نگاهی به سریال امنیتی”تعبیر وارونهی یک رویا”
پروژه شکست خورد! عین یکی از عملیاتهای خود وزارتخانه که اینجا دیگر لحن پرطمطراق و تقلبی “سربازان گمنام امام زمان” هم به کارش نمیآید و هیچ فتحی اتفاق نمیافتد. اینبار حتی صدای فارس و رجا و باقی سایتهای امنیتی نظام هم در آمد. صدای کاربرهای اینترنتی هم که با هوش متوسط هزار گاف از روایت و داستان و شخصیتها گرفتهاند در کنارش؛ از سریالی که وزارت اطلاعات رسما پشتیبان ساختاش بوده، پروژهای از سر تا پا شکست خورده ساخته. دیگر چون سریال امنیتی قبلی، با همین تیم: جیرانی ِ کارگردان و طباطبایی ِ تهیهکننده، حتی کیهان و حواریون هم کیفور نیستند. که اگر آنجا- مرگ تدریجی یک رویا- روشنفکران سیبل تیر غیب بودند، اینجا- تعبیر وارونهی یک رویا- تیر کمانه کرده و برگشته و خورد وسط سیبل خود ِ وزارتخانه و سربازها و نیروهایاش. برای همین از این بازار شام، حاصل مونتاژ و تلفیق بالیوود و هالیوود و کوچهی ارباب جمشید، فقط چند شخصیت درونی و بیرونی- کاراکترهای سریال و افراد سازندهی سریال- باقی ماندهاند که باید بررسی بشوند و نیت ناکارآمدشان عیان بشود. چون اگر پروژه در اجرا الکن و عقیم است، تفکرش به قوت خود آن پشتها حیات دارد؛ حیاتی هولناک!
شخصیتهای درونی
یک- ناصر؛ و ناگهان رمبوی امام زمان
کاراکتر ناصر بیشتر از اینکه یک مامور اطلاعاتی امنیتی باشد، عمدا یا به سهو، یک کاراکتر عملیاتی از کار درآمده. هر جا احتیاج به نقشه و برنامه است، مامور گاف میدهد و خرابکاری میکند که باعث مرگ نیروهایاش میشود و در کشف داستان ترور و پیوند خوردن به یک شبکهی تروریستی ظاهرا صهیونیستی هم خبری از کار اطلاعاتی نیست و کل ماجرا را چند خبرچین خردهپای ارمنی کف دست مامور میگذارند. برای همین تا قسمت آخر، ناصر کسی نیست جز شخصیتی که فقط ایجاد هزینه میکند و جلو کار چند تروریست مبتدی را هم نمیتواند بگیرد و به شکل فرماندهان زمان جنگ، فقط نیروهای رده پائین جلو تیر میفرستد و بعد افسوس میخورد و به نماز میایستد یا پیش ارشدش ناله میکند و در به روی خود میبندد و به افسردهگی تن میدهد. اما در واپسین فصل سریال، جایی که دختر و داماد مامور طی یکی از همان برنامههای بر آباش به اسارت تروریستها در آمدهاند، ناگهان رخت و لباسی دیگر بر میکند. اسلحه در دست، تنها، گویی که شمایل جان وین را میخواهد در بیابانها به راه میافتد تا افتان و خیزان و پای پیاده به ارمنستان برسد. بعد بدون پاسپورت و هیچ هماهنگی با نیروهای آن کشور، ورود میکند، در خانهی تیمی بساط ردیابی به کار میاندازد و در ناگهانی دیگر به مرتبهی رمبو بودن میرسد. همچون قهرمان مثالی هالیوود پا در خاکی غریبه میگذارد تا شر دشمنان نظام را کم کند. یک تنه چهار پنج نفر را با تک تیرهایاش از پا در میآورد و دختر و داماد را بر دوش میگیرد تا روی تصویر پایانی صدایی که مابین مرحومان فریدون فروغی ِ ایرانی و جیم موریسن ِ آمریکایی در نوسان است، برایاش “ای ایران” را کوک بکند و بخواند. پیام چه خلقالساعه و چه فکر شده، روشن است: برنامهریزی و نقشه کشیدن و نفوذ و کار امنیتی و اطلاعاتی اگر به بنبست بخورد و از دستمان برنیاید، هنوز تفنگ و مهماتی هست و جنگ و عملیاتی. اگر با شطرنج نشد با تیراندازی و بوکس. اگر مغز ِ متفکر نکشید، رخ و ردا عوض میشود تا رمبوی امام زمان همه را به تیر ببندد و نظام را نجات بدهد. پیام به شکل روشنترش: اگر کاسپاروف ِ شطرنجباز ِ روس نداریم، در عوض، رمبوی تیرانداز ِ آمریکایی رو میکنیم!
سعید برازنده؛ کارمند ادارهی نظام
دربارهی برازنده چیز زیادی نمیتوان گفت. سازندهگان سریال چنان از فن و هنرش بیاطلاع بودهاند که ترجیح دادهاند به جای ساخت کاراکتر یک دانشمند مهم او را تبدیل به کارمند معتقد به ولایت بکنند. مهمترین حضور و نشان او درگیر با همسر بیمارش است و بس. نه آنچنان برای تروریستها اهمیت داشته که زیر و بم زندهگیاش را دربیاورند تا در زمان آدمربایی رو دست نخورند و جای جنس اصل، جایگزیناش را ندزدند و نه برای وزارتخانه آنقدر مهم است که چند مامور و محافظ برای نجات جاناش، شده موقتی و چند روزه، بسیج بکند. برازنده تیپ مورد علاقهی نظام است. از آنها که فراتر از طبقه و سواد و حرفه و شغل، ماکت تبلیغاتی برنامههای صدا و سیما هستند و جلو دوربینهای مناسبتی میایستند و از اعتقاد به نظام میگویند.
سیاوش مشرقی؛ جیرانی ناکام
نیت واضح از ساخت کاراکتر سیاوش مشرقی این است: هنرمند جوان پایبند به نظام. آن روی سکهی برازندهی دانشمند. همان تعبیر و تعریف کلیشهای که جوانان “ایران اسلامی” در عرصهی علم و فرهنگ با نظام هستند و نه بر نظام. اما نشان پنهان حرفی تکاندهنده با خود دارد. سیاوش مشرقی به دلیل شباهتاش به سعید برازنده- که از آن ترفندهای هندی ایرونی!- حاضر میشود در جای او و در حقیقت مقابل تیر دشمن بایستند. بدلکاریست که باید جور نقش یک را بکشد و صحنهها و سکانسهای سخت را اجرا بکند. روشنتر از این؟ یعنی از نگاه و دید نظام هنرمند معتقد و متعهد هم عنصر دسته دوم است. سیاهیلشکریست که باید به پای شهروندان درجه یک، در اینجا دانشمندان ِ ترجیحا هستهای، فدا بشود تا اصل و اساس زنده بماند و بتواند با تخصصاش که ساخت و راهاندازی و نگهداری از نیروگاه هستهای است، نظام را به ساحل آرامش برساند. سیاوش مشرقی که به طعنه میتوان آن را فریدون جیرانی ِ ناکام خواند، تصویریست از خالق در اثرش، همکاری با وزارتخانه را به فال نیک میگیرد و از همان ابتدا برای آینده و تئاترها و فیلمهایی که میخواهد بسازد، نقشه میکشد. که بخت یار نیست و اجلاش میرسد؛ چون در معادلهی نظام زنده ماندن نیروهای امنیتی و دانشمندان هستهای ارجح است به نفس کشیدن هنرمند حتی از نوع معتقد متعهد انقلابی!
دیگر شخصیتها- مهمانی فیلمفارسی
باقی شخصیتها اسانس و ادویه هستند. دستپخت تازهی وزارتخانه باید به مزههای فیلمفارسی و سریالهای تازه محبوب ترکی آغشته میشده تا مخاطب پای دیگ این آش عجیب بنشیند. روانبخش که جاسوس است و به خاطر تشکیلات زناش را رها میکند و با ژاله موید ازدواج میکند، بیشتر تصویری معمول از خیانتهای زن شوهری سریالهای ترکی است. هاشم جاوید شوشنشین بازتولید دلسادهگی آقا بیک و دوستان وسط پردهی فیلمفارسی است که دل به زن تروریست میبندد و بند ِ عملیات وزارتخانهی مملکت را به خاطر این دلدادهگی رقیق به آب میدهد. رویا، که یکباره از زاغ سیاه چوب زن معمولی تبدیل به ماشین آدمکشی مهیبی میشود هم با آن زندهگینامهی ناب، فرار از خانه به عشق یک پسری و برداشته شدن بکارتاش و سفرش به خارج کشور، یادآور کاراکترهایی است که در دوران پیشا هستهای! توسط فروزان و فرشته جنابی بازی میشد و مجموعهای بود از معصومیت و مظلومیت و شهوت که اینجا طبق اجبار دوران با صهیونیستها سر و سر دارد و تروریست هم شده. این کاراکترها، همچون رقص اضافه و کتککاری کافهای و آواز و سکس فیلمفارسی، حضوری باری به هر جهت و سیاهیلشکروار دارند تا روایت و کاراکترهای اصلی خود را نمایش بدهند.
شخصیتهای بیرونی
فریدون جیرانی- کارگردان
رگهها و ردپاییهایی از شخصیت جیرانی را میتوان در کاراکترهای موجود در سریال دید و ردیابی کرد. او همچون هاشم جاوید ماهیتی فیلمفارسیگون دارد، به شهادت ملودرامهای آبکی که نوشته و ساخته، مثل سیاوش مشرقی با قدرت همراهی میکند، ساخت دو سریال امنیتی، مثل رویا دوست دارد اصل و اساس کاراکترش را، از دختر شهرستانی خانوادهی سنتی به دختر مدرن و آزاد و برای جیرانی از فیلمفارسیکار درجه یک به کارگردان پروژههای فاخر، تغییر بدهد و در نهایت و در همه حال حضور پرقدرت نیروهای امنیتی و خود نظام را پذیرفته و زیر سایهشان، نقش و نشانی برایاش نمیماند و مثل هاشم جاوید و رویا و سیاوش مشرقی ناکام در رسیدن به آرزویاش در پای مصالح نظام قربانی میشود.
سیدکمال طباطبایی- تهیهکننده
در نما و لفظ سنتی ایران تهیهکننده مساوی است با کاسب. کسی که با هر کالایی کار میکند تا به سود و منفعت برسد. تهیهکننده به معنای درستاش، فردی صاحب سلیقه که موتور اولیهی تولید هنر و فکر است در اینجا وجود ندارد. سیدکمال طباطبایی یکی از بهترین نمونههای تیپ کاسبتهیهکننده است. کسی که زمانی فیلمهای اکشن فیلمسازان انقلابی را تهیه میکرد- محسن محسننسب و شفیع آقامحمدیان- بعد سهگانهی امام رضایی رسول صدرعاملی را ساخت، ناگهان به سلک روشنفکری درآمد و پول برای فیلم ایرج کریمی آورد و چون گنج نهایی در تولید آثار ایدئولوژیک است، دست آخر رسید به تهیهی چنین کارهایی؛ یک جا زدن حکومت قبلی و سلطنتطلبها، نقطهی بعد سیاه کردن تصویر روشنفکرها و در این آخری کلید زدن ساخت تندیس قهرمانان هستهای.
مرتضی اصفهانی- فیلمنامهنویس
تصویر ِ درست این دوران. حاصل پروژهی در هم آمیختن کامل و اساسی نظام و هنر با هم. در فصلی که رهبر انصار حزبالله کارگردان شد و چرا که نه؟ کارمند سابق وزارت اطلاعات، بدون پردهپوشی، باید فیلمنامهنویس بشود. مرتضی اصفهانی به گفتهی بهروز افخمی کارمند بازنشستهی وزارت اطلاعات است که با پروژههایی مثل روباه- ساختهی افخمی- و همین سریال همکاری داشته. گرچه خودش ایدهی فیلم “به رنگ ارغوان”- ابراهیم حاتمیکیا- را هم به روزمهاش اضافه میکند تا معلوم بشود استعداد تازهی فیلمنامهنویسی نظام، چند سالی در صف و در آب نمک بوده تا حالا ازش رونمایی بشود و افخمی از او به عنوان استعداد بیهمتای فیلمنامهنویسی نام ببرد و از او بخواهد که به فیلمسازی هم بپردازد. خواستی که خیلی زود توسط مرتضی اصفهانی، با همین اسم مستعار اطلاعاتی، اجابت شد و فیلم سوغات فرانسوی ساخته و در سایتهای سپاهی امنیتی اکران شد.
وزارت اطلاعات بارها، در تولیدات پنهان و پیدایاش، نشان داده علاقه ندارد به عنوان نیروی زبده و زنده در کارهای امنیتی معرفی بشود. وزارتخانه از همکاران هنرکارش نمیخواهد که تصویر ماموراناش را با ملات هوش و فن و فهم بسازند. پاشنهی آشیل اطلاعات ایران، تصویر عمومیاش در جامعه است. نیرویی بیرحم و دلسنگ و وحشتآفرین. برای همین در تولیدات پیشین و همین یکی سریال، سعی شده ماموران وزارتخانه، سربازان گمنام، معصوم و مظلوم تصویر بشوند. یکیشان پول میخواهد برای ازدواج و دیگری دخترش در طبق اخلاص میگذارد برای ولایت. یکی یکی به دست دشمنان کشته میشوند تا تصویری از هوش و ذکاوت در میان نباشد و هر چه هست در مظلومیت این نیروی سرکوبگر خلاصه بشود. اما حتی همین خواست و سفارش هم به تصویر و تاثیر نمیرسد. مرور نظرات کاربران سایتهای اینترنتی همهچیز را روشن میکند. تصویر ارائه شده توسط وزارت و جیرانی و دوستان “تعبیری وارونه” داشته! کاربران حالا ماموران اطلاعاتی را اینگونه به یاد میآورند: دست پا چلفتی، تنپرور و بیفکر که توان تامین حداقل امنیت را هم ندارند.