انتخابات به عنوان یک رقابت و مسابقه برای کسب اکثریت آرا، طرفهای برنده و بازنده ای دارد اما این برد و باخت مثل بسیاری دیگر از پدیده های اجتماعی در شرایط مختلف از جمله نسبت هزینه و فایده یا درصد آرای کسب شده و امثال آنها امری نسبی است.
به عنوان یک مثال ساده می توان گفت نامزدی که با هشتاد درصد آرا به ریاست جمهوری برگزیده شده از پیروزی بالنسبه بیشتری برخوردار است تا نامزدی که با پنجاه و یک درصد آرا به این مقام برگزیده شده است. در مورد میزان تصاحب کرسیهای مجلس توسط احزاب نیز همین نسبیت صادق است. همچنین در مورد حزبی که در یک انتخابات همزمان ریاست جمهوری را برده ولی اکثریت پارلمانی را از دست داده است. بنابراین می توان از نسبی بودن انتخابات و امکان درجه بندی دو مفهوم به ظاهر مطلق پیروزی و شکست در عرصه ی رقابتهای سیاسی سخن گفت.
در انتخابات ریاست جمهوری اخیر بنا به روایت حکومت ظاهر امر این است که رقابت میان چهار نامزد برقرار بوده که از آن میان یکی با آرای مثلا بیست و چهار میلیونی و با اکثریت قاطع شصت و سه درصدی پیروز شده و رقیب اصلیش هم با فاصله ی یازده میلیونی از او عقب مانده و دو نامزد دیگر نیز با شکست فاحش و کسب آرای ناچیز حائز رتبه ی سوم و چهارم شده اند.اما حتی اگر فرض را بر صحت این روایت بگذاریم با توجه به مسائل و رویدادهای پیش و پس از انتخابات، جدول امتیازات مثبت و منفی کسب شده توسط بازیگران مختلف و متعدد درعرصه ی سیاست نتایج دیگری را برای مجموع این بازیگران دخیل وتاثیرگذار در ماجرا بازنمایی می کند به نحوی که می توان گفت غالب اشخاص و جریانات تاثیرگذار از وجهی برنده و از وجهی دیگر بازنده ی ماجرا بوده اند و بنابراین در مجموع امتیاز و معدلی غیر از آنچه ظاهر امور نشان می دهد کسب کرده اند.
به طور طبیعی پیش از هرکس باید به ارزیابی کارنامه ی نامزد مدعی پیروزی بنا به آمار و روایات رسمی از انتخابات پرداخت. آقای احمدی نژاد با کسب قریب به بیست و پنج میلیون رای از حیث تعداد آرا رکوردشکن انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ کشورمان بوده اند و بنا به ادعای خودشان به رغم آنکه تقریبا همه ی مردان قدرتمند در برابر ایشان صف آرایی کرده بودند به پیروزی قاطع در انتخابات دست یافتند.
با اینهمه حوادث پیش و پس از انتخابات اخیر به گونه ای رقم خورده که این پیروزی به ظاهر قاطع را صرف نظر از اما و اگرهای آن به شدت تحت الشعاع قرار می دهد. اولا نحوه ی تبلیغات آقای احمدی نژاد و به ویزه برخوردهای غیرمنتظره ایشان در مناظرات تلویزیونی اگرچه موجب افزایش آرای ایشان در یک مقطع زمانی شد اما به اعتبار و وجهه ی ایشان در میان بخشی از مردم لطمه زد ( دست کم چهارده میلیونی که بنا به آمار رسمی ایشان رای نداده اند و چه بسا کسانیکه به هر دلیل به ایشان رای دادند صرفاچون نمی خواستند به هیچیک از نامزدهای موجود دیگر رای بدهند.) در هر صورت باید پذیرفت که آقای احمدی نژاد قرار بوده است رئیس جمهور همه مردم باشد و به همان نسبت که آرای مثبت وی قابل اهمیت است آرای منفی وی نیز از اهمیت برخوردار است. بدون تردید یک رئیس جمهوربا چهل و نه درصد مخالف ساکت در موقعیت مستحکمتری قرار دارد نسبت به یک رئیس جمهوری پانزده در صد مخالف جدی و پرشور و خشمگین.
دوم آنکه حوادث پس از انتخابات که کشور را بدون تعارف در بحران طولانی مدت فرو برد پیروزی ادعایی آقای احمدی نژاد را کاملا مخدوش و بی اعتبار کرد به نحوی که با تلاش همه ی دستگاههای حکومتی برگزاری یک تجمع یا راهپیمایی در حمایت از نامزد مدعی پیروزی با عظمت و کثرت راهپیمایی های معترضان به نتیجۀ انتخابات فراهم نشد و بنابراین صحت نتیجه ی انتخابات در یک نمایش قدرت عمومی به طور جدی مورد تردید قرار گرفت.
بالاخره دامنه ی این بحران آنچنان گسترده بود که رهبری نظام مجبور شد مکرر در مکرر از نفوذ و قدرت فوق العاده ی خود برای تثبیت موقعیت متزلزل آقای احمدی نژاد بهره ببرد. و نیز این بحران آنقدر ریشه دار شد که در جناح حامی آقای احمدی نژاد شکاف ایجاد کرد و تا مجلس و دولت هم رسوخ نمود تا جاییکه تنها یک هفته مانده به پایان دولت نهم رئیس دولتی که مجددا با آرای به اصطلاح خیره کننده برگزیده شده به مشاجره و مرافعه با اعضای کابینه پرداخت و دولت را تا آستانه ی فروپاشی پیش برد. بنابراین و روی هم رفته موقعیت داخلی و خارجی آقای احمدی نژاد چه در میان کلیت جامعه ایرانی و چه در میان حامیان اقتدارگرا و نیز چه در میان دولتهای دوست یا دولتهای دشمن و رقیب دیگر همان موقعیت سابق نیست و یادآوری مکرر در مکرر میزان آرای ایشان در انتخابات اخیر نیز اگر مشکل ساز نباشد ابدا مشکل گشا نخواهد بود.
در مورد جناح حامی آقای احمدی نژاد نیز همین مساله صدق می کند. این جناح که از نخستین دوره ی ریاست آقای احمدی نژاد بر قوه ی مجریه دچار انشقاق جدی شده و امید به یکپارچگی مجدد را بالکل از دست داده است هر چند همچنان قدرت بلامنازع در ارکان و قوای حکومتی به شمار می رود اما با بحرانهای درون جناحی در کنار بحرانهای کشوری دست و پنجه نرم می کند. کافی است به دعواهای فی ما بین دولت و مجلس از یک سو و برخی اعضای دولت با آقای احمدی نژاد از سوی دیگر اشاره شود تا این واقعیات اثبات گردد. بگذریم از اینکه چهره هایی مثل آقای ناطق نوری که در اصل می بایست نقش رهبری و ایجاد هماهنگی در جناح آقای احمدی نژاد را داشته باشند به نحو کژدار و مریز به مخالفان ایشان پیوسته اند و البته امثال ایشان در میان جناح راست سنتی کم نیستند.
اما در جبهه ی اصلاح طلبان و نامزدهای شکست خورده ی ایشان نیز همین نسبیت برقرار است. آقایان موسوی و کروبی اگرچه هریک با میزان آرای متفاوت از میدان مسابقه ی انتخابات شکست خورده بیرون آمده اند و از تصدی مقام ریاست جمهوری بازمانده اند اما به یمن یک جنبش فراگیر به موقعیت برتر سیاسی و اجتماعی دست یافته و وزن و اعتبارشان هم در سطح جامعه ی ایرانی و هم در سطح معادلات سیاسی در ساختار قدرت و هم در عرصه ی بین المللی به شدت افزایش یافته است. احتمالا همگان می توانند تصور کنند چنانچه هریک از این دو نامزد اصلاح طلب به ریاست جمهوری برگزیده شده بود با چه مشکلات و موانع کمر شکنی روبه رو می گشت و در فرآیند دشوار و نفس گیر تعامل یا تقابل با منابع پیدا و پنهان قدرت در ساخت حقوقی و حقیقی نظام دچار فرسودگی زودرس می شد. در واقع حوادث قبل و بعد از انتخابات بخوبی نشان داد که ساخت قدرت از چه زاویه ای به اصلاح طلبان و تلاش آنها جهت حضور مجدد در ساختار نظام می نگرد و چنانچه به هر شکل یکی از این دو نامزد به ریاست جمهوری برگزیده می شد با توجه به شعارهای و برنامه های اعلام شده می بایست یا به سازش و تمکین در پشت پرده روی آورد و یا انکه آماده ی درگیریهای شدید با مراکز متعدد قدرت باشد. در واقع می توان گمانه زد که چه بسا در صورت پیروزی اصلاح طلبان نیز بحران – البته از نوعی دیگر - کشور را فرا می گرفت. بنابراین می توان گفت که اصلاح طلبان قدرت رسمی متزلزل و نسیه را از دست داده اند اما قدرت اجتماعی نقد و بالفعل را به دست آورده اند که میزان تاثیرگذاریش چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت بیش از قدرت رسمی از دست رفته است. بگذریم از اینکه به خلاف جناح اقتدارگرا که به رغم پیروزی متفرق و منشق شده است جناح اصلاح طلب برغم شکست و تحت تاثیر جنبش اعتراضی روز به روز بیشتر به سمت وحدت پیش رفته و برای بازیابی انسجام گذشته ی خویش کوشیده است.
وضعیت آقای هاشمی رفسنجانی نیز به عنوان یکی از بازیگران موثر و مقتدر صحنه ی سیاست در ایران تا حدی شبیه به وضع و موقعیت اصلاح طلبان است. وی اگرچه پیش و پس از انتخابات به شدت مورد حملات تبلیغی اقتدارگرایان تندرو قرار می گرفت و حتی بعضی از بستگانش نیز در روزهای پس از انتخابات بازداشت شدند اما در نهایت هم موقعیت سیاسی خود را در چارچوب نظام و معادلات رسمی و غیر رسمی قدرت حفظ و تثبیت نمود و هم موقعیت اجتماعی و وجاهت ملی خود را به نحوی بی سابقه بازسازی نمود. امری که به افزایش اهمیت و اراقای موقعیت بین المللی وی نیز بسیار کمک کرده است. در واقع آقای هاشمی مورد هجوم جناح تندرو اقتدارگرا قرار گرفته در حالیکه پیوندهایش همچنان با بخش معتدل این جناح برقرار است و چه بسا با توجه به عملکرد تندروها و حامیانشان این پیوندها مستحکم تر نیز شده باشد. به علاوه نامه نگاری ایشان به رهبری دو روز پیش از انتخابات ریاست جمهوری و خطبه های ایشان در نماز جمعه ی تهران پس از انتخابات یک سرمایه ی عظیم اجتماعی و سیاسی برای وی تدارک کرد و سبب بهبود روابط وی با مجموعه ی اصلاح طلبان شد.
بنابراین و با توجه به آنچه گفته شد هریک از نیروهای دخیل در ماجرا می تواند از زوایای متفاوت به برد و باخت خود در امر انتخابات اخیر بنگرد و میزان هزینه ها و فایده ها را در هر زمینه با هم بسنجد تا در نهایت در باب پیروزی و شکست نسبی خود به یک ارزیابی واقع بینانه برسد. چه بسا برخی در عین شکست ظاهری خود را پیروز و برخی دیگر در عین پیروزی ظاهری خود را شکست خورده ی انتخابات بیابند. البته در این میان کسانی هم هستند که یکسره هزینه داده اند و هیچ فایده ای نبرده اند و موقعیت اجتماعی و سیاسی آنها هم در ساخت قدرت و هم در عرصه ی افکار عمومی به شدت آسیب دیده بی آنکه پیروزی دیگران برای ایشان هیچگونه دستاوردقابل اتکا یا قابل اعتنایی داشته باشد.