بغل به بغل گل سوری

نویسنده
جلال سرفراز

» سه شعر از کتاب شعر سال

«در زندگی زخم هایی ست که مثل خوره روح را به فاک می دهد

زخم اهل دره ی جنی و بچه ی تهرونی که هر شب با زلزله می خوابد

و هر صبح اعصابش را از اطراف پایه ی تختش جمع می کند

با سریش به سرش می چسباند و خیلی شیک در پایتخت قدم می زند

زخم کلاغی که هیچ وقت به خانه اش نرسید

زخم دستان جوانی که چسبیده به دسته های چمدان و

تک دست بالای علم و علوم غریبه غربتی به غربت دیگر پیر می شود

دستان جوانی که زیر برف مدفون شد. یادت هست؟

فردا

فردای روزی که این سطر را برای تو می خوانم روز جهانی زخم است

روز منی که اهل ویرانم و مدام پلکم می پرد

و کفش هایم جفت می شود

و به جمعه می چسبد…»

                      

حافظه ی قرمز – آغاز کتاب

  نه. شاعر از هدایت و گلستان و فروغ, یا شاملو و دیگران تاثیر نگرفته, بلکه با طنزی تلخ, گاهی در همدلی و گاهی در تردید در گفته های آنها نگریسته است. ایران را ویران می بیند, در قزل حصار خیابان ها… به صدای پا و پایه های تخت مشکوک است. اعصابش در هم ریخته, و با دستهایی چسبیده به چمدان, در گریز از«تک دست بالای علم و علوم غریبه», جایی که «اناالحق/ حناق هیچ حلقومی را چاره نمی کند», با حافظه یی «روایت مه و محرم و سفر و تیر» از غربتی به غربت دیگر پناه می برد. بی آن که واقعیت تلخ لحظه یی او را تنها بگذارد.

 «حافظه ی قرمز» - 1390, دفتر شعر کم حجمی از گراناز موسوی ست. پیش از این یکی از شعرهای این کتاب را در جایی خوانده ام, و در آن باره یادداشتی نوشته ام. حالا همه ی کتاب در اختیار من است. 19 شعر در 55 صفحه, و هر یک از شعرها جایی برای کند و کاوهای شاعرانه و غرق شدن در شگردهای زبانی و اندیشگی.

 شعرهای گراناز بیشتر بر پایه ی تداعی معانی شکل گرفته اند. طنزی گزنده, ذهنیتی پویا, ساختاری هماهنگ, زبانی زنده, که در قید وزن و قافیه نیست, اما از یک هارمونی درونی برخوردار است. میان این شعرها, بجز دو سه شعر کوتاه , پیوندی حسی و اندیشگی برقرار است, و به نظر می رسد که هریک ادامه ی آن دیگری ست. حافظه ی قرمز در مفهوم به حافظه ی جمعی دو سه نسل گره می خورد, بی آن که شاعر بخواهد - یا خواسته باشد- که درد دیگری را نمایندگی کند. از دید من این کتاب یک منظومه ی اعتراضی ست که در درازای بیش از یک دهه در ذهن شاعر شکل گرفته, خشمی زیبا در قاموس واژه ها خف کرده, و هنوز حرفهای ناگفته ی بسیاری در پی دارد , چرا که گرفتاری ها و شوربختی های این نسل سرگشته به رغم همه ی گریز و پرهیزها به پایان نرسیده است. در شعر, و عمومن در هنر, همیشه استثناء بر قاعده پیشی می گیرد, و حافظه ی قرمز, از جمله به دلایلی که برشمردم, در ردیف استثناهاست. بخصوص که شاعر ضمن توجه به ارزشهای زیبایی شناسانه, با زندگی به مفهوم گسترده ی کلمه پیوندی ژرف دارد. وی با خرافاتی که امروزه بنام «ارزشهای اسلامی» بر جامعه تحمیل می شود آشناست, و در برابر آنها طغیان می کند. در این یادداشت کوتاه نمی توان به تفصیل به ویژگی های گوناگون زبانی و اندیشگی گراناز موسوی در «حافظه ی قرمز» پرداخت. باشد تا چنین فرصتی پیش بیاید.

 برلین – جلال سرفراز

 

از این ولایت

سیگارسوزی های نگاهت روی پوستم

میدان مین را کلافه می کند

در ولایت ما

زنی تا قبر آ… آ… آ… عاشق بود و

پنداری دووووود شد و رفت به آسمان

به این روضه دل نمی دهی وپرنه گل می دهم

در میدان های شکفته ی مین/خمسه خمسه های تن به تن ناگهان و

حماسه و آمین

نپاه کن چطور در این ولایت ذوب می شوم

زن نه

ابر چفیه پوش می شوم! / و می ترکانم…

هیهات

در ازدحام والتین و زعتر و زیتون

با تنی خاک و جانی خل

روی پاشنه ی کفش هام

احتمال زلزله/ گام و گم/ آوار می شود

در ولایت ما زنی بود

پنداری دووووود شد و رفت به آسمان

هی گل می کاشت و دسته گل به آب می داد

وقتی نگاهش می کردی

از شدت نارنجک نازک و نارنجی می شد

در زندگی زخم هایی هست که دروغ چرا…

ملبورن – 1390

 

آشیان - درد

کاش می شد دست خاکی را که دامنم را گرفته بگیرم

از شکسته بسته های اتفاق بگذرم

و پرچمی را که لای زخم/ به دردهایم گیر می کند مدام/

بگذارم کنار استخوانهایم

دیوارها همیشه ایجازی دارند که هوار کنند

ختمی های در به در اما به رو نمی آرند

لای چادرها و زنبیل ها

از ختم و دسته های ریحان برگرد

سرنوشتم را با روبانی دیگر سفت به پیشانی ام ببند

تا یادم برود دیوارهای عادت مدام خون می کنند

و «پریای قدبلند»/ کنار تیرهای خلاص

به تکیه های نیمه کاره پا می دهند و / دستی در تمام گریه ها دارند

و سردر تمام دکان ها نوشته: بغض کسب و کار من است

کاش می شد آدم دست خاکی را که دامنش را گرفته بکیرد و ببرد

و حافظه اش را هر جا خواست بتکاند

و به جیغ استخوانهایش عادت کند

جزیره ی کریسمس – تابستان 1390

 

رگ زنی

رگ هایم

رگ هایم به فردا نمی رسد

رگ هایم به جمعه می چسبد

در الباقی نفت و سفته های معطل

عذاب از آبهای حادثه چکه می کند

هوا پر از نماز و استخوان شکسته بود

و عمویی که همیشه زنجیر مرا می بافت

این بار با صدای نوحه و نارنجک/ دست بند و گلوبند

سوغات سربازهای سور خورده می آورد

بغل به بغل گل سوری

مچ های بریده ام به تلافی قرمز آمده اند

در گیج خوابهای کلافه ام

تعبی خط این بود:

رگ هایم از جنگ بر می گردند

نمازهای شکسته ام را بند می زنند

مثل استوا زمین را بغل می گیرند

و لالایی می خوانند/ برای سربازهای سور خورده در تلافی نفت

در جیغ استخوان های جا به جا

لا به لای کوفت و کپک

در کوچه های دود

نسل رگ هایم

حوصله اش از حادثه سر رفته

در جیب هایش کبریت بی خطر

آرش به آرش تیر می کشد

نسل مرگ هایم

در رگ به رگ غروب

مثل برق تکیه به تیر می دهد

و دیوارباران می شود

جزیره ی کریسمس – بهار 1390