نوچه گان فرهنگی

نویسنده
کیومرث مرزبان

» حرف اول/ دریچه هفته

حتماً در فیلم‌های زمان شاه نوچه‌ها را دیده‌اید.همیشه یک داش مشتی وجود داشت که دور و برش چند نوچه‌ی “دستمال بدست” راه می‌رفتند و برایش غش و ضعف می‌کردند، برایش می‌مردند، برایش کتک می‌زدند و کتک می‌خوردند، هر حرفِ بی‌مزه و با مزه‌ای می‌زد برایش می‌خندیدند، برای کوچک‌ترین غمش گریه می‌کردند و…گه‌گاه خود مرشدها نوچه‌ی سیاست‌مداران می‌شدند و همراه با نوچه‌گانِ خود به خیابان‌ می‌ریختند و شلوغ‌کاری و خراب‌کاری می‌کردند.

نوچه‌گانِ بی‌نوا از خودشان هیچ‌چیزی نداشتند، تمام دار و ندارشان آن گنده‌لات بود و بس، مرشد که می‌مرد کمی بعد هم نوچه از گشنگی در کوچه پس کوچه‌ از گشنگی و بی‌همه‌چیزی می‌مرد.

انقلاب که شد مرشدها و بچه مرشدها در خیابان‌ها حضورشان کم‌رنگ‌تر شد، اما در عوض جای خودشان را دادند به حاج‌آقاها و پامنبری‌ها.

حاج‌آقا روی منبر می‌نشست و هر چه دلش می‌خواست می‌گفت و طلبه‌ها و یا همان پا منبری‌ها “احسنت احسنت” گویان از حاج‌آقا تعریف می‌کردند و با کاغذ و قلمی که در دست داشتند هر آنچه که حاج آقا می‌گفت را می‌نوشتند، از حالت‌های رفعِ حاجت بگیر تا آداب جنابت و….

ریش حاجی پسند می‌گذاشتند، دکمه‌های‌شان را تا بالا می‌بستند و حتی مدلِ راه رفتن‌شان هم حاجی پسند می‌شد، دست‌شان را می‌گذاشتند روی زانو و یا تسبیح در دست می‌گرفتند و شمرده شمرده با سری رو به پایین راه می‌رفتند.

خب همیشه هم فوتبالیست‌ها و ورزش‌کاران هم طرفدارانِ پر و پا قرصی داشتند، از تختی و فردین و بهروز وثوقی و همایون بهزادیِ دیروز بگیر تا حامد بهداد و علی کریمی و فرهاد مجیدیِ امروز.

طرفدار بودن که بد نیست، یک نفر از دریبل‌های علی کریمی خوشش می‌آید، حق هم دارد، علی کریمی فوتبالیستِ خوبی‌ست و لایقِ طرفداری‌ست. یا حامد بهداد هم چند جا بازی‌های خوب داشته و طرفدار بودنش قابل درک است. اما کار از جایی خراب می‌شود که عده‌ای نه در جایگاه طرفدار بلکه در جایگاهِ نوچه‌ی هنرمند و یا ورزشکار قرار می‌گیرند، و آن فرد را الگوی خود قرار می‌دهند، الگو قرار دادن یک هنرمند در زمینه‌ی شاخه‌ی فعالیتش به خودی خود می‌تواند خوب باشد، ولی الگو قرار دادن همان هنرمند در زمینه‌ی همه‌ی مسائل زندگی کار را خطرناک می‌کند.

طرفداری که تبدیل به نوچه می‌شود بهترین‌ها را برای آن فرد می‌خواهد،حتی دلش می‌خواهد جملاتِ دکتر شریعتی و شکسپیر و حسین پناهی را از آنِ بتِ خود کند.حتی پاش بیفتد جملاتِ نادره خدا بیامرز را هم از آنِ بتش می‌کند.

 همین روزها هنرمندی که کارش آواز است، در باره رفتن گروهی از هنرمندان به دیدار رئیس جمهور،نظری داده است. می توان با این نظر موافق بود و یا مخالف، ولی بیا و ببین این “نوچه‌گانِ فرهنگی” چه بساطی به راه انداخته‌اند.

عده‌ای معتقد اند ادبیاتی که هنرمند آوازه خوان بکار گرفته است، در باره بزرگان سینما و ادبیات زیاده از حد خالی از لطف است.

عده‌ی دیگری منتقد به کار بردن بیش از حد عباراتِ “سکسیستیِ” اند. عده‌ای هم آن را توهین به دگرباشان می‌دانند.

عده‌ای می گویند :“هنرمندانِ اصلاً کارِ درستی کردند که رفتند پیش رئیس جمهورِ قانونی ملت و از او برای پیش‌برد اهداف‌شان حمایت کردند.”

کسانی هم نظر دیگری دارند:” هنرمندی که با دولتِ جمهوری اسلامی ایران هر گونه نشست و برخاستی داشته باشد خود فروخته است.”

و سرانجام اعتقاد جمعی بر این است که هیچ‌کس مقدس نیست. همه راباید نقد کرد و همه آزادند تا آن‌گونه که می‌خواهند نقد کنند.

. خب تا اینجای ماجرا یک‌سری بحث است که خیلی هم خوب است، همه‌ی ما به این مباحث جهتِ پیشرفت احتیاج داریم.

اما کار زمانی خراب می‌شود که عده‌ای صفحاتِ گفتگو را با میدانِ نبرد اشتباه می‌گیرند و جان در کفانه و دو بنده بر تن، می‌آیند و طوری دفاع و نقد می‌کنند که انگار ناموس‌شان در آستانه‌ی بر باد رفتن است.

با استفاده از کلماتِ رکیک و مبتذل و گنده ‌کردنِ هنرمند محبوب‌شان سعی بر… نمی‌دانم واقعاً سعی بر چه چیزی دارند؟ کسی که با بد دهنی و فحش و بت‌ساختن از هنرمند می‌خواهد حرفی را به کرسی بنشاند، صرفاً فقط می‌خواهد نیازهای درونی‌اش را ارضا کند.

کسی که به حالتِ یاغیانه، با بی منطق کپی پیست کردنِ حرف‌های هنرمند محبوبش و با بد دهنی، بدونِ آنکه اصلاً بداند چه شده‌است، فقط برای شادیِ دلِ بتی که ساخته‌است اینگونه “مسی‌وارانه” در بحث‌ها شلوغ‌کاری و خراب‌کاری می‌کند، با آن نوچه‌ای که پشتِ مرشدش راه می‌رود و مرشد می‌گوید:“گله از چرخِ ستمگر بکنم یا نکنم؟” بدونِ اینکه بداند چرخ چیست و ستم چیست و ستم‌گر کیست پاسخ می‌دهد:“می‌خوای بکن، می‌خوای نکن”، و با پا منبری‌ای که پس از شنیدنِ هر سخنی از دهانِ حاج‌آقا سه صلوات می فرستد، تفاوتِ چندانی ندارد جز اینکه دارد در مباحثِ فرهنگی نوچه‌وارانه شرکت می‌کند.

بله. بامصیبت بد دیگری روبروئیم”نوچه‌گان فرهنگی”.

سال‌ها پیش احسان طبری برای این “جوانان نوخواسته” شعرِ زیبایی سرود که بهترین حسن ختام برای این یادداشت است:

“طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود
جهان میدان پیکارست بی‌رحمند بدخواهان
طریق رزم ناهموار غدّارند همراهان
نه آید زآسمان‌ها هدیه‌ای
نی قدرتی غیبی برآید سفره‌ای گسترده اندر خانه در چیند
به خوابست آنکه راه و رسم هستی را نمی‌بیند
کلید گنج ِ عالم، رنج انسانی‌ست آگه شو
دو ره در پیش
یا تسلیم یا پیکار جان‌فرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت در این ره شو
ارانی گفت
در شطی که آن جنبنده تاریخ است
مشو زآن قطره‌ها کاندر لجن‌ها بر کران مانند
بشو امواج جوشانی که دائم در میان مانند.”