درست یک سال پیش در چنین روزی جنبشی در ایران آغاز شد که از لحاظ گستردگی، تداوم، محتوای شعارها و نیز ابعاد بینالمللی آن در تمام سه دهه حیات جمهوری اسلامی ایران سابقه نداشت. جنبش سبز بزرگترین چالش داخلی بود که رژیم جمهوری اسلامی طی حیات خود با آن روبرو شده بود.
جنبشی که از بیست و دوم خرداد سال گذشته، به تقویم ایرانی، سربلند کرد، در وهله اول اعتراضی بود به تقلب گسترده و باورنکردنی در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران. مردم ایران، و بخصوص مردم تهران، که به امید تغییر، به امید کنار زدن آقای احمدی نژاد وسیعا در این انتخابات شرکت کرده بودند، اکثرا حدی از تقلب را پیشبینی میکردند. اصولا با توجه به قانون اساسی غیردموکراتیک و تبعیضگرایانهای که بسیاری از افراد، گروههای قومی و مذهبی و زنان را بنا به تعریف از حق کاندیداتوری محروم میکند و نیز با توجه به وجود شورای نگهبان که در مورد به اصطلاح “صلاحیت” کاندیداها تصمیم میگیرد و آنها را مطابق مصالح حاکمیت رد و یا گزین میکند، انتخاباتهای ایران هیچگاه دموکراتیک نبوده و نمیتواند باشد و درواقع تنها عده قلیلی از افراد مقبول نظام میتوانند از این فیلتر عبور کرده و کاندیدا شوند. با تمام اینها مردم تصور میکردند میتوانند از بین همانها کسان دیگری را بجز احمدی نژاد نامحبوب انتخاب کنند و به این ترتیب روزنه کوچکی را برای تغییر در کشور بگشایند. اما تقلب چنان گسترده بود که همه پیشبینیها را درنوردید و نتایج اعلام شده هیچ ارتباط دوری نیز با صندوقهای رأی نداشت؛ حتی به نظر بسیاری اصولا رأیهای داخل صندوقها شمرده و خوانده نشد بلکه خود مقامات بالای جمهوری اسلامی، افراد نزدیک به “بیت رهبری”، فرماندهان سپاه پاسداران و عوامل آقای احمدینژاد، تعیین کردند که هرکس میتواند چقدر رأی داشته باشد. مردم، مردم امیدوار و خواهان تغییر، بشدت از این دروغ بزرگ شوکه شدند و آن را تحقیر بزرگی برای خود پنداشتند. ضربهای که رژیم جمهوری اسلامی ایران به امید و اعتماد مردم زد، بیش از آن سنگین و دردناک و خفتآور بود که بتوانند تحملش کنند. بهویژه نسل جوان ایران، زنان، دانشجویان و دیگران آماده پذیرش این خفت و بیعدالتی بزرگ نبودند. مردم در یک حرکت خودجوش و در ابعاد صدها هزار و بلکه میلیونها به خیابانها آمدند و به این ترتیب بزرگترین جنبش دموکراسی خواهی صد ساله اخیر در ایران متولد شد.
گرچه نارضایتی های اقشار مختلف مردم ایران بسیار فراوان و خیلی هم دیرسال است و طبیعتا این نارضایتی ها مانند پیشزمینه و بستر عمومی جنبش نقش ایفا کرد، اما آنچه در وهله اول مردم را به خیابانها و نیز به صفحات روزنامهها و لایههای گوناگون دنیای مجازی اینترنت کشاند، دادخواهی در قبال همین دروغ بزرگ و بازپسگیری رأیشان بود. تقاضایی که به هیچ وجه برای نظام ولایت فقیه و نظامیانی که در پشت آن قرار دارند قابل قبول نبود. درواقع، از سالها قبل حاکمیت تمامیتخواه ایران به این نتیجه رسیده بود که انتخابات، حتی در مفهوم بسیار محدود و غیردموکراتیک آن، دیگر بازی بیش از حد خطرناکی برای جمهوری اسلامی است که باید به هر قیمت از آن اجتناب کرد. بر سرکار آمدن احمدینژاد در دوره قبل، که آن هم با تقلب انتخاباتی وبه کار گرفتن نیروهای سپاه پاسداران و بسیج تأمین شده بود، خود به معنای پایان دادن به دورهای بود که در آن رقابتهای انتخاباتی، دست کم در میان پایوران خود آن نظام، معنایی داشت. اصلاحطلبان دولتی برای همیشه از حضور در حاکمیت رانده شده بودند و تحت هدایت مستقیم شخص آیتالله خامنهای دورهای آغاز شده بود که ریاست جمهوری تنها میتوانست به فردی از این مافیای نظامی، امنیتی، مالی حاکم تعلق گیرد و تعیین آن هم صرفا در اختیار خود وی بود.
اما انتخابات گرچه منفذی بود که جنبش دموکراسی خواهی از درون آن سر باز کرد، اما جنبش در سیر پیشروی خود هرگز به این خواست محدود نماند. خودداری حکومت از بازشماری آراء صندوقها و برخورد بسیار شدید و خشونتآمیز با تجمعات مسالمتآمیز مردم، دستگیری هزاران نفر از معترضان، به قتل رساندن دهها نفر از تظاهرکنندگان مسالمتجو، شکنجههای بیرحمانه و تجاوز به دختران و پسران زندانی و کشتن بسیاری زیر شکنجه، دادگاههای نمایشی و پخش مطالبی از تلویزیون های دولتی که مردم کاملا به دروغ بودن آنها اعتقاد داشتند، هر اعتمادی را که هنوز به نظام جمهوری اسلامی وجود داشت، زائل کرد. مردم دیگر نه فقط رئیس جمهور نامحبوب و دروغگو، بلکه خود آیت الله خامنهای و کل سیستم را نیز به زیر سؤال بردند. جنبش سبز محدودیتهای اولیه خود را یکی پس از دیگری در نوردید و شعارهای تظاهرکنندگان بزودی “دیکتاتوری” و خود “ولایت فقیه” را آماج گرفت. مفاهیم بنیادی دموکراسی خواهی، ازقبیل انتخابات واقعا آزاد، آزادی بیان و مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی احزاب و فعالیتهای سیاسی، آزادی تشکلها و اتحادیههای صنفی، تغییر سیاست خارجی ماجراجویانه و دشمنتراشانه حاکم بر ایران، عدم دخالت سپاه پاسداران در سیاست و اقتصاد، لغو نابرابریهای جنسی، رفع تبعیضات زبانی، قومی و دینی و نظیر اینها طی یک سال اخیر کاملا در بخش بزرگی از افکار عمومی ایران پذیرفته و تثبیت شده است. به نظر میرسد کاروان دموکراسی خواهی که بیش از صد سال قبل در ایران به حرکت افتاده، گام بزرگ و تعیینکنندهای به جلو برداشته است. خواستهای این جنبش اکنون دیگر جز با تأمین آزادیهای سیاسی کامل، جدائی دین از دولت، لغو ولایت فقیه، تغییر قانون اساسی، و کوتاه کردن دست مافیای نظامی-امنیتی-مالی حاکم از حکومت قابل تحقق نیست و تحقق اینها نیز معنائی جز تغییر نظام سیاسی استبدادی جمهوری اسلامی ندارد. عملکرد خود رژیم حاکم، آن را آماج اصلی جنبش دموکراسی خواهی قرار داده است.
اجازه بدهید به نقش مهم زنان نیز اشارهای داشته باشم چرا که بدون آن شناخت جنبش سبز دموکراسی خواهی درواقع ناقص و چه بسا ناممکن خواهد بود. زنان ایرانی نه فقط حضور گستردهای در جنبش داشتند، نه فقط با شهامت خود به آن روحیه بخشیدند و در بسیاری از موارد در نقش رهبران میدانی تظاهراتهای خیابانی درخشیدند، بلکه باید گفت که جنبش دموکراسی خواهی کنونی ایران بخش بزرگی از روح تکثر و پلورالیسم خود را مدیون حضور زنان و نفوذ گفتمان آنهاست.
یکی از صحنههای بسیار جالب توجه و موفق مبارزه سیاسی و مدنی در دوره اخیر، اعتصاب عمومی تمام عیار مردم کردستان در اعتراض به اعدامهای سیاسی انتقامجویانه و کینهتوزانهای بود که ماه گذشته صورت گرفت. این اعتصاب عمومی که تقریبا همه شهرها، مدارس و مؤسسات آموزش عالی، مغازهها و محلهای کار را در برگرفت، به همه نشان داد که ملت کرد یکپارچه و در کنار احزاب سیاسی خود علیه اعدامها، علیه تبعیضات و نابرابریها، برای کسب حقوق مشروع خود و نیز در همبستگی و همراهی با جنبش دموکراسی خواهی تمام مردم ایران استوارانه ایستاده است. اضافه میکنم که خلق کرد بیش از سی سال است که در مقابل استبداد حاکم ایستاده و برای یک ایران دموکراتیک، سکولار و فدراتیو مبارزه میکند که در آن همه ملیتها و اقلیتهای قومی و زبانی و دینی ساکن ایران از حقوق برابر برخوردار باشند.
آنچه در پایان لازم میدانم توجهتان را به آن جلب کنم، رابطهای است که جنبش ایران با دنیای خارج میتواند داشته باشد. برای جامعه بینالمللی، مسأله تلاشهای جمهوری اسلامی ایران برای دستیابی به سلاح اتمی و نیز سیاستهای آشوبگرانه و پشتیبانی این رژیم از تروریسم نگرانی اصلی را تشکیل میدهد. کتمان نمیکنم که به اعتقاد من اپوزیسیون دموکراتیک ایران و جنبش دموکراسی خواهی کنونی ایران باید با صراحت بیشتری با سیاستهای هستهای حاکمیت جمهوری اسلامی فاصله بگیرد، بدون هیچ تردیدی آن را رد کند، و بدون کوچکترین ابهامی اعلام دارد که سیاستهای اتمی جمهوری اسلامی را کنار خواهد گذاشت و همچنین به سیاست خارجی ماجراجویانه و تشنجآفرین آن پایان خواهد داد. اما تا آنجا که به پشتیبانی جامعه بینالمللی و به ویژه جهان غرب از جنبش دموکراسی خواهی ایران آن برمیگردد، باید بگویم متأسفانه به هیچ وجه کافی نبوده است. نگرانیهای جامعه بینالمللی در قبال پرونده هستهای ایران قابل درک است، اما نباید غافل بود که واکنش جهان در قبال نقض حقوق بشر و سرکوبهای گسترده رژیم حاکم بر ایران برای مردم ایران اهمیتی بمراتب بیشتری دارد. در کنار مجازاتهای اقتصادی که باید رژیم حاکم و سپاه پاسداران و منابع مالی آنها را آماج قرار دهد، باید تحریمها و فشارهای سیاسی و دیپلماتیک نیز در دستور قرار داده شود و بالأخره به اعتقاد من جنبش دموکراسی خواهی در ایران و اپوزیسیون دموکراتیک و آزادیخواه باید مورد حمایت جدی و همه جانبه جهانی قرار گیرد. رژیم جمهوری اسلامی در بن بست کامل اقتصادی و سیاسی قرار دارد و مشروعیت آن در نظر مردم ایران به پائینترین حد خود در این سه دهه رسیده است. ترکیبی از جنبشهای اجتماعی و مدنی گسترده، بر زمینه تشدید اختلافات درونی و ریزشهای درونی حاکمیت، و نیز فشارهای اقتصادی و سیاسی بینالمللی بر رژیم جمهوری اسلامی و حمایت جهانی از مردم ایران مطمئنا کارساز خواهند بود.