اندر نامه نامجو

ثریا فلاح
ثریا فلاح

این روزها نوشته ها و بلاگ نویسی ها به حدی رسیده که نمی توان آنها را دنبال کرد مگر موردی که توجه عده ای را جلب می کند. امروز در یادداشتی از محسن نامجو به اصغر فرهادی به موردی که بسیاری از خوانندگان این نامه را عصبانی کرده برخوردم. با خودم کلنجار رفتم که ممکن است برداشت من اشتباه باشد اما دیدن استاتوس بسیاری از دوستان فیس بوکی ام و همچنین چند پیج جدید برعلیه نامه ایشان مرا وادار به خواندن مجدد نامه کرد. برای خوانندگانی که هنوز نامه را نخوانده اند اشاره کوتاهی کافی است. نامه در وصف اصغر فرهادی و انتظار پر از عطش ایشان برای دیدن دریافت اسکار آقای فرهادی است. مشکلی نیست همه ما مدتهاست این روز را انتظار می کشیم، سیاست یا حقیقت می خواهیم اتفاق بیفتد و ورق به نفع فیلم ایرانی برگردد. اما همین حس را نسبت به سایر کارگردانها و فیلم های ایرانی یا جوایز بین المللی که نصیب ایرانیان می شود داریم. بلافاصله عدم تفاهم در امید به برداشتن پله های ترقی توسط سایر فیلمسازان ایرانی، وبی بها ساختن سایر زبانها چشمها را بر صفحه بلاگ ایشان میخکوب می کند:

“ذوق شکسته شدن طلسم آن سینمایی که ایران را یک روستای بزرگ پر از آدمهای فقیر و شاعر به جهانیان معرفی می کرد که اکثراً به زبان کردی یا لهجه های دور افتاده صحبت می کنند و ذره ای از تناقضات انسان مدرن در وجودشان نیست. “

به نظرم می رسد که ایشان هنوز باور ندارند که یک خواننده پر طرفدار هستند و نامه شان را به جای اینکه به ایمیل شخصی کارگردان بفرستند در وبلاگشان چاپ کردند. این یادداشت ایشان درست زمانی نوشته شده که آن آدمهای فقیر که به زبان کردی و یا لهجه های دور افتاده صحبت می کنند به استقبال پیشرفتهای بشری خرد بین المللی در بر پایی یک روز جهانی برای زبان مادری و ضرورت احترام به آن رفته اند. برای یادآوری بد نیست بگویم که آقای بهمن قبادی محبوب و قهرمان همان مردم غیر مدرن است که سالها از داشتن فیلمی به زبان خود محرومند، همانی که آنان و رنجشان را به سینمای جهانی کشانده. با شناختی که از ایشان دارم مطمئنم که فراموش نکرده اندو حتمآ می دانند که داستان گربه های ایرانی با تناقضاتشان را هم به صحنه سینما کشاند و جایزه ویژه بخش نوعی نگاه جشنواره کن ۱۳۸۸ و جایزه “فرانسوا شاله” (François Chalais) از جشنواره بین‌المللی فیلم کن، فرانسه، ۱۳۸۸ را ربود. شاید چون بهمن از آن مردمی است که سینمای مورد علاقه ایشان را طلسم کرده بودندو به زبان دور افتاده ای صحبت می کردند در ایشان ذوقی ایجاد نکرده اند. و اما در من و ماها غرور و ذوق برانگیخته است. به زبان او می نویسم، می خوانم، خواب می بینم، بامادرم سخن می گویم و به کودکم درس زندگی می دهم، فقیر و شاعر هم نیستم و دنیایی هستم پر از تناقض، همچون نامجو. همه ما و شما رنج توهین به کرامت انسانی مان را در درون وطن دیده و شنیده ایم. مطمئنآ اگراین هتک حرمت از جانب مردم باشد که در اقتدار نیستند آگاهی آنان و صحه گذاشتن بر این آگاهی از طریق عذر خواهی تسکینی است بر دلتان. دولتها برای قتل عام وکشتن شما و نابودی زبان مردم از آنان عذرخواهی نمی کنند اما مردمی که زیر ستم هستند بایست به این تمرین بپردازند. دوست عزیزی برایم نوشتند که ایشان منظوری نداشته و ناخواسته توهین کرده اند. گفتم در جوامع متمدن وقتی از سر اشتباه در خیابان و پارک پای کسی را لگد می کنی عذر خواهی می کنی اگر چه عمدا و از روی تصمیم لگد نزده ای. فرد مجروح می تواند به نزد قاضی رفته و در پیشگاه قانون قرارت دهد؛ اکنون که قانونی نانوشته در میان ماست که برای کشیده نشدن به آنجا بایست به موازین اخلاقی پایبند باشیم.

 اکنون جنجال بزرگی به پا شده است. این هم اندرمضرات تکنولوژی است که دیگر آدمها نمی توانند حرف دلشان را در بلاگ خود بنویسند و البته کسانی بایستی در قبال سخنانشان با مسئولیت بیشتر و به دور از جانبداری ها و ضدیتهای توهین آمیز عمل کنند چون به صورت بخشی از متعلقات مردم و علایق زندگی روزمره آنان در آمده اند. می توانم درک کنم که بهمن قبادی تا چه حد سبب تحریکات ذهنی ایشان و سایر افراد به هنگام گرفتن جوایزش شده است، اما نمی توانم درک کنم که برای تایید آن دیگری چرا باید دیگری را رد کرد. چگونه بدون شناخت از سینما و زبان شناسی و حقوق بشر و زبان مادری ایشان به این نتایج رسیده اند، و نیز نمی دانم چرا یک هنرمند با آنهمه حساسیت به دغدغه ها و تعلقات یک شخصیت هنری که یکی از نمادهای سینمای ایران شده است توهین می کند. راستی دوری و نزدیکی و دور افتاده بودن و مرکزیت بودن همان حرف خودی و ناخودی است. من فکر نمی کنم آقای اصغر فرهادی هم از نامه ایشان خوشحال شوند، یا لااقل توافق نظری داشته باشند در مورد سینمای ساخته دست بهمن قبادی با آن دل مشغولی های وابسته به جامعه ایران.

 به هرحال عده ای را به شدت رنجانده اند بالاخص آنان که بعد از شنیدن آهنگ کردی “شیرین شیرین” به ردیف دوستدارانشان پیوستند؛ عده ای که با بازگشایی صفحه ای دیگر در فیس بوک از ایشان خواسته اند که رسمآ عذر خواهی کند. مردم و روشنفکران این روزها بر اثر تبادل آرا و دسترسی به دستاوردهای ملل دیگر یاد گرفته اند که به زبان، ملیت، فردیت، و خرد جمعی، و کرامت انسانی همدیگر احترام بگذارند. زمانی بود در چند کیلومتری شهر ما دختر عمه من که عروس یک خانواده غیر کرد بود برای توهین به مذهبش به مراسم “عمرکشون” دعوت می شد و کسی هم چیزی نمی گفت و دختر بهایی همسایه مان از ترس توهین نجس بودن به شهر ما پناه برده بود. از جنایتهای دولتی صحبت نمی کنم، از فقر فرهنگی سخن می گویم. امروز ما در کنارمان دوستان غیر کردی را داریم که با آگاهی کامل از حقوق همه مردم ساکن در ایران برای برابری آنان تلاش می کنند و همانها در مقابل سیاستهای شووینیستی دولتهای حاکم می ایستند. یک شخصیت مطرح در جامعه با صدها هواخواه و طرفدارانی که دارد مسئول بیان نظراتش است و اگر به غلط بودن آن و بی منظور بودنش صحه می گذارد بایست به همانهایی که به لهجه و زبان آنان ترانه خوانده است توضیح دهد. تنها یک دلنگرانی دارم و آنهم این است که اینها واقعآ بخشی از باورهای ایشان بر اساس آزموده های سیستم حاکم باشد پس چگونه می توان به بقیه نمک زد؟