نگاهی به فیلم “نجوا با باد”
حرام کردن یک ایده
کارگردان و نویسنده فیلمنامه: شهرام علیدی- فیلمبردار: تورج اصلانی- صدا: اصغر آبگون- تدوین:هایده صفی یاری- بازیگران: عمر چاوشین،مریم بوبانی،فاخر محمد برزانی
در دوره صدام حسین، در کردستان عراق، “مام بالدار” پیرمرد پیغام رسانی است که سال های سال ها در کوهستان ها به ضبط پیغام مبارزان کرد و رساندن آن به خانواده های آنها مشغول بوده است. فرمانده ای از او درخواست می کند که اولین گریه بچه در راهش را برای او ضبط کند…
شهرام علیدی برای اهل سینما چهره چندان آشنایی نیست. آن چه در کاتالوگ جشنواره کن درباره این فیلمساز جوان آمده چنین است: متولد سنندج، در دانشگاه هنرهای زیبای تهران طراحی و نقاشی خوانده و در دانشگاه هنر انیمیشن. در سال 1382 اولین فیلم کوتاهش را ساخته و “نجوا با باد” اولین فیلم بلندش است که با عوامل عمدتاً ایرانی در کردستان عراق ساخته شده است.
ایده اولیه فیلم درباره پیرمرد پیغام رسان، در وهله اول ایده جذابی است که به نظر می رسد می تواند تماشاگر را با خود همراه کند، اما مشکل فیلم از همان دقایق اولیه آغاز می شود: فیلم هیچ چیز دیگری برای گفتن ندارد و ایده ای که می توانست در ده دقیقه به یک فیلم کوتاه دیدنی تبدیل شود، بی جهت گسترده و به یک فیلم بلند تبدیل شده، بی آن که این قابلیت را داشته باشد. در نتیجه پس از ده دقیقه اول، به رغم تصاویر گاه چشم نواز- و فیلمبرداری خوب تورج اصلانی- به فیلم کسالت باری بدل می شود که از همه جوانب در سطح می ماند و نمی تواند به عمق نفوذ کند.
البته فیلم به دلیل سوژه جذابش می تواند در جشنواره کن هم شرکت کند و سه جایزه جنبی از سوی شرکت ها و مراکزی را هم از آن خود کند، اما به نظر می رسد راهی که این فیلمساز جوان از ابتدا در آن پا گذاشته، بیراهه ای است که نسبت چندانی با سینمای واقعی ندارد.
فیلم در واقع یک فیلم توریستی است: می خواهد آشکارا از جذابیت های طبیعت یک منطقه استفاده کند و از آن مهمتر، به دوره سیاسی ای بپردازد که کماکان در جهان جذابیت همگانی دارد. در نتیجه به نظر می رسد فیلم، برای تماشاگر غربی و تنها و تنها برای شرکت در جشنواره های فیلم ساخته شده است. از این روست که همه چیز در سطح برگزار می شود. هیچ از یک شخصیت های فیلم شناسانده نمی شوند و شخصیت اصلی آنقدر از تماشاگر دور است که هیچ همذات پنداری ای با او نمی توان کرد. اصلاً مشخص نیست این پیرمرد برا ی چه و در پی چه هدفی این شغل را انتخاب کرده، و از سویی هیچ لحظه ای نیست که واقعاً بتوان به احساسات و درونیات او نزدیک شد. او همیشه هم دیر می رسد: هر جا که پا می گذارد، پیشتر نیروهای عراقی آنجا جنایت کرده و رفته اند و ما تنها این پیرمرد را می بینیم که در لابلای ویرانه ها، مویه می کند و موسیقی اوج می گیرد تا وجه توریستی فیلم با ارائه موسیقی محلی کامل شود. این گشت و گذار کسالت بار تا انتها ادامه دارد، بی آن که هیچ اتفاق خاص دیگری بیفتد. فیلم می توانست یک ساعت دیگر ادامه پیدا کند یا یک ساعت پیشتر به پایان رسیده باشد! تنها چیزی که می ماند نماهای کارت پستالی است که آن هم در نبود فیلمنامه و کارگردانی، رنگ می بازد و ارزش اش را از دست می دهد.
نمونه ای از پرداخت غیر سینمایی اثر را می توان در صحنه ای دید که اسامی ای توسط زنان خوانده می شود و این صحنه آنقدر طول می کشد که هر تماشاگر حرفه ای را می تواند از سالن سینما فراری دهد. نمونه دیگر بازی فوتبال بچه هاست که استفاده از نام فوتبالیست های مشهور، در ادامه همان نگاه توریستی است و بعد دوباره دیر رسیدن پیرمرد و ساخت صحنه ای که قرار است با احساسات تماشاگر بازی کند، که باز از یک پرداخت سینمایی فاصله بسیار دارد. یا نگاه کنید به صحنه ای که پیرمرد با پسری که سوار ماشین شده حرف می زند و دوربین ثابت از جلوی اتوموبیل این دیالوگ بسیار طولانی را نشان می دهد، گویی که با یک نمایشنامه رادیویی طرف هستیم.
رسیدن به مراسم عروسی هم کلیشه دیگری است که از دقایق اولیه فیلم می توان در انتظارش بود. در عروسی هم شعار زنده باد کردستان بیداد می کند، ضمن این که ازدواج یک کرد عراقی و کرد ترکیه، معناهایی را هم در نهان دارد. عروسی هم به رقص و آواز کردی می رسد، تا وجه توریستی کم نیاورد و بعد هم کلیشه معمول، دیر رسیدن پیرمرد و…
نمونه دیگر از هدر شدن ایده های خوب را می توان در صحنه های مربوط به رادیو دید: صحنه دار زدن رادیوها مفهومی انتزاعی و به خودی خود زیبا دارد، اما تاکید بیش از حد بر آنها و بدتر، نشان دادن نماهای ساده انگارانه ای از مردم در حالت های مختلف در حال گوش کردن به رادیو، همه زیبایی این صحنه و این ایده را از بین می برد. همین را می توان به تمام فیلم تعمیم داد: حرام کردن یک ایده.