دیوانه کناریکی ازمیزهای گردسرپائی بیرون کافه وسط میدان بلویو، کاپوچینورامزمزه میکنم واطرافم رااززیرنگاه میگذرانم. طرف راستم دریاچه وسمت چپم چهارراه وگذر اتوموبیل های لوکس رامی بینم. مرکزچشم اندازرودررویم، کافه رستوران دونبش بزرگ اودئون است. غرق تماشای اطرافم که کنارمیزمی ایستد، دستش رادرازمیکند، باهاش دست میدهم، می گوید: - نه، اینجوری نمیشه. یه قدم ازمیزفاصله بگیر، زانوتوخم کن ودستموببوس. پای راستم را کمی خم میکنم وپشت دستش رامی بوسم. مشتریهای میزهای اطراف، هاج و واجند. - کافه رستوران اودئون رومی بینی؟همون که روبه روچشماته. پاتوق لنین، کرپسکایاورفقاش بوده، طرح اولیه انقلاب اکتبرروهمین جاریخته. دورنمات وماکس فریش خیلی ازنمایشنامه ها وداستانهاشونو توکافه اودئون نوشته ند. الانم وید مر، نویسنده معروف پاتوقش اودئونه. توماس مان، چارلی چاپلین، لاناترنروخیلی ازبزرگا توکافه اودئون میزمخصوص داشته ند…. میگویم: - خب، حالاچه کنم بانو؟ - یه اسپرسوبایه لیوان آب بگیرواسم بیار. میروم داخل که قهوه وآب بگیرم، همه باچشمهای گشادنگاهم میکنند. قهوه وآب راجلوش میگذارم، میگویم : - میدونی بانو، من بفهمی نفهمی کمی دیوونه م - واسه همین اومد م پیشت. عاشق جمالت که نبودم. تموم این مشتریاسینه چاکمن. راست میگوید. بیست وپنج ساله می نماید، باریک وراست قامت است ویک مثقال گوشت اضافی ندارد. رنگ پوستش عینهوقیرهای براق است. انگارتصویرت روپوستش پیداست. رنگ چشمهاعسل خالص وابروها تصویرخجرولبها قلویه ای منتاسب ونمکدان خالص! - یه سئوال دارم بانو، واسه چی تواین جماعت اینقد دیوونه مثل من وجود داره؟ - ازدرد بیدردیه. لابدروزنامه هارو، که خیلی شم مفته، میخونی. طبق آماررسمی، سطح دراومدآدما تودنیا یکه، کیفیت وامنیت وآب وهواوخوراکش یکه، گرونی سطح زندگیش یکه، جنون وخودکشیاشم تودنیا رتبه اوله!هرکی ازبزرگاونوابغ وستاره های سینماومشاهیرم که بخواد خودکشی کنه، میاد اینجاویه قرص میخوره؛درازمیکشه، بهشتوجلوی نگاهش می بینه ومیره تو خواب ابدی. گدام اصلاپیدانمیشه. این پنج چوقم که میخوام ازت بگیرم، گدائی نیست، باج سبیله وواسه موردی مخصوصه! - واسه چی موردخاصیه با نو؟ - امشب شب تولد مه، میخوام جشن بگیرم، مایه تیله کم دارم. - خیلی دلم میخوادمنم توجشن تولد ت باشم بانو! - جشن تولد من سطحش خیلی بالاست، جای ناشورائی مثل تونیست!لطف کرده م واومد م سرمیزت، روتو زیاد نکن دیگه!ردکن بیاد! یک پنج فرانکی میگذارم کف دستش. دستش رادوباره درازمیکندومیگوید: - ببوسش، آبروریزی نکنی پخمه! یک قد م ازمیزفاصله میگیرم، زانوی راستم راخم میکنم وپشت دستش رامی بوسم. دستش رابه لبش میبرد، بوسه ای باخنده ا ی ملیح حواله م میکندومیرود به طرف چهارراه. چراغ قرمزکه میشود، شروع میکند به رقصید ن. رقصی آفریقائی بامهارت کامل!چراغ سبزمیشود، عین خیالش نیست، توعوالم وخلسه خالص رقصش غرقه است. اتوموبیلها اجبارادرجامی مانند. ماشین لوکس ردیف اول رانشانه میکند، دامن بلندش را بالامیزند، عریان خالص! آقادائیش را ازپشت به شیشه کنارصورت راننده می چسباند ورقص پرجنب وجوش کپل راشروع میکند، ماتحت عریانش رابه شیشه کنارچهره راننده میمالید و مسلسل واررقص کپل میکند… دختروپسری جوان ژاپنی شروع میکنندب ه عکس وفیلم گرفتن ازصحنه. بانورقصش رارهامیکند، خودرابه دخترژاپنی میرساندولگدی به وسط پاش میکوبدومیخواهد دوربینش رابگیرد. ژاپنی ها وضع راوخیم می بینند، پامیگذارند به فرار. بانوگوش خراش نعره میکشدو فحش میدهدودنبالشان میدود… ازجلونگاهم گم میشوند. مشتری میزپهلوئیم میخواهد برود، ازکنارمیزم ردمیشودومیگوید: - شانس آوردی، چطورباتوعاقلانه ومنطقی حرف میزدوبحث میکرد، انگارخیلی هم حالیش بود؟ توبلویومعروفه، همه ازش فرارمی کنن! می گویم: - دیوانه چودیوانه ببیندخوشش آید… |
کناریکی ازمیزهای گردسرپائی بیرون کافه وسط میدان بلویو، کاپوچینورامزمزه میکنم واطرافم رااززیرنگاه میگذرانم. طرف راستم دریاچه وسمت چپم چهارراه وگذر اتوموبیل های لوکس رامی بینم. مرکزچشم اندازرودررویم، کافه رستوران دونبش بزرگ اودئون است. غرق تماشای اطرافم که کنارمیزمی ایستد، دستش رادرازمیکند، باهاش دست میدهم، می گوید:
پای راستم را کمی خم میکنم وپشت دستش رامی بوسم. مشتریهای میزهای اطراف، هاج و واجند.
وید مر، نویسنده معروف پاتوقش اودئونه. توماس مان، چارلی چاپلین، لاناترنروخیلی ازبزرگا توکافه اودئون میزمخصوص
میگویم:
راست میگوید. بیست وپنج ساله می نماید، باریک وراست قامت است ویک مثقال گوشت اضافی ندارد. رنگ پوستش عینهوقیرهای براق است. انگارتصویرت روپوستش پیداست. رنگ چشمهاعسل خالص وابروها تصویرخجرولبها قلویه ای منتاسب ونمکدان خالص!
ازدرد بیدردیه. لابدروزنامه هارو، که خیلی شم مفته، میخونی. طبق آماررسمی، سطح دراومدآدما تودنیا یکه، کیفیت وامنیت وآب وهواوخوراکش یکه، گرونی سطح زندگیش یکه، جنون وخودکشیاشم تودنیا رتبه اوله!هرکی ازبزرگاونوابغ وستاره های سینماومشاهیرم که بخواد خودکشی کنه، میاد اینجاویه قرص میخوره؛درازمیکشه، بهشتوجلوی نگاهش می بینه ومیره تو خواب ابدی. گدام اصلاپیدانمیشه. این پنج چوقم که میخوام ازت بگیرم، گدائی نیست، باج سبیله وواسه موردی مخصوصه!
امشب شب تولد مه، میخوام جشن بگیرم، مایه تیله کم دارم.
جشن تولد من سطحش خیلی بالاست، جای ناشورائی مثل تونیست!لطف کرده م واومد م سرمیزت، روتو زیاد نکن دیگه!ردکن بیاد!
ببوسش، آبروریزی نکنی پخمه!
دختروپسری جوان ژاپنی شروع میکنندب ه عکس وفیلم گرفتن ازصحنه. بانورقصش رارهامیکند، خودرابه دخترژاپنی میرساندولگدی به وسط پاش میکوبدومیخواهد دوربینش رابگیرد. ژاپنی ها وضع راوخیم می بینند، پامیگذارند به فرار. بانوگوش خراش نعره میکشدو فحش میدهدودنبالشان میدود…