وقایع پی درپی چند ماه اخیر کشورمان مانند مسئلۀ بی آبی و خشک شدن زاینده رود و ربط دادن آن با مسئلۀ حجاب زنان، تفکیک جنسیتی، شتاب دادن به تصویب لایحۀ “امر به معروف و نهی از منکر” ظاهراً با محتوایی گسترده اما در عمل فقط برای کنترل حجاب تحمیلی زنان، عملیات ضد انسانی اسیدپاشان اصفهان بر چهرۀ عده ای از زنان، نحوۀ دادرسی ناعادلانه و خارج از ضوابط قانونی و حقوقی پروندۀ ریحانه جباری بیانگر یک اصل مشترک است: تقویت انگیزه برای حفاظت از خط و مش ایدئولوژیکی حامیان قدرت تا بتوان در پناه کنترل و سرکوب گسترده به شیوه های حکومتداری ادامه داد. در ساده ترین کلام می توان گفت از نیاز مفرط به ادامۀ فرمانبرداریهای مردم جامعه خبر می داد و می دهد. از این جهت است که ظاهراً با بازگشت به اصول -ـ بدون مشخص بودن مبداً و مبنای این اصول ـ- قرار است به تحمیل باورهای خود که بی تردید وجه سیاسی آن قویتر از وجه ایمان و اعتقادی آن است، ادامه داد.
اینبار چاره جویی را در این دیده اند که با جهت گیریهای فردی –ـ هر زنی مورد خطاب است -ـ و به اتکاء اصل امر به معروف، کسانی که مصالح زنان را بهتر تشخیص می دهند، راه و روش زندگی، رفتار و ضوابط حضور اجتماعی را به آنها یادآوری شوند. تلاشی که یکبار دیگر در ذات خود تمنایی جز تسلط و کنترل هر چه بیشتر بر جنبه های خصوصی زندگی شهروندان ندارد. پیداست که حامیان این نظریه می پندارند این شیوه در عالیترین شکل خود کم کم به یک باور عمومی تبدیل می شود و بخصوص زنان می پذیرند که با کنترل شدن توسط آمران امر به معروف، خوشبختی عمومی فراهم می شود.
“باور آفرینی” از آنچه سیستم حاکم را “سالم” نگاه می دارد، مهمترین ماًموریتی است که عده ای خودسرانه یا با دستور از بالا پیگیری می کنند. بنابراین شهروندان می بایست با پذیرش چنین باور تحمیلی در حد خود ـ زنان در حد حجاب خود ـ به باز تولید آن بپردازند. روشن است که در چنین حالتی سیستم حاکم نفس راحتی خواهد کشید و از معضل اقتصاد درهم پیچیده، بی آبی، درخواستهای اجتماعی و حل صدها مسئلۀ کوچک و بزرگ آزاد می شود. و با انحرافی که در حل مهمترین مسائل اجتماعی ایجاد می شود دیگر غمی نمی ماند جز آنکه دوران خوشی را بی دردسر سپری کرد. در اصل چیزی سهمگین تر از آنچه که جورج ارول در کتاب ۱۹۸۴ به ترسیم کشیده است. چهار هزار موتور سوار روزانه می توانستند در شهر گشت بزنند و نه تنها لباس و شیوه رفتاری مردم را کنترل کنند بلکه پیگیرانه نیز امر “باور آفرینی”را یادآور شوند. نتیجه آنکه با این حرکت ابداعی که نظیرش در هیچ کجای دنیا یافت نمی شود و قرار است توسط مردان با عقیده و ایمان در مورد سوژه هایشان ـ زنان- اجرا شود، شهروندان به مرور با یک معنای بدیهی روبرو می شدند و آنکه همه چیز همان طور است که باید باشد!
اما ایجاد این بهشت آسمانی بر روی زمین آنهم در سرزمینی که به سنگینی خاک خود، رنج و مصیبت تحمل کرده، چندان آسان نیست. از تجربه های کسب شدۀ بلافاصلۀ چنین نیتی، سوژه ها ـ زنان ـ قبل از همه و به هر طریقی اعتراض خود را به امر به معروف که بی مناسبت نیست اگر “امر به تحمیل” نامیده شود، نشان دادند. بی دلیل نیست که در مقابل این اعتراض گسترده، هر عنصر طالب امر تحمیلی کمر همت بست تا از آن “بدیهیات” بسازد و به ناشیانه ترین شکل از رفتار و پندار یک مسئول اجتماعی، به تاثیر ثمربخش آن در پراکتیک روزمره اشاره کند. حتی برای آنکه دایرۀ ناسالم فکری خود را موجه جلوه دهند به سراغ تاریخ و فرهنگ رفتند و به مذهبی که به آن پایبندند هم رحم نکرده و تا توانستند در پیامهای انحرافی عرض اندام کردند. شاید گمان می کردند تکرار و اصرارشان به مرور خصلت عادی به خود خواهد گرفت و تا چشم به هم بزنند امر به تحمیل به عنوان اصلی از اصول جا می افتد.
در این وادی بی نام و نشان و حتی بی صاحب زنان خودی را به میدان کشیدند تا آنها با تکرار گفته های مردهای متمایل به اجرای امر به تحمیل “ حقیقت” بسازند. چنین امری میسر نشد و نمی توانست هم بشود. چنین نقشۀ خام و جاهلانه ای به سرعت بر ملا شد و قدرتی که در صدد بود تا از طریق ترس و ارعاب و دخالت روزمره در زندگی شهروندان چه بسا بی دردسر خواسته های خود را سازماندهی کند، با سرکشی وجدانهایی در سطح عموم ـ مرد و زن ـ مواجه شد که در مقام داوری، روزگار را بر مردان، بخصوص دستۀ آمادۀ موتور سواری و مجری امر به تحمیل سخت کردند.
صدای زنان معترض در حد توان خود از هر کوی و برزنی بلند شد و اعتراض آنها به ساختن چنین الگوهایی که جز بحران هویت و آشفتگی و سردرگمی ره آورد دیگری نمی توانست داشته باشد، شنیده و تکرار شد. اعتراض آنها به مردان و زنان آمادۀ اجرای امر به تحمیل از موضع مسئولیت پذیری و آگاهی آنها نسبت به باز تولید و مجوز دخالت در امور زندگی شهروندان و افشای القای هویت اجتماعیِ غیر طبیعی و ناسالم بود. زنانی به میدان آمدند تا نگذارند مسئلۀ هویت شخصی بازیچه تمایلات کسانی شود که نجات و بقای حیات سیاسی و اجتماعی خود را در تحمیل نوعی از مناسبات و روابط اجتماعی می بینند و مشروعیت می بخشند.
زنان جامعۀ ایرانی به هر شکل و با هر توانی که در اختیار داشتند در مشارکت عاطفی نسبت به همنوعان خود، فضای ابهام و مطلق سازی و آمادگی برای فشار بیشتر و مستمر اجتماعی بر زنان را تا آنجا که توانستند، شکستند. هر اندازه که استدلال حامیان امر به تحمیل کینه جویانه و تحقیرآمیز بود، هر اندازه که تلاش برای قدرت نمایی و تسلط و وادارکردن زنان به تسلیم فرافکنانه و سازماندهی شده بود، در مقابل جبهۀ پراکنده ای گشوده شد که تولید کنندگان عواطف جمعی و ارزشهای انسانی راه سیلابهای کینه و نفرت و تضادی که می رفت تا زمینه های تحقیر شهروندان را فراهم کند را در سطح اجتماعی مسدود کردند. استمرار و پیگیری این حرکت سالم اجتماعی گاه با شتاب و گاه آرام آرام راه گفتگو و اشتراک نظر و تصمیم گیری را که نابخردانه مسدود کرده اند، باز گشود و برای عمومی کردن آن کمر همت بست.
کوک کردن استعداد ویرانگری و بی رحمی در عملکرد اسیدپاشان بر چهرۀ زنان در کوچه و خیابان نمایان شد. آمران به امر تحمیل به کلام قناعت نکردند ـ- امری که ظاهراً جوهرۀ ایدۀ امر به معروف از آن ناشی می شود ـ– در عوض امر به تجاوز و خشونت به راه انداختند. خطری که پیش از آن توسط بسیاری از صالحان اجتماعی هشدار داده شد و بسیار جلوتر از آن نتیجۀ فضای آزاد عمل خودسران را گوشزد کرده بودند. این بار هم شانس به تمامی با ظالمان نبود که در سکوت و به مرگ رساندن کلام زندۀ شهروندان میدان تاخت و تاز را بی مانع ببینند.
در تجمع اراده های فردی در اصفهان و تهران فریاد اعتراض زنان و مردانی را می شنویم که اینبار بانیان قدرت ادارۀ جامعه را خطاب می گیرد و در خواست مسئولیت می کند “امنیت، آزادی، حق زن ایرانی” همچون آتشفشانی آسمان تیره و تاریک را از هم می درد. زنی که قرار بود “تفکیک” بشود و در خانه اش لابلای کاسه بشقابها بلولد به خیابان آمده و امنیت و آزادی می طلبد. حتی اگر حضورشان اندک هم بود اما شهامت همین حضور اندک از چشم بسیاری پنهان نماند. در غیر این صورت تحمیل وحشت و ترس اجتماعی می توانست برای آمران به موضوعی تعیین کننده تبدیل شود و به پیروزی بزرگی برای قبولاندن تصمیم های یکجانبه و بدور از خواست عموم مردم به بدنۀ جامعه تلقی شود. اما پیام تهاجم و زاینده خشونت به ضد خود تبدیل شد. حداقل آن طوری که می خواستند، نشد.
می توانستند تظاهرات اصفهان و تهران را به خاک و خون بکشانند، می توانستند صدها نفر را یکجا دستگیر کنند و می توانستند… اما نهایتاً حقیقت آشکاری خودنمایی کرد: اسیدپاشان نتوانسته بودند با ایجاد ترس و وحشت اعتراض عمومی را ـ– چه در قالب شرکت در تظاهرات اعتراضی چه در استفاده از فضای مجازی، بحثهای خانوادگی و گفتگوهایی در محل کار و خرید و تماسهای عمومی ـ- خاموش کنند و یا با ایجاد موقعیت وحشت گرا عملاً به ترور فضایی که مداوماً در حال تکاپوست بپردازند.
کانون شهروندی زنان بر روی تکه کاغذی در دست زنان حامی خود که نوشته شده بود به خشونت علیه زنان خاتمه دهید، در تظاهرات شرکت کرد. در حالیکه حتی در پاکستان مجازات اسیدپاشی گاه به ۳۰ سال هم می رسد، در کشور ما علیرغم موارد متعدد اسیدپاشی در گذشته با انگیزه های عمدتاً خانوادگی، غیرت و ناموس و در یک کلام جلوگیری و مقابله با “ فساد زنانه” و تازه ترین آن فقط چندین مورد در یک شهر و در فاصلۀ زمانی کوتاهی، هنوز محدودیتی برای خرید اسید وجود ندارد و مجازات عاملان قبلی بین دو تا پنج سال بیشتر نیست. در چنین موقعیتی است که درخواست توقف خشونت علیه زنان یکی از آگاهانه ترین شعارهایی بود که تکرار می شد. در تجمع اصفهان مردم به جان آمده دردمندانه شعار می دادند: “نیروی انتظامی چشمهای خواهرم کو؟”
در اولین واکنشها شاهدیم که چطور قبل از هر التیامی بر زخمهای جامعۀ شهروندی به جداسازی داستان اسیدپاشان و صحت لایحۀ امر به معروف و نهی از منکر می پردازند. زیاد هم دور از انتظار نیست. به تجربه آموخته ایم که مسئولین کشور با هدف و سرمایه گذاریها و عملکرد اصولی به سراغ مسائل اجتماعی نمی روند و تا آنجا که بتوانند از مسئولیتها شانه خالی می کنند. در برابر فاجعۀ خشکی زاینده رود مستقیم و غیر مستقیم اعلام شد جلوگیری از بد حجابی تنها راه نجات زاینده رود از خشک شدن است! به این توهم هم اکتفا نکردند و روز دیگر با آفرینش های جدید ایدئولوژیک خود لابد به پرآب شدن زاینده رود هم چشم می دوخته اند! انگار که همچون عصر توحش و تاریکی می توانند انتقام عملکردهای غلط خود را با پیوند زدن خشم خداوند به زنان، بگیرند. بی دلیل نیست که قبل از اسیدپاشی اصفهان با ارائۀ تصویری موهن و مخرب از حجاب زنان شرایط عملکرد خود را با هیجان و ستایش از الزامات فعالیتشان به گوش می رسانند. و با تولید تصویری ناخوش آیند و مجرمِ گناه آلود از مقصران، عملاً از خود هویت جمعی که به ستیز بر خواهد خواست را ارائه می دهند.
با نگاهی هر چند مختصر و سطحی به تولید کلامی این افراد بخصوص در چند ماه اخیر درمی یابیم آنچه ضرورت عملکرد این گروه یا گروهها را تشکیل می دهد، تعلق به ارزشهای من درآوری و ظاهراً ابتکاری و عاملان طرحهای خشونت آمیز بر علیه زنان جامعه است. آنها خود را تجسم زندۀ وفاداری به آیین و مرام و مسلکی نشان می دهند که پیشاپیش با دستکاریهای تاریخی فرهنگی زمینۀ اقدامات بعدی خود را فراهم می کنند.
قربانیان آنها بنابر شرایط و موقعیت در آن واحد و در گشت زنی های خیابانی تعیین می شوند و به محض تشخیص درجۀ سرپیچی زنان ـ حجابی که حدودش را آنها تعیین می کنند- در معرض خشونت قرار می گیرند. مدینۀ فاضلۀ آنها ظاهراً با فعالیت مشروعی بنام اسیدپاشی در تحلیل بیمارگونه ای آفریده می شود و در صورت سکوت و پذیرش جامعه می رفت که بتواند الهام بخش یک فعالیت پایدار و بنیادی بی دردسری برای کنترل مردان و زنان جامعۀ ایرانی بشود.
تشخیص چنین خطر مهلک و غیرانسانی؛ کسانی را به خیابانها کشاند که قبل از هر چیز به بیان اعتراضی و در عین حال عدالتخواه مجهز بودند. هوشیاری و برخورد مترقی تظاهرکنندگان را در اعتراض و درخواستهای آنها می توان جستجو کرد.
مجموعه ای متنوع از افراد که در یک وجدان مشترک اجتماعی نمود پیدا کرد و در قاطعیت و صراحت درخواست خود بر مسئولیت طلبی از ارگان های سیاسی اجتماعی جامعه که تمایل داشتند و دارند تا از اسیدپاشان به عنوان حادثه ای از ناهنجاریهای عده ی محدود و احتمالاً قابل کنترل در آینده یاد کنند، اصرار کردند. این دینامیک اجتماعی با حضور زنانی که سالهاست ناهنجاریهای ارگانهای اجتماعی کشورمان را تجربه کرده اند و می کنند، به سرعت توانست به منشاء تولید فراخوانها تبدیل شود و اعتماد عمومی را به حقانیت این اعتراض جلب کند.
باید امیدوار باشیم نتیجه و اثرات واکنش اعتراض آمیز و به حق جامعه نسبت به آمران امر به تحمیل، اسیدپاشی و نقض آزادیهای فردی و صدها مورد از مسائل اجتماعی به بازگشایی فضای محدود و بستۀ اجتماعی کشورمان روح تازه ای ببخشد و گرایشهای جنون آمیز عده ای که از طریق خشونت بر زنان، ادعای عظمت طلبی می کنند را متوقف کند. پی یر انسار فیلسوف فرانسوی می گوید جهت گیری فکری معترض این است که “نگفته” را بگوید و نیت های “پنهان” را آشکار کند.