سه گانۀ خاتمی،­ خدمت یا خیانت؟

میر حمید سالک
میر حمید سالک

در پی نزدیک شدن به موسم انتخابات دوباره، بحث حضور یا عدم حضور در پای صندوق های رأی داغ شده است. گروهی از ابتدا اعلام کرده اند که لزومی برای شرکت در انتخابات احساس نمی کنند. در مقابل کسانی هستند که عقیده دارند، بنا بر شرائطی مقتضی، می توان از این فرصت، برای پیش برد امور جامعه، استفاده کرد. گروه اول، یا به اصطلاح تحریمی ها، عمل گروه دوم را در بهترین شرائط بیهوده می دانند. بخشی از مخالفین شرکت در انتخابات، پا را از این فراتر گذاشته، گروه دوم را به خیانت متهم می کنند، به شکلی که حتی اظهار نظر بهنود را در برنامۀ پارازیت برنتابیده، دشنام هایی در حق ایشان روا کرده اند که قطعاً درخور شخصیت این روزنامه نگار قدیمی نبوده و نیست. بهنود در آن برنامه تنها برآورد کرده بود احتمالاً حدود شصت در صد مردم در انتخابات پیش رو شرکت خواهند کرد.

در این میان سخنان خاتمی در مورد شرائط شرکت در انتخابات، توجه و بحث بیشتری را در میان موافقین و مخالفین باعث شده است. به ویژه زمانی که شخصیت هایی از اصلاح طلبان، نظیر تاج زاده، در شکلی دیگر کلام خاتمی را تکرار کردند، بر دامنۀ این بحث ها افزوده شد. لحن به نسبت تندتر تاج زاده و در پی آن قولی که از خاتمی توسط اکبرین در فضای مجازی پیچید این شائبه را قدرت بخشید که به تدریج اصلاح طلبان از شرکت در انتخابات منصرف شده اند. به عبارت ساده تر عده ای از مجموعۀ این موضع گیری ها این گونه نتیجه گیری کرده اند که پیش شرط های خاتمی برای شرکت در انتخابات، به شکلی احاله به محال است. حتی گروهی قدری پیشتر آمده، استنتاج کرده اند که اصرار بر اهدافی چنین از سوی خاتمی در حقیقت شانه خالی کردن از شرکت در انتخابات است. در این صورت اصلاح طلبان این امکان را پیدا می کنند تا بدون هیچ اتهامی انتخابات را تحریم کنند. چرا که اصلاح طلبان مطمئن اند به طور قطع و یقین حاکمیت این شرائط را نپذیرفته، به این ترتیب شرکت در انتخابات بلاموضوع می شود.

فارغ از اینکه بخواهیم ذهن خوانی بکنیم و دریابیم که چه در مغز اصلاح طلبان می گذرد، می توان به این نکته فکر کرد که آیا طرح این خواسته ها با توجه به جمیع جهات در شرائط کنونی کشور ما کاری عقلانی است؟ به عبارت دیگر، با توجه به مضرات و منافع حاصل از طرح مواضعی چنین، ورود به امر انتخابات با این شعارها مقرون به صرفه است؟ با توجه به اوضاع کنونی کشور وجهان، وضعیت جنبش سبز، موازنۀ قوا در درون حاکمیت و نکات کلی که باید در یک مبارزۀ اجتماعی در نظر گرفت، می توان گفت طرح چنین خواسته هایی به نفع جامعه بوده و به استقرار پایه های دموکراسی در کشور یاری خواهد رساند.

جنبش سبز و اسلاف آن از زمان شروع مشروطه تاکنون نشان داده اند که ایرانیان روش خاص خود را برای حرکت های اجتماعی دارند. یعنی از زمانی که در تحصن باغ سفارت انگلیس بر خواست های خود پای فشردند تا به قانون اساسی دست بیآبند، نشان داده اند که به روش های مسالمت جویانه بیشتر علاقه دارند. به همین دلیل به مجرد اینکه بدنۀ اجتماعی احساس کرده، نیرویی خشن و سرکوبگر به میدان آمده است که به هیچ وجه به هیچ قاعده ای پایبند نیست، به عقب نشینی تن داده، منتظر مانده اند تا در فرصتی مناسب بار دیگر به میدان مبارزه باز گردند. به حوادث سال 32 و یا 42 نگاه کنید. در سال سی و دو رفتار مردم به گونه ای بود که عده ای مدعی شدند مردم در صبح 28 مرداد شعار زنده باد مصدق دادند و در عصر 28 مرداد شعار مرگ بر مصدق و زنده باد شاه. در سال 57 بعد از حادثۀ 17 شهریور و استقرار حکومت نظامی از شدت مبارزات کاسته شد. بعد از مدت کوتاهی، دوباره جامعه، هنگامی که احساس کرد از خشونت نظامیان به هر دلیلی کاسته شده، دوباره به حرکت خود ادامه داد تا به نتیجه دست یافت. بازتاب این نوع حرکت مردم در سال 57 باعث شد تا انقلاب آن سال ایرانیان به عنوان یکی از معروف ترین انقلاب های به دور از خشونت مشهور شود.

مرور اتفاقات همین سی و چند سالۀ اخیر هم بر این نکته تأکید دارد. به حوادث خرداد سال شصت توجه کنیم. 18 تیر را بار دیگر مرور کنیم. یا نه می توانیم یک بار دیگر اتفاقات بعد از انتخابات سال 88 را بازبینی کنیم. از جماعت عظیمی که در چندین تظاهرات فاصلۀ 25 خرداد تا 30 خرداد 88 به خیابان ها آمدند، آیا اکنون نشانه ای هست؟ آیا علت جز این است که مردم حاضر نشدند در مقابل خشونت وحشیانه حاکمیت بهای بیشتری پرداخت کنند؟ آیا ممکن است انسان بتواند بپذیرد که این تغییر تاکتیک به خاطر اشتباهات و مماشات چهره های سرشناس درون جنبش است؟

حالا این رفتار را مقایسه کنید، با نوع حرکتی که در سوریه است. هر جمعه شاهد آن هستیم که عده ای توسط حکومت سوریه به خاک و خون کشیده می شوند، با این حال جمعۀ بعد جماعت بیشتری به خیابان ها می آیند. یا مقایسه کنیم با لیبی که کار به درگیری نظامی کشیده شد و نهایتاً پای دول خارجی به آنجا باز شد. یا افغان ها را در نظر بگیریم. جماعتی که به جنگجویی شهره هستند و تاکنون همیشه حرف آخر را اول زده اند. ملتی که به نظر می آید خیلی حال و حوصلۀ تظاهرات ندارند و از همان اول در مقابل هر حکومتی که دوست نداشته اند اسلحه به دست گرفته و به کوه ها و غارها پناه برده اند.

با توجه به نکاتی که در بالا به آن اشاره شد و بدون آنکه بخواهیم روی این نوع رفتار مردم ایران ارزش گذاری بکنیم، می توان دریافت که این سه گانۀ خاتمی با نوع حرکت مردم ایران هم آهنگی بیشتری دارد. یعنی طرح یک سری خواسته های مشخص مدنی و تلاش در جهت تجمیع بیشترین نیروهای اجتماعی تا این خواسته ها را به مدنی ترین شکل ممکن طرح کنند. از آنجایی که در چنین رویکردی، بیشترین نقش را توده های مردم بازی می کنند طبیعی است که باید تلاش شود تا اکثریت بزرگتری را با شعارهای خود همراه کنیم.

اگر فعالین سیاسی جامعه موفق شوند که حرکتی اجتماعی پیرامون این خواست ها شکل دهند، بار دیگر شاهد آن خواهیم بود که جنبشی اجتماعی و مطالبه محور و “اهل معامله” در فضای جامعه شکل گرفته است. به طور مشخص در جریان انتخابات سال 88 این ابتکار زنان کشور بود که اجازه دادند با طرح خواسته هایی معین از کاندیداها عطر یک عقلانیت اجتماعی در فضای جامعه بپیچد. یعنی کسانی حاضر شدند به بازی صفر و صد خاتمه دهند. حاضر شدند با کسانی وارد بده و بستان های سیاسی بشوند که به طور قطع و یقین به حقوق زنان از منظری کاملاً متفاوت نگاه می کردند. طرح سه خواستۀ مشخص از حاکمیت برای شرکت در انتخابات در حقیقت همین کارکرد را دارد. به عبارت دیگر با زبانی معلوم به حاکمیت گفته می شود که اگر می خواهی از امتیاز یک انتخابات پرشور برخوردار شوی باید در مقابل حاضر باشی که در وهلۀ اول زندانیان سیاسی را آزاد کنی. باید به حداقل شرائط لازم برای یک انتخابات آزاد تن بدهی. باید پذیرای فعالیت آزاد احزاب سیاسی باشی. اصرار بر مطالبات حداقلی از این دست می تواند دستآوردهای مناسبی برای جنبش مردم ایران داشته باشد.

اولین نتیجۀ ملموس و مفید طلب چنین خواسته هایی، علاوه بر اینکه می تواند بخش های بزرگتری از اجتماع را با خود همراه کند، قادر خواهد بود در درون نظام هم اسباب چالش را فراهم کند. قدر مسلم کسانی در داخل حاکمیت هستند که با این گونه رفتارهای تمامیت خواهانه ساری و جاری از دفتر رهبری و دوستان نظامی او هم دلی نداشته باشند. این عده طبیعی است که نتوانند با شعارهایی که تنها به نابودی نظام می اندیشند، کنار بیآیند. اما همین عده می توانند در زمانی که با کف مطالبات مردم روبرو می شوند حداقل در موضع سکوت قرار بگیرند. کافی است رفتار کسانی نظیر حسن روحانی و ناطق نوری را قبل و بعد از شعارهای مطرح در 25 بهمن 89 مقایسه کنیم.

منفعت بعدی طرح این خواسته ها آن است که نشان می دهد این جنبش خواسته دارد و یک حرکت ایجابی است. به حداقل هایی دست گذاشته که دستیابی به آنها یک امر رویایی نیست. این خواسته ها در ادامۀ مسیر همان شعار معروف “رأی من کجاست” جای می گیرد که در صورت تحقق منافع دراز مدتی برای جامعۀ ما در همۀ ابعاد آن خواهد داشت.

در این میان باید به نظرات مخالفین خواسته های خاتمی هم توجه کرد. عده ای معتقدند با عدم حضور در انتخابات به بهانۀ مبارزه با رژیم می توانیم مشروعیت بین المللی حکومت را بیش از پیش به مخاطره بیاندازیم. اینان شاید بر این باورند که طرح چنین خواسته هایی در صفوف مخالفین انتخابات تفرقه انداخته، مانع از مشروعیت زدایی از رژیم می شود. بیایید دو تابلو را باهم ترسیم کنیم و ببینیم در کدامیک از این شرائط مقبولیت حکومت در بین کشورهای دنیا به خطر خواهد افتاد. تصویر اول مربوط به مردمی است که برای کسب حقوق اجتماعی خود حاضر است در پای صندوق های رأی گیری شرکت کند مشروط به اینکه خواسته هایی حداقلی را نظام حاکم برآورده کند، اما در مقابل دستگاه حاکمه در آن کشور حاضر نیست به این خواسته ها تن دهد. تمنیاتی که از نظر استا نداردهای بین المللی مقبول، قانونی و مشروع است. در نگارۀ بعدی دولتی ادعا می کند که انتخاباتی آزاد را برگزار می کند. برای نشان دادن این آزادی هم تعدادی آدم ثابت دارد که می تواند پای صندوق های رأی بیآورد. در مقابل این حکومت تعدادی از گروه های مخالف وجود داشته باشند که با طرح شعار بلند پروازانۀ “سرنگونی رژیم” خواهان تحریم انتخابات بشوند. کدام تابلو برای مردم جهان و افکار عمومی توجیه پذیرتر است؟ کدام یک از این دو حکومت بیشتر مطرود افکار عمومی در جهان خواهد بود؟

عده ای دیگر از مخالفین معتقدند که رژیم هیچ علامتی دال بر توجه و یا پذیرش خواسته های مخالفین را از خود بروز نداده است. بنا بر این این رژیم دیگر قابل اصلاح نیست و مذاکره با آن فایده ای نداشته، به یک باره باید به فکر سرنگونی آن بود. به نظر می آید حرف این دوستان پر بیراه نیست و گوش شنوا در حاکمیت اگر نگوییم موجود نیست باید بگوییم کمیاب است. اما مگر قرار است رفتار ما در مقابل حکومت بنا بر منویات خامنه ای و یارانش تبیین شود. اگر این نکته درست است، آیا دوستان علامتی در داخل رژیم سراغ گرفته اند که رژیم تمایل به سرنگون شدن دارد که تمام خواسته های حداقلی و حداکثری خود را پیرامون سرنگونی رژیم سازمان داده اند. طبیعی است که یک کنشگر سیاسی برای تعیین خط مشی خود به نوع رفتار طرف مقابل توجه کند. اما قرار نیست همۀ تاکتیک ها و استراتژی خود را بر مبنای نوع خواست و توقع نیروهای مقابل مشخص کند. اگر یک نیروی سیاسی معتقد است که بهترین راه برای حل مشکلات جامعه از مسیر اصلاحات و گفتگو می گذرد، باید تاکتیک های خود را به نحوی انتخاب کند که طرف مقابل را به پذیرش این اصلاحات وادار کند. هیچ نیروی حاکمی در هیچ نقطۀ دنیا تمایلی به داشتن آقا بالاسر، رقیب و یا حزب مخالف ندارد. این بدنۀ اجتماعی و گروه های سیاسی و نهادهای مدنی هستند که حکومت ها را به پذیرش محدودیت در اعمال قدرت وادار می کنند.

نمونه های اسپانیا، شیلی، پرتقال، یونان، آفریقای جنوبی، کنیا و زیمبابوه نمونه های روشنی از تأثیر فشار بدنۀ اجتماعی و سازمان های سیاسی بر روی حاکمیت های خودکامه هستند. رژیم های حاکم در این کشورها، از راه مبارزات اجتماعی و در بعضی موارد حتی مذاکره و گفتگوی رو در رو وادار به پذیرش واقعیت های موجود شدند. جالب این بود که در هر کدام از این کشورها راهی طولانی طی شده است. در طی این طریق جانفرسا، از همۀ شیوه های رایج در مبارزۀ سیاسی، از نبرد مسلحانه تا مبارزات پارلمانی، استفاده شده است. ولی آنچه در نهایت برای این کشورها راهگشا بوده است، رفتاری بوده که مخالفین دیکتاتوری اتخاذ کرده اند تا ازحمایت توده های وسیع تری از مردم و حتی بخش هایی از درون حاکمیت های موجود، نسبت به این کنش سیاسی برخوردار شوند. در 25 آوریل 1974 که نظامیان جوان پرتقالی بر علیه جانشین سالازار شوریدند و در یک روز عجیب و غریب توانستند پروندۀ دیکتاتوری حاکم بر این کشور را ببندند، تنها با اتکا به مردم به این توفیق نائل شدند. اگر پینوشه پذیرفت که به رفراندم 1988 تن دهد تا در نهایت در انتخابات 1989 میدان را به رقبا واگذار کند، ناشی از آن بود که فشار بدنۀ اجتماعی در یک روند مدنی بر روی حکومت شیلی افزایش یافته بود. موگابه در زیمبابوه بر اثر رفتارهایی مدنی از سوی مخالفین ابتدا به انتخاباتی آزاد تن داد، تا سانجرای در آن پیروز شود. زمانی که دیکتاتور رُدزیای سابق از پذیرش نتیجۀ انتخابات سرباز زد، باز در اثر ازدیاد فشارهای اجتماعی به مذاکره تن داد تا رقیب را در قدرت شریک کند. اما طبیعی است کسی که به گفتگو تن می دهد، باید حاضر باشد در مقابل دریافت مزایایی، امتیازاتی را هم واگذار کند. از جمله اینکه پینوشه تا آخر عمر در شیلی مورد محاکمه قرار نگرفت و موگابه هم بخشی از قدرت را برای خود حفظ کرد.

نه مردم ایران از اهالی زیمبابوه و شیلی عقب ترند و نه خامنه ای خودکامه تر از رهبران این کشورها. اگر ساکنان سرزمینی چون آفریقای جنوبی با تأکید بر حقوق حداقلی و انتخاب شعار های مناسب به خواسته های خود رسیدند، ما هم می توانیم دست به این کار بزنیم. به شرط آنکه به تجارب گرانبار خود و دیگران اهمیت بدهیم و چرخ را دوباره اختراع نکنیم. تغییر در کشوری مثل ما با موضوع تغییر رژیم شکل نمی گیرد. حداقل این کار یک بار تجربه شده است. خواسته هایی باید در دستور کار قرار بگیرد که قادر به تغییر مناسبات ظالمانه شود. خواسته هایی که بتواند علاوه بر اینکه مردم را با خود همراه می کند قادر باشد، راه بهتر زندگی کردن را نیز به آنها بیآموزد. خواسته های خاتمی از این مشخصات برخوردار است. دست یابی به حداقل ها تازه آغاز راه است.