همان طور که انتظار می رفت موضع دلسوزانۀ موسوی در بیانیۀ هفدهم نتوانست در این روزگار دشوار، گوش شنوایی در میان حاکمان جمهوری اسلامی پیدا کند. زمانه ای که به تندی سپری می شود و به خلاف ادعای احمدی نژاد، به جای آنکه ما را “به قله های سربلندی و افتخار” برساند، هر روز بیش از پیش به لبۀ پرتگاه نزدیک تر می کند. سیر حوادث در یکی دو هفتۀ اخیر حکایت از آن دارد که آقایان قصد دارند در برابر واقعیت ها تسلیم نشوند، و عزم کرده اندتا با لجاجتی غیر منطقی، تئوری زمین سوخته را با همتی دو چندان عملی سازند. تشدید اختلافات در داخل و افزایش تنش ها در عرصۀ جهانی، تنگ تر کردن فضای جامعه، نشنیدن صدای ملت و دلسوزان این کشور و عدم ارائۀ پاسخ های درخور به دنیا، شاه بیت های نوایی بس مغموم است که اگر به موقع بیت آخر آن سروده نشود، اشک و آه بسیاری با خود برای این ملت به همراه خواهد داشت. هر چند که هم اکنون هم به نظر می رسد به اندازۀ کافی در این کار تأخیر شده است.
بلبشوی حاکم بر اوضاع داخلی و خارجی کشور دورنمای تلخی را برای ایران رقم می زند. به نظر می رسد این همه هیاهو تنها برای 22 بهمن و وقایعی از این دست طراحی نشده است. طراحان این سیاست ها خواب های بزرگتری دیده اند و آرزوهای دور و درازی برای خود ترسیم کرده اند. آقایان بعد از وقایع انتخابات خرداد مطمئن شدند بیشتر از همیشه اعتماد عمومی را از دست داده اند. بنابراین به این تصمیم رسیده اند تا راه کشورهایی را در پیش بگیرند که به نام مردم حکومت می شود ولی حتی برای ظاهر سازی به کمترین خواست های آنها توجهی نمی کنند. کرۀ شمالی و چین دو نمونۀ بارز از این دست کشورها هستند. دو کشوری که نام جمهوری خلق را با خود یدک می کشند، اما مردم در این کشورها کم ترین نقش، حتی شرکت در یک انتخابات فرمایشی را هم به عهده ندارند. به نظر می رسد، هر چند آقایان رویای ادامۀ راه خاقان های چین را در سر دارند، اما نصیبی بهتر از سرنوشت سلاطین سرزمین های سرد شمالی نخواهند داشت.
اهداف مشترکی توسط مسئولین کشور ما و رهبران این قبیل کشورها تعقیب می شود. در داخل، تلاش دارند تا جامعه ای تک صدا به وجود آورند. محیط زندگی مردم را از ترس سرشار کنند. به مردم پاسخ گو نباشند. مانع نظارت لازم از سوی نهاد های مدنی بشوند. از گردش آزاد اطلاعات ممانعت به عمل آورند، با ایجاد فضایی کاملا عقیدتی و تشکیل رسانه هایی که به شکلی اغراق آمیز از بامداد تا شامگاه در تعریف و تمجید عوامل نظام سینه چاک می کنند، نحوۀ تفکر جامعه را در اختیار بگیرند. در خارج از مرزها با دادن شعارهای چپ گرایانه و ضد امپریالیستی برای خود چهره ای ظاهر الصلاح بسازند و دست در دست کسانی بگذارند که بهترین چهرۀ آنها کسی جز البشیر و چاوز نباشد. رعایت حال همسایگان را نکنند و مرتب به ماجراجویی با آنها بپردازند. وقعی به عهد نامه ها و توافقات بین المللی نگذاشته و شأن خود را بالاتر از آن بدانند که پاسخی به نهادهای مسئول جهانی بدهند. مقایسه ای بین شرایط حاکم بر کشور و تصاویر بالا مؤید این نکته است که حاکمان ایران سرنوشت خود را به آیندۀ این دست کشورها گره زده اند.
نگاهی به اتفاقات داخلی بیانگر آن است که نظام حاصل از کودتا خواهان خاموش کردن تمامی صداهای موجود در جامعه است. دور تازۀ مناظره های تلویزیونی بیش از سه شب تحمل نشد و حالا محلی شده تا عوامل نظامیان حاکم در تلویزیون به طور مرتب سیاست های نابخردانۀ خود را توجیه کنند. تذکرات پی در پی به روزنامه ها کار را به اطلاعات و جمهوری اسلامی هم کشانده تا آخرین منافذ نفس کشیدن را از بین ببرند. این رویه ها آن قدر از دایرۀ اعتدال خارج شده که فریاد توکلی را هم درآورده است. سخنان رهبر انقلاب و به دنبال آن مواضع احمد خاتمی، خطیب جمعه، تلاشی بود تا هر چه بیشتر جامعه به سوی قطبی شدن پیش برود. دستگیری های بعد از انتخابات فعالین سیاسی، که مدتی بود تخفیف یافته بود، دور تازۀ خود را با شدت بیشتر آغاز کرده است. احکام سنگین و دور از هر گونه منطق قضایی برای فعالین سیاسی که با اعدام دو جوان بی گناه و در معرض تهدید خطر اعدام قرار دادن گروهی دیگر همراه بود، چهرۀ خشن تری از نظام قضایی به نمایش گذاشت و نشان داد که این قوه از عدالت بسیار فاصله گرفته است. کنش گران اجتماعی تهدید شدند تا از هرگونه فعالیت علیه سیاست های موجود دست بردارند. این تهدید در کلام جنتی در نماز جمعه به شکلی خشن تر تبلور یافت، تا همه بدانند که سایۀ سال های شصت هنوز از این کشور رخت بر نبسته است. همۀ این اقدامات که برشمرده شد، تلاشی است که دولتی که بعد از وقایع اخیر بیرون خواهد آمد در عرصۀ داخلی معارضی نداشته باشد. آن احساسی که بعد از حوادث تیان آن من به چین دست داد.
هیاهوهای بی دلیل بر سر به اصطلاح دست آوردهای هسته ای، ما را در نوک حملۀ بسیاری از کشورها قرار داده است. همان بلایی که به خاطر ماجراجویی های پیونگ یانگ بر سر مردم کره می آید، برای ملت ایران چندان دور از تصور نیست. ترساندن سایر کشورها از اینکه با دولتی سر و کار دارند که در حال مسلح شدن به سلاح اتمی است، کمترین اثرش افزایش فشارهای روز افزون اقتصادی بر گردۀ ملتش است. آخرین تلاش های نمایندگان کنگره و سنای آمریکا برای تحریم فروش بنزین به ایران و سخنان صریح کلینتون با چینی ها برای ایرانیان، از دست آوردهای همین گردن کشی هاست. این همه از آن روست که به هر قیمتی تاج و تخت را آقایان از دست ندهند. حالا که قرار است، مرجع تقلید آقایان در سیاست، کسانی چون کیم جونگ ایل باشد، باید به رسالۀ او درست عمل کنند.
در روابط خارجی با سخنان احمدی نژاد در مورد عربستان سعودی، دور جدیدی از ماجراجویی ها کلید خورد. در پی آن شاهد بودیم که اعلام رسمی تصمیم دولت ایران در مورد توافقات وین، واکنش های کلینتون، لاوروف و سارکوزی و سایر مسئولین کشورهای غربی را به همراه داشت که قطعا بوی خوبی از آن شنیده نمی شود. سخنان داهیانۀ متکی در مورد کنفرانس لندن وپس از آن عدم حضور ایران در این کنفرانس، یک بار دیگر به انزوای بیش از پیش کشور کمک کرد. وزیر تازه از راه رسیدۀ دفاع، که صدای هشدارهای نه چندان خوش آیند پترایس را شنیده است، فریاد برآورده که چگونه هشتاد ناو جنگی غربی ها را نابود خواهد کرد و چه بلاها که بر سر متحدین غرب در منطقه خواهد آورد، بدون آنکه توضیح دهد چه حاصلی برای این ملت دردمند خواهد داشت. به دنبال این سیاست ورزی ها شاهد افزایش نظامی گری در منطقه بودیم. مشاور امنیت ملی اوباما هشدار داد که ممکن است ایران برای اسراییل خطر آفرین باشد، روزنامه نیویورک تایمز خبر داد که آمریکا سایت های ضد موشکی کشورهای همسایه ایران را در منطقه تقویت خواهد کرد و حتی کار به آن جا رسید که شایعه ای دور از ذهن در رسانه های روسیه تقویت شد. در این خبرها، که بیشتر به فیلم های تخیلی شبیه است، گفته می شود که زلزلۀ هائیتی ساختۀ دست آمریکا بود تا تمرینی برای عملیاتش در ایران باشد. تشدید نظامی گری همان کاری است که کرۀ شمالی هر از چند گاهی با همسایۀ جنوبی خود انجام می دهد. همین آخر شاهد آتشباری توپخانه های دو کشور بودیم. افزایش تنش و متعاقب آن یک جنگ منطقه ای شاید به پایداری عمر رژیم های جنگ افروز کمک کند و اسباب سرکوب بیشتر را در داخل فراهم کند.
22 بهمن نزدیک است. کسانی که مدتی است برای دست یافتن به خواست های انباشتۀ صد و چندین سالۀ خود به میدان آمده اند، قصد دارند تا در این روز به یاد حاکمان بیآورند که حرکتی که در سال 1356 آغاز شد، مدت هاست از مسیر خود منحرف شده و از آن نوزاد سال 57 جز موجودی ابتر چیزی باقی نمانده است. این عده در نهایت آرامش و مسالمت قصد دارند، علیه افزایش خشونت حاکمان و تحدید حقوق خود اعتراض کنند. در مقابل نظامیان حاکم تلاش دارند، در نهایت عصبانیت، تمام قواعد بازی را نادیده بگیرند و هر چه در توان دارند انجام دهند تا به قول رئیس دولتشان، سرمایه داری لیبرال را به خاک بسپارند. همان ادعایی که چینی ها به هنگام کشتار ددمنشانۀ میدان صلح آسمانی کردند و امروز عده ای در تلاش اند تا دست خط آنها را تقلید کنند. اما این افراد غافل اند که هیچ شباهتی از نظر اقتدار سیاسی، اقتصادی و بین المللی بین دو دولت وجود ندارد. اگر دولت چین تانک ها را به خیابان ها کشید، این چنین در میان مسئولین دولتی خود دچار چند دستگی نشده بود. قرار نبود چند ماه بعد از به خاک و خون کشیدن مردم در چین رشد اقتصادی به عدد یک برسد، رایانه ها برداشته شود، تورم به 40 درصد برسد و بودجه ای در دست دولت باشد که کسریش از خورشید تابان تر باشد و گرفتاری هایش برای مردم از روز روشن تر. اژدهای زردی که آهسته آهسته بیدار می شد و عضو شورای امنیت بود، دستور آتش به سوی مردم را داد، نه دولتی که در عرصۀ جهانی راه به جایی ندارد و حرف هایش در میان مردم جهان بی خریدار. آقایان حتما می دانند، اگر شانس بیآورند از پس معترضین مصمم داخلی برآیند و از این میدان سخت خلاصی یابند، که اگر نگوییم محال است باید بپذیرند بسیار دشوار خواهدبود، در بهترین شرایط باید رویای پکن را به فراموشی بسپارند و عزم پیونگ یانگ را در سر بپرورانند. آخر چه شباهتی بین تیان آن من و میدان آزادی وجود دارد که آقایان هوای پکن را در سر دارند؟ اولی قرن هاست شانه به شانۀ شهری ممنوعه ساییده است و آن دیگری سال هاست پشت به شهری داده که لحظه ای تمنا و طلب آزادی از مقابل دیدگانش کنار نمی رود.