کارتون محمدرضا میرشاه ولد
در تاریخ ایران٬ کم نبودهاند افرادی که جان خود را بر سر نقد دین یا ارائه قرائتی متفاوت از قرایت رسمی از دین گذاشتهاند. میتوان از حلاج به عنوان یکی از این نمونهها نام برد. در تاریخ معاصر اما٬ شاید احمد کسروی٬ مشهورترین نام در این زمینه باشد. او که خود دستی در فقه داشت٬ بعدها به یکی از منتقدان مذهب تبدیل شد و نقدهای خود بر مذهب و دین را در ایران منتشر کرد. نقدهایی که در نهایت باعث تکفیر او و صدور حکم قتلاش شد.
با عباس میلانی٬ پیرامون پروژهای که احمد کسروی دنبال میکرد٬ ادامهی آن در سالهای بعد و اساسا نیاز به نقد دین برای رسیدن به تجدد به گفتوگو نشستهایم. میلانی معتقد است که برای رسیدن به تجدد٬ نقد دین از ضروریات است.
آقای میلانی٬ پیش و پس از احمد کسروی٬ در تاریخ ایران افراد مختلفی بودهاند که دست به نقد دین زدهاند. اما کمتر پیش آمده که سرنوشتی چون کسروی پیدا کنند. کسروی چه تفاوتی با دیگر منتقدان دین داشت که چنین سرنوشتی پیدا کرد؟
من فکر میکنم یک تفاوت این بود که آقای کسروی با لحن خاص٬ تیزبینی ویژه و دانش ژرفی که از اسلام داشت - چون خودش زمانی طلبه بود - نقدهایی نوشت که از دیگر نقدها پرنیشتر بود. در واقع آیتالله خمینی در اولین کتاب فارسیاش به جنگ کسروی رفت و او را تهدید کرد و دیگران را نیز تحریک کرد که جلوی او را بگیرند و به اصطلاح٬ دهان او را ببندند. همزمان با چاپ این کتاب٬ ما مواجه هستیم با پیدایش پدیدهای به نام فداییان اسلام و شخص متعصبی به نام “نواب صفوی” که پایهی گروه خود را در معاندت با کسروی و تلاش برای از بین بردن کسروی آغاز میکند. ترکیب این دو٬ یعنی وجود یک نیروی تروریست مانند نواب صفوی و فتوای ضمنی آیتالله خمینی درباره کسروی در کتاب و زبان پرنیش کسروی٬ دست به دست هم دادند تا فاجعه قتل او رخ دهد.
ما با چند کسروی گوناگون طرف هستیم: کسروی فقیه٬ کسروی تاریخدان٬ کسروی منتقد دین و حتی کسروی منتقد بخشی از ادبیات کلاسیک. این حجم انتقادهای کسروی و مسایلی که او آنها را مورد نقد قرار داد٬ باعث این نشد که در بخشی از جامعه - و حتی بخشی از روشنفکران - در مقابل اتفاقی که برای او افتاد٬ سکوت کنند؟
من دلیل سکوت جامعه را نمیدانم. شاید بخشی از این مساله به دلیل تندی حملاتاش بود٬ بخشی از آن شاید به این دلیل بود که کسروی تنها به تشیع حمله نکرد؛ به بهاییت حمله کرد٬ به حافظ حمله کرد٬ به ادبیات کلاسیک حمله کرد. سپس تلاش کرد که خود، دین تازهای ایجاد کند. همهی این مسایل باعث شد که فضای پیچیدهای ساخته شود. با این حال و به رغم همه این تندیهایی که شاید قلماش داشت٬ به نظر من٬ شگفتانگیز است که واکنش تندتر و بیشتری نسبت به ترور کسروی انجام شد. کما اینکه چند سال بعد هم دیدیم وقتی که همین گروه نخستوزیر مملکت - رزمآرا - را ترور کردند٬ بسیاری از روشنفکران و دموکراتهای ایران در مجلس٬ قانونی گذراندند که تروریست قاتل نخستوزیر را از زندان آزاد کنند. رییس مجلس وقت٬ آیتالله کاشانی٬ از او به عنوان یک قهرمان ملی یاد میکند. در حالی که او نخستوزیر قانونی مملکت را - فارغ از خوب یا بد بودن سیاستهایاش - به قتل رسانده بود.
ترکیب همهی این فضاهای غریب٬ کمک کرد که هم سکوت کنند و هم آنطور که نواب صفوی و نواب صفویها از این قتل و فتواهایی که از چندین سال پیش علیه اهل قلم صادر کرده بودند میخواستند٬ فضایی ایجاد کنند تا افرادی که نقدی به دین دارند - و نه بیاحترامی و توهین٬ صرفا نقد - جرات نکنند این نقد را بیان کنند. در واقع باعث شدند که خودسانسوری بر بخش اعظمی از جامعه ایران حاکم شود.
کسروی پروژهی “پاکدینی” را هم دنبال کرد. این پروژه را تا چه اندازه واقعبینانه ارزیابی میکنید؟
به نظر من این کار٬ بخشی از تلاش برای ایجاد یک نوع تجدد دینی زیر نظر خودش بود. به نظرم میآید که کسروی تا حدی زیر نفوذ افکار دوران روشنگری بود که دین را شامل خرافات میدانست - به قول مارکس افیون تودهها و یا به قول فوئرباخ٬ برخاسته از بیخردی زمان - ولی در عین حال فرزند قرن بیستم بود و میدانست که بدون دین٬ ممکن بود جامعه سکان اخلاقی خود را از دست بدهد. همانطور که در دوران روشنگری هم این تلاشها صورت گرفت٬ تلاش کرد دین عاری از خرافه و روحانیت خودمحور ایجاد کند. این تلاشی بود که حتی آتاترک هم در ترکیه انجام داد. این وسوسهای است که متجددین داشتند و دارند.
نقد دین به این شکل را در مسیر رسیدن ایران به تجدد لازم میدانید یا آن را تندروی توصیف میکنید؟
من فکر میکنم نقد دین برای تجدد ایران امری ضروری است. در همهجای دنیا همین اتفاق افتاد. وقتی شروع به نقد دین میکنید٬ طبعا امکان افراط و تفریط هست٬ طبعا امکان زیادهروی هست؛ یعنی نقد را هتاکی تلقی کنند. این خطری است که باز کردن این دریچه٬ همراه خود دارد. ولی بدون نقد مذهب٬ به تجدد نمیتوان رسید، به علاوه باید این نکته را هم بپذیریم که مذهب در هر شکل و عنوان٬ به عرصه خصوصی فرد تعلق دارد و دولت یا همسایه یا داروغه٬ حق دخالت در عرصه خصوصی فرد را ندارد٬ به نظر من شرط اساسی تجدد است. برای اینکه به چنین مرحلهای برسیم باید اصولی را رعایت کنیم. آزادی نقد و حرمت عرصه خصوصی افراد وجود داشته باشد. یعنی اگر کسی میگوید مذهب٬ عرصه خصوصی من است؛ نمیتوانید جلوی منزل او بلندگو بگذارید و به او توهین کنید. جامعه باید مذهب را خصوصی بداند و دولت حق دخالت نداشته باشد: من حق داشته باشم هر مذهبی که تمایل دارم اختیار کنم٬ حق داشته باشم مذهب خود را عوض کنم بدون اینکه ترس از اعدام داشته باشم و… شما حق دارید به من بخندید٬ نپسندید٬ نقد کنید و … در عین حال قوانینی هم در جامعه هست برای اینکه حرمت عرصه خصوصی فرد را حفظ کند. وقتی بزرگترین رمان قرن بیستم - یعنی اولیس جیمز جویس - نوشته شد٬ بسیاری از ناشران حاضر به چاپ آن نبودند. معتقد بودند که این رمان خلاف اخلاق است و مذهب را به سخره گرفته. حتی وقتی ناشری در آمریکا تلاش کرد تا آن را چاپ کند٬ عدهای سعی کردند با استفاده از دادگاه جلوی انتشار این کتاب را بگیرند. حکمی که دادگاه در این زمینه صادر کرد٬ واقعا درخشان است. گفتند که این هنر است و در هنر حق عبور از مرزها و انتقادها و … هست. اگر این نکته را ملاک بگیریم٬ ماجراهایی نظیر سلمان رشدی را هم میتوان خیلی راحت توضیح داد.
در سالهای گذشته روشنفکران دینی تلاش کردند که دین و مذهب را با مفاهیم دوران مدرن آشتی دهند و حتی در مواردی تلاش کردند قسمتهایی از دین را که با مفاهیم مدرن در تضاد بود٬ حذف یا کمرنگ کنند. این پروژه را میتوان به شکلی ادامه پروژه کسروی دانست؟
در واقع تلاش در این جهت از سده نوزدهم شروع شد. جامعه در آن زمان دچار ولوله فکری بود. شما در قرن بیستم در قم٬ نوشتههایی میبینید مانند “اسرار هزار ساله” نوشته حکمیزاده٬ و مجلهای در قم منتشر میکرد و تمام تلاشاش همین مساله بود که شما در سوال گفتید. اسرار هزارساله هم از جمله کتابهایی است که مورد حمله آیتالله خمینی قرار گرفته بود. تلاش حکمیزاده دقیقا همین بود٬ تلاش سنگلجی هم همین بود٬ تلاش کسروی هم همین بود؛ حتی به نوعی بعدها تلاش کسانی مانند آقای طالقانی هم همین بود: آشتی دادن تشیع با مفاهیم و ملزمات جامعه دموکراتیک و متجدد. میشود همانطور که مسیحیت و یهودیت و بهاییت و بوداییسم را با تجدد همسو و همساز کرد٬ درباره اسلام هم همین کار را کرد.
در همهی اینها شرط اول و اساسی این است که بپذیریم مذهب نمیتواند مبنای مستقیم حکومت باشد. اگر بگوییم ما حق هستیم٬ این مذهب ما است و کسی غیر از ما حق ندارد و قانون هم نه برخاسته از رای و اراده مردم٬ بلکه براساس کتاب دین خودمان است٬ از این دموکراسی در نمیآید.
روشنفکران مذهبی اگر بپذیرند که مذهب به عرصه خصوصی تعلق دارد، می توانند در پروژه خود موفق باشند – طبعا این بدان معنا نیست که آنها نمیتوانند در عرصه عمومی فعالیت کنند – ولی حق ندارند آن را عرصه انحصاری خود بدانند. آنگاه میتوان به این آشتی و تجدد امیدوار بود.
سایر مطالب پرونده:
قتل نویسنده هندی در افغانستان و وضعیت نویسندگان افغان در گفت و گو با الیاس علوی
قتل های زنجیره ای و وضعیت نویسندگان ایرانی در گفت و گو با فرج سرکوهی
سلمان رشدی و کتاب “جوزف آنتون” در گفت و گو با نیویورک تایمز