خون بهای فرزاد

نرگس توسلیان
نرگس توسلیان

به قول بهمن احمدی امویی، در میانشان از همه طیف ها و گروه ها هستند: “این جا، در بند سیاسی زندان رجایی شهر، کسانی هستند که سال ها، هیچ ملاقاتی نداشته اند: آدم هایی محکوم به اعدام که بعد از پنج، شش سال حکمشان شکسته و به حبس ابد تبدیل شده. حالا در سال های پانزده، دوازده، چهارده و بیست زندانشان به این امیدند که روزی حبس ابدشان، آن قدر هم ابد نباشد. زندانی هایی که جوانی و پیری زود رسشان، پشت همین میله های زندان و در فراموشی گذرانده اند.“ 

وصف حال زندانیان عقیدتی- سیاسی را می کرد بهمن، در نامه اش به ژیلا همسر حالا زندانیش. به راستی که در میانشان از همه طیف و گروهی یافت می شود: از افرادی که به جرم دگراندیشی در زندان هستند تا افرادی که تنها بدان دلیل که دینشان باب میل حکومت نبوده (بهایی ها)، یا حتی دینشان مقبول حکومت بوده ولی نوع نگرششان به دین مورد پسند حکومت نبوده ( سنی ها و دراویش گنابادی)، از انواع و اقسام فعالین مختلف حقوق بشرگرفته : فعالین حقوق کودک به جرم مخالفت با اعدام کودکان زیر هجده سال و فعالین حقوق زن به جرم برابری خواهی، تا فعالین قومی برای به رسمیت شناختن آن چه از حقوق اقلیت ها در قانون اساسی به آنها وعده داده شده بود… از خبرنگارانی که اسرار هویدا می کردند، تا وکلایی که تنها به جرم دفاع از حقوق شهروندی موکلینشان در زندان به سر می برند و…

درباره تمامی این زندانیان سیاسی- عقیدتی بارها شنیده و خوانده ایم : ازنامه ها و دل نوشته عزیزانشان گرفته تا گزارش های سازمان های حقوق بشری و… گه گاه نیز کمپین هایی در حمایت از آن ها تشکیل شده است. اما، در این میان، شاید کمتر سخن گفته شده باشد از آن دسته از زندانیانی که تنها ابزارشان یک تخته گچی، چند عدد گچ رنگی، یک تخته پاک کن، چند جلد کتاب و جزوه و البته خرمن خرمن صبر و حوصله برای آموزش و تربیت فرزندان میهنشان بوده است. معلمینی که قرار بود در جمهوری اسلامی بیشترین منزلت را داشته باشند و روزگاری در و دیوار شهر پر شده بود از نقل قول هایی چون “هر کس که کلمه ای به من بیاموزد، مرا بنده خویش کرده است”، “معلمی شغل انبیاء است”، “تعلیم و تربیت عبادت است و اشعاری چون “از پدر چون قالب تن یافتیم، ازمعلم جان روشن یافتیم”. حالا همان هایی که قرار بود بیشترین منزلت را داشته باشند، چند وقتی است که به خاطر عقاید و یا درخواست های صنفی اشان ( همان درخواست ها و حقوقی که نه تنها بر اساس کنوانسیون های بین المللی حقوق بشرکه دولت ایران به آنها پیوسته و متعهد اجرای شان شده است، بلکه حتی اصول مختلف قانون اساسی نیز بدان تاکید میکند (اصول ۲۳، ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی مبنی بر ممنوعیت تفتیش عقاید، حق شرکت در تجمعات صنفی و طرح خواست های صنفی و تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها مسالمت آمیز)، سهمشان تنها زندان، بازجویی، تهدید و اخراج از کار شده است. حتی آن هنگام که در زندان در اثر شکنجه و بازجویی، مریض شدند، در بیمارستان نیز با زنجیر به تخت بسته شدند (هاشم خواستار) و این گونه بود که کرامت کم درآمد ترین اما، زحمت کش ترین قشر جامعه به بهترین نحوممکن حفظ گردید!
 فرزاد کمانگر، معلم کرد ایران زمین، را شاید بتوان بارز ترین نماد این صنف دانست. معلم ساده زیستی که بنا بر وصف همکاردربندش، رسول بداقی ( نقل با اندکی تصرف) “نه به طمع بهشت، حوری و شراب کوثر، که فقط برای عشق و انسانیت و تنها به گواهی گچ و تخته سیاه مدرسه اش، لبخندهای راستینش را به قلب کودکان روستایی اش ارزانی می داشت… فرزادی که هرگز نمازش را به گدایی محبت و احترام و دوربین های تلویزیون نفروخت… معلم ساده دل روستایی که در آمد اندکش را صرف هم نوعان زحمتکش اش میکرد، و درآمد اندک اش را پنهانی لای کتاب های الفبای شاگردانش می گذاشت تا با آن شکم های گرسنه اشان را دور از چشم نیرنگ سازان سیر کند و دل های تشنه محبت اشان را لبریز لبخندهای آسمانی اش کند تا مبادا دست محبت به سوی سوداگران قدرت دراز کنند و از آنان بردگانی حلقه به گوش بسازند…”
اکنون فرزاد دیگر در میان ما نیست. مدت ها است که به جرم تدریس “الف” و “بای” امید و برابری، اعدام شده است. دیگر نیست تا علاوه بر دروس رسمی مدرسه اشان، “گه گاه نیزبه دوراز چشمان ناظم اخموی مدرسه اشان، با دانش آموزانش الفبای کردیشان را دوره کنند و با شاگردانش به زبان مادری شعر بسرایند و آواز بخوانند و بعد دست دردست هم برقصند…”

اما تک تک ماهایی که روزی بر نیمکت های دانش آموزی نشسته ایم، امروز هستیم تا طالب خون بهایش باشیم. خون بهای فرزاد را شاید بتوانیم با آزادی تمامی معلمین دربند، مطالبه کنیم. بدین جهت کمپینی در حمایت از معلمین در بند، تشکیل شده است تا همه ماهایی که خواهان خون بهای فرزاد هستیم، از تاریخ ۸ تا ۱۴ مهر ماه ۱۳۹۱ برابر با ۲۹ سپتامبر تا ۵ اکتبر ۲۰۱۲ صدای معلمین در بند باشیم. دانش آموزان عبد الرضا قنبری، رسول بداغی، هاشم شعبانی نژاد، محمد داوری، عبدالله مومنی، محمود باقری و… را تنها نگذاریم آن هنگامی که معصومانه سراغ از معلمین در بندشان خواهند گرفت.