من مهدی سحرخیز، فرزند عیسی سحرخیز، روزنامه نگار و فعال سیاسی هستم. پدرم به دلیل بیان عقاید خویش در مورد تقلب در انتخابات و پدید آمدن حکومت دیکتاتوری، به شیوه ای غیر انسانی که منجر به شکسته شدن دنده هایش گردید، دزدیده شده و در مکانی نامعلوم در زندان انفرادی به سر می برد.
او زندگی خویش را وقف مبارزه با سلطنت شاهنشاهی و استوار کردن نظام جمهوری اسلامی کرد، نظامی که قرار بود آزادی و احترام برای حقوق ملت، رای و نظر آنها به ارمغان بیاورد.
او در این راه بی هیچ چشمداشتی جز وعده آبادی ایران و آزادی ایرانی، زندگی و عمر و جوانی خویش را فدا کرد، و در جنگی که صدام بر ملت ایران تحمیل کرد، دوشادوش میلیونها ایرانی شجاع و دلیر جنگید و به دنیا و تاریخ درس آزادگی داد. جنگی که به شهادت و از دست رفتن عموی عزیزم، برادر بزرگوارش انجامید و افسوس که اکنون دستمزد این همه فداکاری را باید با سپردن زمان در پشت میله های انفرادی دریافت کند.
و از قضای روزگار این همه در حالی اتفاق می افتد که رییس دولت انتصابی برامده از فیلتر شورای نگهبان در یک سخنرانی رسانه ای پس از انتخابات ادعای نزدیکی به آزادی مطلق در ایران نمود و کشورهای آزاد غربی را به یادگیری آزادی از حکومت ایران فراخواند. اما وی در این سخنرانی توضیح نداد که چگونه می توان از حکومتی مردمسالاری آموخت که به خانه ناشران مخالف حکومت ریخته، کتابها و وسایل را دزدیده و به خرابکاری دست می زند. فراموش کرد بگوید که چگونه در این مردمسالاری، چهار مرد تنومند، بی هیچ حکم قانونی و به پشتیبانی نهادهای فراقانونی تهدید به ورود به زور به خانه ای میکنند که تنها نگهبان آن دخترکی نوزده ساله است که اشک در چشم فریاد می زند من تنها و بی دفاعم. آقای احمدی نژاد: آیا این آزادی است که وعده داده بودید که تمام ثمرات زندگی حرفه ای پدرم را نابود کنید؟ که خواهرم را چنین مرعوب نمایید؟ لحظه ای تردید نکنید که نه من و نه هیچ انسان آزاده ای لحظه ای در این باره سکوت نخواهد کرد.
نمود آزادی موصوف شما را در نشان دادن حکم بازداشت به جمع کثیری که برای حق خود ایستاده بودند دیدیم. و عیانتر مشاهده کردیم آنگاه که بسیاری را بدون حکم به زندان فرستادی، بدون محاکمه ای که بگویند و اعتراف کنند که تنها جرم آنها دفاع از حق خود بود. قسم به اسم آزادی که ساکت نخواهیم نشست همانگونه که آنها خاموش ننشستند.
هم اکنون ما ندا را، نماد این جنبش را، می شناسیم و می دانیم که چگونه زندگی کرد و چگونه بدست عوامل جنایتکار توسینه اش به خون گلگون شد و از چشمش خون بارید، در حالیکه در مالیخولیای ذهن بیمار تو، دشمن افسانه ای خارجی، چنین وی را پرپر کرد و این ادعاهای واهی بی شرمانه در شرایطی ایراد شد که پزشکی که در آخرین نفسها بر بالین وی بود بر بسیجی بودن ضارب و بدست آمدن مدارک شناسایی قاتل صحه گذاشت. و چه سخت است دیدن اینکه نسل جدیدی که خود را بسیجی می خوانند چنین به بدنام کردن قهرمانانی که جان این ملت را از چنگ صدام نجات دادند می کوشند. نسل گذشته بسیجی جان خود را برای حفظ جان این مردم گذاشت و پاره ای از نسل جدید، جان مردم را برای حفظ قدرت و ثروت حکومت برامده از اندیشه های ناپاک عده ای سوداگر. سوگند به روح پاک ندا، که ساکت نخواهیم نشست، چنانکه وی ننشست. باشد که قطره های خون او و من و تو درخت آزادی را در این مملکت تناور گرداند.
و چه بگویم از سهراب و غم مادرش. زنی که در به در به دنبال زندانگاه فرزند می گشت و پس از اینکه از جانب دادستانی بیدادگر اطمینان یافت که فرزند در زندان دهشتناک اوین است و خود را آماده دیداری با فرزند می کرد، پیکر بی جانش را در کنار پیکرهای بی جان بیگناهانی که به دستور اهریمنی تو جان شیرین را ترک کرده بودند ملاقات کرد. پیکری که گلوله ای سرد قلب گرمش را دریده بود. احمدی نژاد آیا در ذهن بیمار تو ، این گلوله هم از لوله تفنگی اجنبی بر آمده بود؟ و اگر تو را حساب پاک بود چرا چنین همه را مجبور کردی که چنین تنها به سوگواری بنشینند و تهدید کردی که اگر فریاد دادخواهی شنیده شود، داغ را دو چندان خواهی کرد؟ و چه خوشبخت بود مادر سهراب که از سرنوشت خونبار فرزند دلبندش آگاهی یافت. چه بگویم از غم مادرانی که حتی موفق به دیدن پیکر فرزندان خود نشدند. گر چه آنچه ما میکنیم حتی نوشدارویی بعد از مرگ سهراب هم نباشد.
شگفت آنکه، در حق آنها که کشته شده اند نیز عدالت را رعایت نمی کنید! به خانواده ی ندا اجازه ی برگزاری یک مراسم ساده را نمی دهید ولی برای محسن روح الامینی که در 18 تیر دستگیر شد و نهایتاٌ به قتل رسید قرار است که فردا مراسمی برگزار شود. من میان آن دو فرقی نمی بینم و برای هر دو روز یکشنبه به سوگواری می رویم.
احمدی نژاد: بهایی که ما برای آنچه تو آزادی میخوانی دادیم بسیار است و هر روز فزونتر می شود و این فزونی را می توانی در طومار نامهای عزیزانمان که کشته، زخمی و زندانی شده اند ببینی. بدان آن قاتلانی که اینچنین ما را داغدار کردند اجنبی نبودند. تنها بیگانگانی که درآن میان یافت شدند، افرادی بودند که با چوب و چماق بر سر ایرانیان زدند. سر خود گیر و برو که حنای تو را دیگر رنگی نیست. همگان میدانند که هموطنانمان کشته و زخمی از تو و آنانکه تو پشتیبانی می کنی و آنانکه تو را پشتیبانی می کنند بیزار شده اند.
و بگو که آیا فرزندت در زیر ضربات باتون ظلم خرد شده است؟ و آیا برای گناه ناکرده زندانی و شکنجه شده است؟ تا دریابی درد مادری را که بر جنازه ی فرزند 26 ساله خود ضجه می زند؟ یا پدری که دختر را نه در رخت سپید عروسی که در کفن سپید عزا پیچیده شد؟
سوگند به ناله مادران، سوگند به درد پدران، سوگند به اشکهای فرزندان و سوگند به خون عزیزان که از پای نخواهیم نشست.
من تنها معنای واژه آزادی تو را در رسانه های دولتی می بینم که به هر آنکس که تو حکم حمله می دهی می تازند و از هر پیگردی در امانند. رسانه هایی که نام مذهب را ننگین کردند، رسانه هایی که حتی دوستیهای قدیمی را هم از یاد می برند که نخست وزیر محبوب جنگ را و سردار سازندگی را چنین بی محابا به هزاران توهین و تهمت می آزارند. و روی دیگر آزادی تو را در تحمل نکردن هیچ صدای مخالفی دیدیم و چشیدیم و با پوست و خون درک کردیم.
اما فراموش نکن که جایگاه تو و پناهگاه تو سستتر از خانه عنکبوتی، نه در وزش باد که در غرش طوفان می باشد. چشم بگشا و ببین که چنین صدای حقیقت و مظلومیت مردم ایران دیوار پوشالی سانسور و حذف تو را در نوردیده است. آنچه تو و رسانه های دست نشانده تو می پراکنند تنها نشان از ضعف و درماندگی تو دارد. و چندان ناشیانه حقیقت را تحریف میکنند که خود را به مضحکه ای بی مغز تبدیل کرده اند.
همه چیز را به بیگانگان نسبت می دهند. اگر بیگانه اینگونه قدرت تاثیر در جامعه تحت حکومت تو را دارد، شایسته است که شما اساس این دکان حکومت خود را جمع کرده و در جایی دیگر رحل اقامت بیندازید. اگر خوب بنگری می بینی که چه بر سر مردم خود و دین آنها آورده ای. اما افسوس که تو را چشم بینایی نیست.
ادعای تو از مردمسالاری به پوچی همان هاله توهمیست که چند سال قبل در همین شهر دیدی. دیگر جهان تو را واضحتر و بی پرده تر از همیشه شناخته است. دیکتاتوری حقیر و کوچک که هر چه بکوشد جامه یک رییس جمهور بر آمده از مردم بر قامت او راست نخواهد شد. برای مردمسالاری به مردمی نیاز است که تو می کشی و شکنجه می دهی و خس و خاشاک می خوانی. اما به هوش باش که سیل خس و خاشاک چنان استوار و متحد به راه افتاده است که تو را غرق خواهد کرد و تو را از این سرنوشت محتوم گریزی نیست.
امروز جهان ما را می بیند و مردم آزاده در سرتاسر گیتی به پشتگرمی مردم ایران برخاسته اند.
بدان و آگاه باش این سیل خروشان نخواهد آرامید تا آن روز که پدرم و تمام ایرانیان از چنگال زندانبانان تو رها شوند. تا آن روز که خواهرم و دختران این آب و خاک دیگر هراسی از تو در دلهاشان و چشمهاشان نماند و لبخند شادی چهره معصومشان را بیاراید. سوگند به نام آزادی، سوگند به نام زیبای آزادی که تا آن روز از پا نخواهیم نشست.
مهدی سحرخیز این متن را در جمع حاضران در تجمع اعتراضی 3 مرداد در نیویورک قرائت کرد.