عزیزی به خواب رفت، هاله ای در سحاب رفت وسایه ای با آفتاب رفت.
“گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار”، “کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران”.
یکی را دست اجل و دومی را دست ستم از ما گرفت. چه می شد اگر دست اجل گلوی ستم را می فشرد و میر اجلّ را با خود می برد؟
شربت مرگ مر آن پاکیزه جانان را گوارا باد که پا ک وچالاک رفتند واکنون در اقلیم هشتم، در ارض ملکوت و در سایه رحمت حقّ، آرمیده اند و به ما محبوسان سجن طبیعت و مجروحان جورولایت ندا میدهند که “یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربّی وجعلنی من المکرمین”.
هرگاه یکی از این مجاهدان عاشق و پارسا در می گذرد حس می کنم بارما سنگین تر و کار ما سهمگین تر می شود. با خود زمزمه می کنم “ که خود آسان بشد وکار مرا مشکل کرد”. در این دوران پر تلاطم که “ ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد “، آنان که باید نگاهبان روح و معنا و آموزگار زهد و تقوا باشند، خود چنان جسمانی و دنیوی شده اند، و چنان گلوی نجابت را به تیغ شرارت بریده اند، و جهل را بجای علم، وجن را بجای انس نشانده اند و ریا را حلال و نظر را حرام کرده اند، و چنان چاه های نفت راتهی و چاه جمکران را پر کرده اند، و چشم ها را به نم و دل ها را به غم نشانده اند، وقرآن را دام تزویر وشریعت را دکان معیشت کرده اند، وخاک دنائت درچشم مروّت زده اند و آب دهان بر روی بصیرت افکنده اند، وچنان جان را ارزان ونان را گران کرده اند، و حرمت قضا و انتخاب و قانون را برده اند، و جاهلان را تکریم و عاقلان را تحقیر کرده اند، و بر دهان آزادی پوزه بند زده اند و کام عدالت را تلخ کرده اند، و قتل و تجاوز وجعل وتقلب راسکه رایج و روان کرده اند، و… که دست ودهان دردمندان و درمانگران رااز شرم بسته اند وجان وروانشان را خسته اند.
این نیکخواهان ودرد مندان که عمری دل در گرو مذهب وملیت داشته اند، وهردو را باهم میخواسته اند، از یکسو راهی به آسمان جسته اند و در سایه نگاه نوازشگر خداوند، معنا و باطنی برای حیات خاکی طلب کرده اند، و به اقتفاء رسول مکرم، به تتمیم مکارم اخلاقی کوشیده اند، واز سوی دیگر آسایش دوگیتی را در مروّت با دوستان و مدارابا دشمنان دیده اند و به حکومت فرا دینی فتوا داده و فرا خوانده اند، و بر قراءت رسمی از دین خط بطلان و پایان نهاده اند، وپنجه در پنجه استبداد واستعمار افکنده اند وبر استقلال وطن وآزادی هموطنان پا فشرده اند و درین راه جفا و جور جماعت جاهلان را به جان خریده اند و در نبرد با ناراستی ها سپر نینداخته اند، و عزّت فقر وقناعت را به خواری حرام خواری از خورجین ژنده ولایت نیا لوده اند، و بر در ارباب بی مروت دنیا به دریوزه نرفته اند، وخلوت دل را از صحبت اغیار پیراسته اند، و در انتظار ظفر، صبورانه خطر کرده اند، و خسته ازخنجر خزان، خنده خرّم بهار را نویَد داده اند، اینک اینان بکدام دلیری از معشوق زیبا روی خود سخن بگویند، که می بینند مشتی سفله و سفیه، دیوی را به سودای زر و به سرخاب تزویر بزک کرده اند و حلّه حورو پری پوشانده اند، و بنام ملیت و مسلمانی می فروشند
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی ست
ایرانیان وپارسیان بسی بختیار بودند که آفتاب عنایت خداوندی و سحاب رحمت مصطفوی بر آنان سایۀ عزت افکند تا به شرف اسلام مشرّف شدند وردای ایمان بر تن کردند و جرعۀ معرفت از جام رسالت محمّد نوشیدند و کتاب و حکمت او را عزیز داشتند و در فهم و تفسیر آن به جان کوشیدندواسلام را ایرانی وایران را اسلامی کردند و چراغ فرهنگ فروخفتۀ خود را به مدد آن فروغی نو بخشیدند و با شکفتنی شگفت، هویتی و حقیقتی و جانی و جانانی تازه یافتند.
حاملان و خادمان و بانیان این فرهنگ پر فروغ نو آئین، نه چندان اند که نامشان به حصر و احصا در آید وآسمان علم و ادب ایران از فقیهان وشاعران و عالمان و عارفان و فیلسوفان و متکلّمان ومتفکّران و هنرمندان مسلمان، چنان پر ستاره است، که با خورشید روشن پهلو می زند.
دریغا ودردا که والیان جائر جمهوری اسلامی، امانت داران و وارثان لایقی برای این میراث مفخّم نبودند. حریصانه و گدا طبعانه، براین خوان یغما نشستند وسفیهانه مستی کردند وخم شکستند. هر چه در خزانۀ اسلام وایران، به هزاره یی جمع آمده بود به دهه یی مصرف ومستهلک کردند. دست تطاول در مقدّسات گشودند و چوب چپاول بر افتخارات زدند.
نه فقط علی ومحمّد وحسین و زینب را خرج هوس های حقیر و افکار فقیر خود کردند، که فردوسی و طبری و فارابی و بوعلی و سهروردی ومولوی وحافظ وصدرالدین شیرازی را نیز در مسلخ منافع خود سر بریدند. و از فرهنگی فربه و فاخر، جثه ای علیل و عاجز بر جای نهادند که نه بازوی رنجورش دست کسی را تواند گرفت نه رخسار کریهش دل کسی را تواند برد. و آنگاه از جوانان حقیقت جو و جسارت خو، گله سر دادند که چرا از جور ولایت و ولایت جور می گریزند، وچرا کرامت تراشی ها و خارق عادت بافی ها وگندم نمایی وجو فروشی هایشان را به جوی بر نمی گیرند، و متاع بی مشتری شان را به پشیزی نمی خرند.
امروز قم مرکز رسمی خرافه پروری و سفاهت گستری حکومت شده است. یاوه یی نیست که بر منبر ها گفته نشود و خرافه یی نیست که در قم ساخته و صادر نگردد. و قساوت وشرارتی نیست که در آنجا توجیه وتجویز نیابد. ولیّ جائر جمهوری ( که بی گمان نا مش در زمره جباران بی رحم تاریخ رقم خواهد خورد ) می پندارد که با جمعی شاعر کم شعور ومداح منقبت خوان مجیز گو و مشتی واعظ مدعی و متوهّم، می تواند کرسی نظریه پردازی و فرهنگ سازی دایر کند و به جنگ با “ تهاجم فرهنگی ” برود!
امروز ابلیس هم از آنچه پلیس در ایران میکند بیزارست وظلم هم از آنچه در محکمه ها و محبس های جمهوری اسلامی می گذرد شرمگین است. مظلومان آینده تاریخ بر روحانیان خفته امروز نخواهند بخشید که به استبداد دینی خوش آمد گفتند ومنافع خودرا بر مصالح خلق مقدم داشتند وبانگی به اعتراض و انکار بر نیاوردند.
بار خدایااز روزی که آستان ولایت تو را بوسیدیم و با ر سنگین امانت تو را بر دوش گرفتیم، و “ازهمه باز آمدیم و با تو نشستیم”، غمخوار ایمان و حریت شدیم وانسان راکه برصورت خویش آفریده یی سزاوار حرمت وکرامت بیکران یافتیم.
می بینیم که رهزنان در کمین نشسته اند و بنام تو راه سعادت و راحت خلقان را بسته اند. نیکان را یا به گورستان فرستاده اند یا بزندان. و مملکت را یا به جنّیان سپرده اند یا به جادوگران. افول اختر مروّت و غروب خورشید عدالت را می نگریم و آئین نازنینت را می بینیم که پیام آور خشم وخشونت و جنگ و نفرت شده است.
معاویه ها را می بینیم که چنگ و دندان در خون یکدیگر فرو برده اند و بر سر طعمه ریاست، تهیگاه خود را می درند. کشور ایران را می نگریم که چون کشتی بی لنگر کژ مژ می شود ونا خدایش گویی خدا را از یاد برده است. با اینهمه، نومیدی را گردن زده ایم که :از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.
بار خدایا، صالحان و آزادیخواهان را چندان فرصت وکامیابی ده تا دست به کاری زنند که غصّه سرآید و دیو بیرون رود و فرشته درآید. توفانهای تند توحش، چراغهای کوچک مقاومت را کشته و شکسته اند. مگذار مشعل های بزرگ بمیرند، مبادا ظلمت استبداد جاودانه شود.اینک که برق غیرت درخشیده و سحاب عزّت را سوخته، ابری و بارانی دیگر بفرست تا پلیدی وشومی جهل وفقرو ا ستبداد را بشویدوگلزارآزادی واگاهی را آبیاری کند.
ای فروزندۀ ماه و مهر، شب تیرۀ ستم کشان را سحر کن، وخواب شب پرستان راجاودانه گردان
آنکه خوابش بهتر از بیداری است آنچنان بد زندگانی، مرده به نسیم جان بخش رحمت تو سرمایۀ سعادت ماست.
بار خدایا عزت الله سحابی وهاله سحابی را به گلزار رضوان راه ده وآنان را در زمره صدیقان و قدیسان بنشان، وبر افتادن بیخ استبداد را که آرزوی همه عمرشان بود تحقق بخش، وایرانیان را از چنگ سفیهان وسفلگان برهان واز دروغ وخشکسالی ودشمن مصون دار ورحمت ومحبت عام خودرا بر همگان بگستر.
چراغ صاعقۀ آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبّت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب نوید داد که عام است فیض رحمت او