حقوق شهروندی از کلیدیترین مفاهیم جامعه شناسی سیاسی و نیز بحثهای تخصصی علم حقوق بوده و هنوز هست ومیان تئوریسینها و نظریه پردازان همیشه مناقشههای فراوان برانگیخته است. البته مخالفان یا تحدید کنندههای حقوق شهروندی، و تئوریسینهای جناح حاکم یا وابسته به قدرت بودهاند یا در بهترین حالت طرفداران نظریهی دولت، و موافقان بسط و توسعهی آن، روشنفکران مستقل و طرفداران مردم و در نهایت طرفداران نظریهی ملت.
همهی ما میدانیم هر شهروند در هر جامعهای از حقوقی به نام حقوق شهروندی برخوردار است و حتی اگر این شهروند به دلایلی درست یا نادرست زندانی شده باشد باز هم از مجموعهای حقوق به نام حقوق متهم و زندانی برخوردار است.
زندان رابه عنوان عاملی بازدارنده، تنبیهی، و در نگرش مدرن آن به عنوان فضایی ترمیمی برای کسانی که جرمی را علیه حیثیت حقوقی و عمومی جامعه مرتکب شده اند، باید جایی نامید که شهروند برای مدتی از حضور در اجتماع محروم می شود تا در دوره ی زندان بتواند شرایط بازگشت به درون اجتماع قرار دادی انسان ها رابه دست بیاورد. اگر چه این نگرش به زندان نگرشی رویایی است اما قرار بر این است که زندان چنین جایگاهی باشد. این نکته اما در مورد جرایم اجتماعی است، اما آن گاه که یک شهروند به خاطر بیان آرا و اندیشه های خود یا اقدام عملی در راستای حقوق سیاسی خود به زندان می افتد، دیگر نه داستان ترمیم بهینه جامعه و پاک کردن ریشه های جرم ویا بازپروری “فرد”، بلکه داستان، داستان اراده “حاکم” است که هیچ اراده ای را بر اراده ی خود و در مقابل ارادهی خود بر نمی تابد.
زندانی سیاسی کسی است که نه تنها به خاطر انجام عمل سیاسی و یا بیان اندیشه ی خود به زندان می افتد بلکه در واقع در طول زندان از هرگونه عمل سیاسی و زندگی شهروندی محروم می شود. اما وقتی زندانی سیاسی از حداقل حقوق زندانی(ملاقات، تلفن و…) هم محروم می شود ـ در نهایت یکی از آن حقوق که در همه حال از آن برخوردار است ـ حق مالکیت وارادهی تصمیمگیری در مورد جسم خودش را داراست. یکی از راههایی که زندانی سعی بر اعمال ارادهی خود بر بدناش دارد، تصمیم به اعتصاب غذاست. در واقع حاکم می خواهد به شهروندان و زندانی بفهماند که من جسم تو را در بند کرده ام تا بدانی که من بر بدن تو نیز حاکمم و این جا نمی توانی علیه من اقدامی بکنی. زندانی کردن یک شهروند به دلایل سیاسی یعنی تقلیل دادن هویت او تا سر حد جسم و “بدن تهی”. حاکم با زندانی کردن می خواهد شهروند اش را تهی از هر اراده و توانی بکند اما انگار از اراده ی انسان بر بدن خویش غافل است. این جاست که زندانی سیاسی با اعتصاب غذا به نوعی یادآور این نکته است که جسم من همچنان در ارادهی من است. اعتصاب یعنی امتناع از بدن. گذشتن از مرزهای جسم. خالی کردن بدن این بار از سوی شخص شهروند، برای اینکه دیگر این بدن تحت اراده ی حاکم نباشد تا گمان کند با زندانی کردن وی می توان وی را از هرگونه کنشی خالی کند. ضمن اینکه اعتصاب و خالی کردن بدن از معانی مورد تمنای حاکم، به نوعی رها ساختن نفس است از قفس. پرتاب و آزاد سازی همان جسم دربند شده به بیرون زندان. درست بعد از اعتصاب زندانی یک بار دیگر به میان مردم خود بر می گردد. همه با او هستند حتا اگر نمادین. اراده ی به اعتصاب غذا در واقع اراده ای است برای فروپاشیدن اراده ی حاکم بر بدن شهروندان. این گونه است که حتا اگر هیچ کس با اعتصاب غذا موافق نباشد، اما در مردم احترامی می انگیزد؛ انگار در خیابان فریاد آزادی و مشت برابری برافراشته شده.
واکنش ما به اعتصاب غذا
پیش از هر چیز باید به اطلاع برسانم که در داخل کشور هیچ خبری نیست. نه کسی از زندانی سیاسی خبری دارد و نه از اعتصاب آن ها. نه کسی در خیابان است. نه کسی جلوی زندان هاست. نه عکسی گرفته می شود و نه موبایلی فیلمی می گیرد و در یوتیوب منتشر می شود. اصحاب رسانه خود یا در همان زندان اند و یا در تبعیداند و یا به قید وثیقه در محاق فعالیت هستند. دیگر شهروند خبرنگار هم جواب نمی دهد؛ همه همان چند خانواده ی اعتصاب کنندگان هستند که با عکس عزیزان شان مقابل در دادسراها و زندان حاضر می شوند. این همه هیجان و داغ و آه و واویلا در حقیقت، حقیقت ندارد و تنها در مجازیت این فضای مجازی رخ می دهد. بنابراین اینکه برخی ها می گویند با این اعتصاب جنبش وارد فضای جدید شد و جانی تازه گرفت، خیالی واهی بیش نیست. از این رو ما کافه نشینان اینترنتی به هیجان آمدیم و ابتدا عکس های فیس بوک را عوض کردیم و تک جمله های قصار نوشتیم. بعد اعتصاب غذای نمادین کردیم و بعد هم از میر حسین و کروبی گرفته تا ساده ترین فعالان عرصه ی جنبش فیس بوکی شده و تویتری شده، از زندانیان خواستیم به اعتصاب غذای خود پایان دهند. همه ی این اتفاقات هم در حالی رخ می دهد که زندانی ها در حقیقتی غیر قابل انکار و غیر قابل تکثیر مجازی، حقیقتا گرسنه اند و می خواهند از حداقل حقوق خودشان دفاع کنند. پرسش من در پایان این نوشته این است که ما اگر نمی توانیم مثل آنان بمانیم و پایداری کنیم، اگر مثل آنان راه بیرون زندان را انتخاب کرده ایم، اگر در شرایط آن ها نیستیم، نمی توانیم به این شرایط چیزی بیافزاییم و چیزی هم کم کنیم. اینکه ما از آن ها می خواهیم که اعتصاب شان را بشکنند ضمن اینکه نشان از برخورد انسان دوستانه ی ما با عزیزان مان دارد، آیا بیشتر جبران ناتوانی و عذاب وجدان خودمان نیست.:؟ کنش سیاسی ناب، کنشی برهنه است که در برهنه ترین حالت اش نباید جامه های گوناگون بر آن بپوشانیم. اگر هم قرار است جامه ای بر آن بپوشانیم باید از جنسی باشد که بر آن قامت آراسته باشد. به عنوان مثال از آقای کروبی می پرسم شما که یک بار من به یاد دارم که در مقابل یک حکم اعدام به رییس سابق قوه ی قضاییه گفتید من فردا با عبایم جلوی در زندان اوین حاضر می شوم، آیا نمی شد به همراه آقای موسوی، ضمن در خواست از آن ها حداقل به یک اقدام عملی حمایتی از آن ها و یا حتا تهدید به این اقدام اشاره ای کرد. من هنوز هم بر این باورم برای مایی که در وضعیت آن ها نیستم، برای مایی که مثل آن ها تمام حقوق و امکانات مان سلب نشده، برای مایی که آخرین حقمان، حق تصمیم گیری در مورد بدن خودمان از من سلب نشده، نمی توانیم تنها از سر رنج عذاب وجدان از آن ها بخواهیم که اعتصاب شان را بشکنند. آن هم در حالی که می دانیم هیچ پیامی به آن ها نمی رسد. من نوعی تنها می توانم بگویم و بخواهم که طاقت بیاورند و آرزو کنم اگر آزاد نمی شوند لااقل از حقوق انسانی شان به عنوان یک زندانی برخوردار شوند. طاقت بیار رفیق. زیرا که اراده ی تو اراده برای فروپاشی اراده ی “حاکم” است. من نمی توانم در راستای اراده ی حاکم که عدم اعتصاب توست چیزی بخواهم و نمی توانم به رنج کشیدن ات هم تو را تشویق کنم. اعتراف می کنم به ناتوانی خویش. زیرا به باور من شما می خواهید قفس را بسوزانید و به رهایی پرندگان بیاندیشید.