شب گرم خفه…
شبی ازاواسط تابستان است.گرمای خفه هوادراوج است.جوان درگوشه اطاق دوازده متری،روتخت فنریش شانه به شانه میشود،خوابش نمی برد،غرقعرق است.زیرپیرهنش را درمی آورد.درازمیکشد.شانه به شانه میشود.گرمای خفه جلوخوابش رامیگیرد.بلند میشود،در جنوبی روبه حیاط ودرشمالی رابازمیکند.بفهمی- نفهمی،نسیم یک بعدازنصف شب جنوبی روبه شمال میوزد.چشمهای جوان گرم میشود.هنوزخوابش عمیق نشده،یکی بامشت درحیاط رامیکوبدواداد میکشد.ازجامی پردوخودراپشت درمیرساند:
کیه تواین بوق سگ دروازکجا میکنه
منم،سید،واکن!
برودنبال کارت سید،بعدازنصف شبه،آبروریزی نکن!نخوابیدم وخلقم خیلی خرابه.
وازکن آقاجون،کارواجبی پیش اومده!
دررابازمیکند.دختری چادرمشکی ترکه ای بالابلندهم کنارسیداست.
چی شده سید؟نصف شبی به سرت زده که ماغ می کشی ؟
بریم توآقا،همه چی رو واسه ت میگم.
وارد اطاق میشوند.دخترسلا م میکندویک قابلمه کوچک ویک بطرکنیاک میکده رامیگذارد روفرش.سیدپاتیل است وقیلی ویلی میخورد.
چی المشنگه ای راه انداختی؟ایناچیه آوردی؟این دخترخانوم کیه اینوقت شب؟
فاطی جون برویه حموم چند دقیقه ای بگیرتامن دوتاکلمه حرف بزنم باآقا!
دخترازدرطرف حیاط خلوت میرود بیرون.سیدسرش رابه گوش جوان نزدیک میکند ومیگوید:
تازه ازولایت آوردمش!عینهوهلوپوست کنده س!به زورهجده سالش تموم شده !گفتم کی بیترازشما!خیلی بهتون ارادت دارم! قابلمم ماهیچه س، ازآقارضاسهیلاواسه آقاجونم سفارشی گرفتم،با یه بطرکنیاک میکده که خیلی دوستش دارین!همه ش میکنه صدتومن!
نفهمیدم توآبدارچی اداره هستی یاکارچاق کن وقواد!تازه چاوافتاده واسه ساواکم خبرچینی میکنی!انگارطل وتریاکم واسه اهلش میاری.من مدیرکل نیستم که صدتومن بهت بدم!اصلابیخودکردی تواین بوق سگ چارمثقال خوابمم به هم ریختی!
میگن مستی وراستی،سرتونکن زیربرف،ساواک ازتموم آبدارچیای بیسواداستفاده میکنه،اسم سید اسم بد دررفته!من
یک موسیبل شماروبه صدتاساواک نمید م. خون دل خوردم واین هلوی هنوزدست مالی نشده روآرودم،توپ وتشرم بهم میزنی آقاجون!
فاطی برمیگرددوسیدساکت وپائین اطاق روفرش درازمیشود.فاطی صفره،دوتابشقاب ویک جفت استکان کمرباریک لب طلائی ازآشپزخانه گوشه حیاط خلوت میاورد.خوراک ماهیچه راتوبشقابها وکنیاک تواستکانها میریزد.دست جوان رالمس میکند،استکانش را به سبیل جوان میمالدویک نفس سرمیکشد،صورتش توهم میشود.انگارتازه شروع کرده وعاد ت ندارد.
خرناس سید بلند میشود.دونفری غذارا میخورندوشیشه کنیاک راخالی میکنند.دخترلخت میشود.برای جوان ناشیانه عشوه می آید،رختخواب راازروتخت برمیداردوروفرش کنارتخت پهن میکند.لامپ راخاموش میکند،رورختخواب درازمیشود.مهتاب دراوج واطاق سایه- روشن است.جوان صفره ولوازم راجمع وبه آشپزخانه می برد.برمیگرددوکناردختردرازمیشود…….
2
سید یک استکان چای رومیزجوان میگذاردومیگوید:
آقاجون چای روکه صرف کردین،یه سرتوآبدارخونه بزنین.
بازچی آشی واسم پختی سید؟
تشیف بیارین خودتون می بینین.
جوان واردآبدارخانه که میشود،ماتش می برد.فاطی بق کرده روصندلی نشسته.
سیدتوتادودمان منوبه باد ندی دست ازاین جنگولک بازیهات ورنمیداری.اینجااداره ومحل کاره!همکارابفهمن دیگه آبروئی واسه م نمیمونه که!
همه چی روازخودش بپرسین.منوداره دیوونه میکنه ولدچموش.
ها،چی شده فاطی خانوم؟
ازدوهفته پیش که باشما بوده م اصلاخواب توچشمام نیومده.هرکارم کرده م فایده نکرده.تموم وقت چشماونگاهتون جلونگاهمه.میخوام خودکشی کنم!
چشمم کور که دائم جلونگاه توست!باباسیداین چی مسخره بازیه راه انداختی!فاطی خانوم الان ساعت کاراداره است، برودنبال زندگیت،به سید میگم ویه قراری میگذاریم وباهم حرف میزنیم،باشه؟
اصلاازم ورنمیاد برم دنبال نخودسیا،بفرستیم بیرون،سم میخورم،خلاص!
سید،ببین چی گلی کاشتی؟
آقادوساعته باهاش چونه میزنم.مرغ یه پاداره،اصلاازخرشیطون نمیاد پائین.
حالامیگی چی کنیم فاطی خانوم؟
یه هفته مرخصی بگیرین باهم بریم شمال.
کمترازاینم رضایت نمیدی؟
بخوائین دست به سرم کنین،سم مرگ موشم خریدم،توهمین آبدارخونه همه شویه جامیخورم.
توتنورداغ بیفتی سید،ببین چی دخمصه ای واسم درست کردی؟
خواستم خدمتی بهتون کنم آقاجونم.نمیدونستم که عاشق چشاتون میشه ورپریده که!
کم مزخرف بگوسید!حالامیگی چی کنم؟
شماکه همیشه سرتون توکتاب غرقه،اهل گشت وگذارنیستین.سه ماه مرخصی طلب دارین.
خبرچین وضعموازخودم بهترمیدونه!
واسه شمام کمی هواتازه کردن لازمه گاهی،آدم خیلی به سرش فشاربیاره،کاردستش میده.
لعنتی روانکاوم شده واسم!
برگ مرخصی تونوبنویسین وبدین دست خودم وهمین الان برین.تموم کاراشو دنبال میکنم وامضاهاشومیگیرم ومیدم اموراداری وکارگزینی،خیالتون تخت باشه آقاجونم.
ازاداره بیرون می آیند
فاطی خانوم توصبحونه خوردی؟
الان یه هفته ست به زورچیزی ازگلوم پائین میره.
دست ازاین نه نه من غریبم بازیها ورداردیگه!
روچشمم،هرچی شما بگین وهرجادوس دارین بریم.
توپاساژآقارضاسیلایه قهوه خونه موندبالای تمیزه،اول صبحونه بخوریم،بعدش تصمیم میگیریم چی کنیم.
صبحانه خوردند،نیم ساعتی توپیاده روخیابان پهلوی قدم زدند.
بریم سینما؟فیلم آواره راج کاپورومیده،خیلی فیلم خوبیه.
بریم خونه شما.
هواخیلی گرمه.پنکه م خرابه وکباب میشیم.
پس بریم شمال.دوتابلیط اتوبوس میخریم وازجاده چالوس میرسم چالوس ونوشهر.
باشه،ازشهیادبلیط میخریم ومیریم.انگارتخم مرغ یاروفاسدبود،دل پیچه ودل دردگرفتم.دارم اسهال میگیرم.اول بریم یه توالت پیداکنیم.
دل پیچه ودل دردجوان شدیدترمیشود.میگوید:
- بیمه اداره مون مال بیمارستان آپاداناست،بریم خودمونشون بدم وکمی قرص وداروی ضداسهال بگیرم که توراه شمال بی دوادرمون بیچاره نشم.
دکترجوان را روتخت میخواباند،معده ش رابانوک انگشتها وکف دست مالش وفشارمیدهدومیگوید:
وضع معد ت خرابه.بایدبیست وچارساعت بخوابی.
آقای دکترماالان راهی شمالیم،نمیتونم بخوابم،قرص وداروی ضداسهال بدین، میخورم ومیریم.حالم خیلی بدنیست که!
اگه خود ت دکتری،چراآمدی پیش من؟هواگرمه واسهالی زیاد داریم،اصلاصلاح نیست بااین حال بری شمال،آب بدنت تموم میشه ومیفتی میمیری،به همین سادگی!مادارونمیدیم،شمام یک تعهدنامه بنویس وامضا کن بگذاراینجا،
اگربلائی سرت آمد،مامسئول نباشیم ومیخوای بری،برو.
جوان را تقریبابه اجبارروتخت درازویک سرم به دستش وصل میکنند.دخترربع ساعتی روصندلی کنارتختش می نشیندوآهسته گریه میکندومیگوید:
- بدشانس ترازمن تودنیاهست؟
پرستاری می آیدومیگوید:
- شما میتونیدبرید.ایشون حداقل بایدبیست وچارساعت بمونه،تاببینیم وضعش چی میشه.
پرستارخارج که میشود،جوان اسکناسی کف دست دخترمیگذاردوعذرخواهانه نگاهش میکند.دحترصورت جوان رامی
بوسدودرحال رفتن میگوید:
- خودمومیکشم وسربه نیست میکنم.آدمی بدبخت ترازمن تودنیا نیست…
3
مرد تودفتردرهم ریخته باچندنفرازهمکارهای دیگرش،روصندلی قراضه پشت میز زهواردررفته ش نشسته، با بی حوصلگی پیش نویسی می نویسد.سیدباریش پت وپهن پرپشت وسینه فراخ وحسابی گوشت وگل آورده،اورکتی خاکی رنگ وپوتین پوشیده دردفتررابه هم میکوبدوباسرفه ای بلند داخل میشود.5-6کارمند دفتر نیم خیزمیشوندوخودراتوصندلی ها جاگیرمی کنند.سیدبی مقدمه روصندلی پهلودستی پشت میزمردمی نشیند.مردمیگوید:
چه عجب یادفقراکردی،آقاسید؟
سیدتوکلاته،توکی میخوای آد م شی؟ده سال ازانقلاب گذشته، ده بارباسرپرستی کاروان رفته م مکه،توبازم
میگی سید؟
شماببخش حاج آقا،اجازه بده خودم یه چای دبش دیشلمه ازآبدارخونه برات بیارم.
ازدست چروکای گره دارنجس چیزی نمیخورم.
چروک گره دارچیه دیگه حاجی؟
چه میدونم، همین چیرکای گروه دار،همیناکه میگن دست به هرچی بزنن ازگوشت خوک کثیف ترمییشه.
ای بابا،ماکه خیلی وقتا دستمون تویه کاسه بوده،چطوشده حالانجس شدیم؟
اتفاقاواسه همین قضیه اومد م سراغت.
میدونم،شماخیلی وقته مارودیگه اصلابه حساب نمیارین حاجی.
اشتباه کردم،بایس همون اوایل به حساب میاوردمت ودرگاله توگل میگرفتم.
حاجی من اسائه اد ب نکردم که!
ببین عمو،این آخرین اتمام حجته،اصلنم تعریف-تعارف نداریم.
حاج آقاجون،همیشه هشتم گرونهمه،به جای ملاحظه نون-نمک خوریای قدیما، یکریزتهدیدم نکن تروبه
گلوی بریده علی اصغر!
باباماگه خوردیم یه روزی باتونون ونمک کوفت کردیم.
من منتی ندارم که،شمام دست وبال منوتواین روزگارواحسرتانمیگیری،نمک روزخمم نپاش دیگه!
همین حرفاسرتوهمین روزابادمیده آدم نفهم!جلوشیش تاکارمند اداره داری به اسلام توهین میکنی!
بابامن کی توهین کردم؟
بفرما روزگارواحسرتاتوحکومت اسلامی توهین نیست؟پس چی توهینه؟ توهین به ولایت فقیه.
ازدربه دری هامم حرف نزنم؟
روزگارواحسرتاتوحکومت اسلامی گفتن،یعنی که دوران شاه معدوم توبهشت برین بودن،خرفهم شد؟
سید هفت تیرش راازقاب پرکمرش درمیاوردومیگذاردرومیزومیگوید:
یک کلام به صدکلام،جلوی زبونتونگیری،یک گوله حرومت میکنم،خلاص!بایدهمون اول انقلاب این کارو میکردم.
باباکمی گذشت داشته باش،آقاسید!
باز میگه سید!انتظارگذشتم داره!همین روزاتیرخلاص توخودم میزنم.
معذرت میخوام حاج آقا،این زبون صاب مرده بااون کلمه عادت کرده،ناخواسته به زبونم میاد
همین روزازبونتوازحلقومت میکشم بیرون که ازشرش خلاص شی !
ازقدیم گفتن:گناه ازکوچکاوگذشت ازبزرگا،بفرماحالاواسه چی امری سرفرازمون فرمودین؟
اومدم حرفای آخرموبهت بزنم که بعدش انتظاریک ذره گذشت ازم نداشته باشی.
هرچی توخودم وحرفام ورفتارم باریک میشم،خلافی نداشته م که!
خلاف شاخ ود م داره؟
حاج آقاچن تاشواسم ببرین لطفا!
مسجدپانمیذاری،نمازونمازجماعت مسجداداره،انگارنه انگار،هرجورراهپیمائی ومراسم اسلامی و دعابه جون آقاروقیدشوازبیخ زدی.جبهه مبهم که اصلاهلش نیستی وهیچ کمکیم نمیکنی.
حاج آقاجون بیضه اسلام ناب محمدی اونقدفدائی داره که صدسال دیگه م به امثال من نوبت نمیرسه!
خودتی!ده ساله باهمین دو دوزه بازیاخرخودتوروندی،دیگه تموم شد،اون ممه رولولوخورد!
حاج آقابدترازاینم میشه؟من الان ازبی کفنی زنده م!
همین کفران نعمتا سرتوباد میده.
خیلی خب،حاج آقاجون،بفرماچکنم که بتونم حق اینهمه نعمتوجابیارم؟
خودوهفت پشت تودست بنداز!
هرچی میگم یه اماواگری داره،حاج آقاشما به راه راست هدایتم کن!
واسه همین اومد م،نمیذاری،هی حرف توحرف میاری!
سرتاپاگوشم حاج آقا!
علاوه برهمه کج کاریاوکجرویاوکج فرکیات که گفتم،یه ایرادبزرگ دیگم داری که همین سرتوبادمیده!
بفرما چیه که خودمم ازش خبرندارم حاج آقا؟
شل چونگیته!هرجامی شینی چونه ت شل میشه، ازسوابق بعضیا،ازمجالس بابعضیا،شغل وحرفه
بعضیا،آشکاروغیراشکارشل چونگی میکنی!
- این که جرم نشد،هرکسی با گذشته هاش زندگی میکنه.شماتوتموم مجالس وجماعتابشین وجیک وپوکه
تموم گذشته های منوبریزروپته،کمکم نمیگزه،خیلیم کیف میکنم وممنونت میشم حاج آقا!
- هرچی میگم،خوش رقصی کن وگوشه- کنایه بزن،همین روزا بهت میفهمونم یه من آردچن تاتافتون میشه.الانم
بایس برم یه ماموریت خیلی مهم دارم،دیگه وقت شفنتن زرزراتوندارم.توعوض شدنی نیستی،ده سالم بیخود
ملاحظه توکردم.
حاج آقاجون به بزرگی خودت ازگناهم بگذر.منم الان بایدبرم دفترچه خواربارموعوض کنم.امروزآخرین
مهلتشه، نرم باید گشنگی گزکنم.خیلیم شلوغه،بایس نصفه روزتوصف وایستاد.
بیامیدون هفت حوض نارمک؛مسجدنبوت،منم ماموریتم همونجاست……
4
مرد روبه روی درآهنی بزرگ تمام قد مسجد،درضلع شمالغرب میدان که می ایستد،مخش سوت میکشد. محوطه جلومسجد محشرکبرای آدم است.مردم جیغ وداد میکشند،ازسروکول هم بالامیروند وبه درآهنی بزرگ فشارمیاورند.هرکدام چند دفترچه کهنه خواربارمحلی تودست دارند،آخرین روزمهلت تعویض است،این جماعت ازقافله عقب ماندگانندوهجوم آورده اند.
مردنزدیک درکوچک منتهی الیه دیوارسنگ سفید مسجد،سرگشته مانده وباخودمیگوید:
رسید ن به درآهنی کارحضرت فیله.هوام گرگ ومیش میشه،هیچ کاری نمیشه کرد.
دفترچه های کهنه راکه تودست راستش است،به کف دست چپش میکوبد،چشمهای خالی ازامیدش رابه زردی غروب نوک درختهای میدان میدوزدوسیگاری میگیراند،دودغلیظ راقلاج قلاج فرومیدهد،ناگهان یک عده نهیب میزنند
برین کنار!یااله برین کنار!
سینه جماعت باسرعت شکاف برمیداردویک جفت بنزتمام مشکی ضدگلوله باشیشه های سیاه جلودرکوچک مسجد،
میخکوب میشوند.چهارغول بی شاخ ودم کلاش به دست ازبنزجلوپیاده وبه جماعت نهیب میزنندکه فاصله بگیرند.مردم باترس ولرز دورمیشوند.مردهاج- واج چهارغول رانگاه میکندوزیرلب میگوید
- یکیشونم که سیده!شانس آورد م!اگه دستموبگیره!
سید میدودودرعقب بنزدوم رابازوکلاشش راروبه مردم آماده شلیک میگیرد.زنی به درشتی کرکد ن باچادرمشکی پیاده
میشود.مردبه زن خیره میشود،گاوگیجه گرفته،باخودمیگوید:
- انگارخواب می بینم!اینم فاطیه که!پهناش چارتای فاطی قدیمی شده لاکردار!
مردناخودآگاه به طرف سید وفاطی راه می افتد.سید داد میکشد:
- سرجات وایستا!
کلاشش راآماده شلیک،به مردنشانه میگیرد.مرد میگوید:
- منم،آقاسید!فاطمه خانوم منم!منویادت نمیاد؟
سید دادمیکشد:
- گم شو!کسی نمی شناسد ت!بروپی کارت!
فاطی ازرفتن بازمیماند،باهیبت ونگاهی هیولاوار،چند لحظه به مردخیره میشود.سیدرابه طرف خودش میخواند،چیزهائی کنارگوشش میگویدودرمحاصره غولهای کلاش به دست،باسرعت ازدرکوچک داخل مسجدمیشود.سید نزدیک میشود،گونه هاوسفیدی چشمهاش بخون نشسته.به مردمیگوید:
- یااله بیفت جلو!
مردراباچند تیپابه دراطاق فاطی توزیرزمین مسجد میکشاند.باترس ولرزچندتلنگربه درمیزند.صدای کلفت مردانه
فاطی شنیده میشود:
- بیارش تو!
سید درراآهسته بازمیکندومردرابه داخل هل میدهد.فاطی بانگاهی شرربارمردرابراندازوتوچشمهاش خیره میشودومیگوید:
بیاجلوبینمت!کیوتوجماعت صداکردی؟
مردبه صندلی بلند گردان فاطی نزدیک میشودومیگوید:
فاطمه خانوم منوبه جانمیاری؟منم!
کلا م ازدهن مردکاملاخارج نشده،دست پتک مانند فاطی توگیگاهش کوبیده میشود.مردیک دورمیچرخد،جلونگاهش تیره
میشودودرجاش روزمین فروکش میکند.سید دررامی بندد،باکلاش آماده شلیک جلوداخلی درکشیک می ایستد.فاطی به سید نهیب میزند:
- پدردیوث توناسید م درمیارم.پروارت کردم،تونیاورون بهت برج داده م که اینجوری آبروریزی کنی؟مگه اینو
نمیشناختیش؟ده سال بعدازانقلاب واسه چی هنوزنفس میکشه ومزخرفات بلغورمیکنه!لابدتواین ده سال گوش تموم خلق الله روازاون مزخرفات پرکرده!خودت که یه عمرجاکشی میکردی، بیشترآبروت میره!منوباش که واسه خرقلیه خردمیکنم.این که همه چی روخورده ویه آبم روش؛آبرومابروکجاحالیشه!بروبیرون،پشت درواستا تاصدات کنم!
خطرناکه حاجیه خانوم،من اینجاباشم خاطرجمع تره.
گم شو!چوغ که نیستم!شصتامث توواینومیزارم توجیبم!
سیدخارج میشودودررامی بندد.مردکه سرگیجه ش بهترشده،بلند میشودوجلومیزمی ایستد.فاطی قیافه مهربان به خودمیگیرد،میگوید:
- خب؟کورمیشدی،اگه منوندیده میگرفتی ومیرفتی دنبال زندگیت احمق جون؟بیابشین.
مردراروصندلی کنارصندلی خودش می نشاند.چندلحظه توچشمهاش خیره میشودومیگوید:
- میدونی،اون روزکه گریه کردم وازبیمارستان بیرون رفتم،خودکشی کردم.آدمیتوتوخودم کشتم.ازاون
روزیه هیولا شده ام وخوشبختم.چقداین نگاه وچشما منوزجرکش کرد!بعدازده سال،هنوزم وقت وبیوقت
میان سراغم وآزارم مید ن!ازدواج کردی ؟
زن ویه دخترویه پسرهشت وده ساله دارم.الانم اومده بودم دفترچه های خواربارموعوض کنم،امروزآخرین مهلتش.
ایرادی نیست،دفترچه هاروبگذاراینجا،مید م سیدکاراشوبکنه وببره بده درخونه ت.
فاطی بازتوچشمهای مردخیره میشودودکمه زنگ رافشارمیدهد.سیدداخل میشودومیگوید:
امربفرمائیدحاجیه خانوم!
اینوببرش تودخمه تمشیت اون پائین،همونجاکه تموم دیواراش صداخفه کن داره.
مردخودش رامی بازدوازجامی پرد:
بابامن زن وبچه دارم!به همین سادگی نمیشه آدم کشت که!
توچی کاره ای!اونکه جون داده،نونم میده!سید،ورش دارببرش!
سید لوله کلاش روتخت پشت مردمیگیردومیگوید:
- بیفت جلوشل چونه!
مردرابه طرف درهلش میدهد.فاطی میگوید:
- خیلی اذیتش نکن،فقط یه تیرخلاص باهفت تیرروپیشونیش بزن.توکه کارت تیرخلاص زدنه. چشاشم
نبد،میخوام بیام ببینم بعدازمردنم نگاه ورنگ چشاش همین شکلیه!
سید به مردمهلت نمیدهد وهمراه خودازاطاق بیرونش میکشدودررا ازبیرون می بندد……