رهبرانشان از جمله احمدینژاد و مصباح یزدی بودهاند. گرایش دوم “اصولگرایان سنتی” اند که در گروههای موئتلفه، جامعتین و جبهه پیروان خط امام فعالیت دارند و مهدوی کنی و محمد نبی حبیبی در میانشان شناخته شدهترند.
سوم، “اصولگرایان تحولطلب” هستند که حول شخصیتهای سیاسی – مانند علی لاریجانی، محمد باقر قالیباف و محسن رضایی – گرد آمدهاند. هر یک از این سه گرایش ویژگیهای خود را دارند اما همپوشیهایی هم میانشان هست.
ماهیت ائتلافی اصولگرایان
جناح اصولگرا همواره، و بخصوص در انتخابات مجلس، ماهیت ائتلافی داشته است. این نکته حساسی است چرا که نشان میدهد گروهها و گرایشهای اصولگرا هرگز قادر نبودهاند به وحدت تشکیلاتی، رهبری واحد و خط مشی مشترک برسند و در یک روند طولانی یکپارچه عمل کنند.
ائتلاف آنها انعکاس گرایشهای متفاوت و گاه متضاد اجتماعی و سیاسی است که قادر به ساختن یک لشکر مشترک نیستندآ. ماهیت ائتلافی اصولگرایان به این معناست که موقعیت آنها سیال و متغیر است و آنها همواره گرفتار مبارزات فرسایشی درون گروهی برای کسب رهبری و تسلط بر کل این اردوی سیاسی بودهاند. هم اکنون نیز این انتظار که اصولگرایان به وحدت تشکیلاتی و استراتژیکی برسند واقعبینانه نیست.
اما در عین حال همین ماهیت ائتلافی مایه قدرت برای آنها است. یکی اینکه گرایشهای متفاوت را با پایگاههای متفاوت اجتماعی و مخاطبین مختلف در تماس - و در موقعیت تاثیر گذاری - قرار میدهد. درحالیکه تندروها در طبقات کمدرآمد نفوذ بیشتری دارند، اصولگرایان تحولطلب موقعیتشان در طبقات متوسط بیشتر است و اصولگرایان سنتی میتوانند بر نهادهای حکومتی تاثیر بگذارند.
دیگر اینکه، ماهیت ائتلافی اصولگرایان، و وجود گروههای مختلف سیاسی در این جناح، به آنها انعطاف سیاسی میدهد تا بتوانند همزمان مواضع متفاوت و تاکتیکهای متناقض اتخاذ کنند بدون اینکه حرف خود را نفی کرده باشند. به اضافه، گفتگو در یک فضای چند قطبی درون گروهی امکان میدهد که برنامههایشان اجماع وسیعتری را منعکس کند.
اختلاف و سازگاری ایدئولوژیکی
شاید مهمترین موضوعی که اصولگرایان را از هم جدا میکند مسئله “طبقاتی” و موضوع “عدالت طبقاتی” است. البته گرایشهای اصولگرا در تمام زمینهها – از جمله سیاست خارجی، برنامه اقتصادی و مدرنیسم اجتماعی – اختلاف نظر دارند. اما شاید ناسازگاری درقبال “طبقات اجتماعی” از همه زیربناییتر باشد. برای تندروها مسئله طبقاتی جدیتر محسوبتر میشود.
آنها طبقات کمدرآمد و پایین متوسط شهری را مخاطب اصلی و موتور سیاسی خود میدانند و به نوبه خود از آنها تغدیه میکنند و کادرسازی و سربازگیری خود را از میان این طبقات انجام میدهند. شعارهای “مبارزه با دانه درشتها” و “بردن نفت به سر سفره” که ماهیتی طبقاتی دارند منعکس کننده این ویژگی گفتمان تندروها هستند.
همین اندیشه بود که در دولت احمدینژاد به شکل مسکن ارزان مهر و وام برای بنگاهای کوچک تولیدی نمود عینی یافت. اما فکر اصولگرایان سنتی در این زمینه متفاوت است. آنها به فرهنگ سنتی جامعه، و بخصوص بازار، و مهمتر، به طبقات قدرتمند حکومتی نزدیکترند و جامعه را یکپارچهتر میبینند.
اصولگرایان تحولطلب نیز با اینکه نقش دولت را در اقتصاد پذیرفتهاند اما تجددطلبی و مدرنیسم اجتماعی آنها را به طبقه مدرن متوسط نزدیک میکند. بدین ترتیب است که اصولگرایان تندرو هموراه پرچمدار جنگ پوپولیستی طبقاتی در جمهوری اسلامی بودهاند.
در عین حال علیرغم ناسازگاریهای جدی فکری که میان گرایشهای اصولگرا وجود دارد یک رشته از افکار ایدئولوژیکی آنها را به هم پیوند میزند. این ریسمان مشترک، ایمان به این فکر است که مکتب اسلام، بنا بر برداشت از اندیشه سنتی شیعه، برنامهای جامع و عملی برای اداره جامعه دارد و حکم و رای علما و فقهای دین، و در راس آنها ولی فقیه، نقشی تاریخی در اجرای این برنامه و مشروعیت دادن به نظام سیاسی بازی میکند.
اصولگرایان همچنین وجود “دشمن خارجی” را به عنوان رکن تغییر ناپذیر صحنه سیاسی میدانند و هویت سیاسی خود را در تضاد با این قدرت خارجی تعریف میکنند.
باور به نقش “روحانیتِ سیاست پبشه” و “دشمن متعارض خارجی” جا را برای اندیشه ضد استبدادی تنگ میکند و برای اصولگرایان ضرورتی نمیگذارد که به ساختن جامعه غیر استبدادی – یعنی ساختن نهادهای مدنی – بپردازند. با این حال این ترکیب ایدئولوژیکی به اندازهای نیرومند هست که همچنان بتواند زیربنای فکری حضور هماهنگ اصولگرایان در صحنه اجتماعی باشد.
سابقه اختلاف و سازگاری
سابقه و تاریخچه اختلاف و تضاد میان گرایشهای اصولگرا جدی است و نباید آن را دستکم گرفت. این ناسازگاریها هم فرقهای است (یعنی بخاطر منافع گروهی) و هم فکری (به معنای تفاوت در برنامه و روش کار). هنگامیکه دولت در دست اصلاحطلبان و محمد خاتمی بود نزاع سیاسی میان اصولگرایان کمتر شد اما در دوران دولت اصولگرا، یعنی در دوران احمدینژاد، بالا گرفت.
در این دوره، ناسازگاری بخصوص میان اصولگرایان تندرو و اصولگرایان تحولطلب شدید بود و تندروها به دیگر اصولگرایان میدان فعالیت نمیدادند. نمونه اینکه قالیباف، شهردار اصولگرای تحولطلب تهران، به جلسات کابینه احمدینژاد دعوت نمیشد و روزنامه دولت وی را “دشمن شماره یک” خواند.
گرایش سنتی نیز همواره نسبت به تحولطلبان و تندروها با شک و تردید نگریسته هرچند که میزان ناسازگاریش با جریانهای دیگر اصولگرا کمتر بوده است. همین اختلافها بود که در انتخابات ریاست جمهوری 92 به اوج خود رسید و سه گرایش اصولگرا از چهار نامزد متفاوت حمایت کردند و زمینه شکست خود را فراهم آوردند.
اما در عین حال نمیتوان نادیده گرفت که اصولگرایان سابقه همکاری دارند و بخصوص در قبال مجلس هماهنگ عمل کردهاند. در دو دهه گذشته تمام ادوار مجالس، بجز یک دوره، بدست اصولگرایان بوده است. یعنی از سال 1371 تاکنون فقط مجلس ششم از کنترل آنها خارج بود و به اصلاحطلبان رسید، وگرنه در تمامی موارد دیگر اصولگرایان ریاست و اکثریت مجلس را، به درجات مختلف، در دست داشتهاند.
بر همین روال کار بود که اصولگرایان در انتخابات قبلی مجلس تقسیم کار کردند و لیستهایشان را تا “حدودی” همآهنگ ساختند. از یک طرف تندروها پایگاه اجتماعی را بسیج کردند و از طرف دیگر سنتیها مدیریت اریستوکراسی حکومتی را به عهده گرفتند و تحولطلبان متعهد به مدیریت قوه مقننه شدند.
با توجه به این سابقه کار به نظر میرسد که اصولگرایان با چنگ و دندان برای حفظ آرایش سنگر مجلس بجنگند.
اصولگرایان به مثابه “بورژوازی حکومتی”
در صحنه سیاسی ایران جناح اصولگرا را باید بسیار جدی گرفت. این جریان بخش مهم و بزرگی از طبقه حاکمه را تشکیل میدهد و در واقع “طبقه دولتی” و “بورژوازی حکومتی” ایران است و در برخی از نیرومندترین نهادهای حکومتی و شبه حکومتی نفوذ قابل توجه دارد.
از جمله بیت رهبری، مجلس، دادگستری، سپاه، بسیج، شورای نگهبان، سازمانهای امنیتی، حوزههای علمیه و بسیاری از بنیادهای شبه دولتی عملا در کنترل آنهاست. دسترسی اصولگرایان به منابع مالی و رانت ناشی از فروش نفت بی همتا است و آنها از این منابع برای تحکیم موقعیت سیاسی خود استفاده میکنند.
روابط نزدیک و تو در توی خانوادگی به اصولگرایان امکان داده موقعیت اریستوکراسی هزار فامیلی زمان پهلوی و قاجار را از آن خود کنند و از این شبکهها هم برای پیشبرد مبارزات انتخاباتی خود بهره ببرند. وجود این گونه شبکههای رسمی و غیر رسمی بخصوص هنگام انتخابات مجلس و مشخصا در شهرستانها و حوزههای پیرامونی موثر و تعیین کننده است.