استرس و مبارزه با آن از مسائل روز مردم دنیا شده است. یکی از مواردی که معمولا انسانها را دچار استرس می کند، شرایط پیچیده و سخت انتخاب هاست. هر روز هر کدام از ما ناچاریم با بیش از صدها انتخاب کوچک و بزرگ دسته پنجه نرم کنیم. از انتخاب این مواد غذایی یا آن تا مشارکت در انتخابهای بزرگتر و جمعی تر و سرنوشت سازتر. وجود گزینه های متفاوت و گاه نزدیک به هم، به نسبتی که قدرت تصمیم گیری را کند می کند به همان میزان استرس آور می شود. یاد گرفته ایم بهترینها را انتخاب کنیم در عین حال درست هم نمی دانیم معیارها برای درست ترینها کدامها هستند. در شرایطی هم مجبوریم دست به انتخابهایی بزنیم که به گمان خودمان و دیگران می تواند در زندگی آنها بی تاثیر نباشد.
بعضی از کسانی که برای انتخاب مراکز قدرت یا نماینده های پارلمانها دعوت به مشارک عمومی می شوند، بنا به حساسیت های ارزشی، بطور مثال حفاظت از طبیعت، صلح طلبی و پیشرفت زندگی، در انتخابهای خود دچار دلهره و تردید می شوند یا حتی گاهی اضطراب عقب ماندگی یا پیشروی کاندیدهای مورد نظرشان بر حال و روان آنها بی تاثیر نیست. بعضی از محققان می گویند ظرفیت ذهنی ما قادر نیست با انتخابهای متعددی روبرو شود و از پس مقایسۀ انها با یکدیگر به خوبی برآید بدون آنکه آسیب های حاصل از چنین تلاشی رد پایی در سلامت روح و روانمان نداشته باشد.
در عین حال باید بپرسیم چرا شرایط انتخابهای ضروریِ فردی یا انتخابهای جمعی می توانند تا حد زیادی بر روح و روان انسانها اثر بگذارند و گاه عامل تشدید استرس در آنها شود؟
1- عواقب هر انتخابی موضوعی است که هر انتخاب کننده ای به آن می اندیشد. در مجموعه ای که به عنوان دستاورد یک انتخاب در نظر گرفته می شود، مسئلۀ سود و زیان به طور خودآگاه و ناخودآگاه ذهن انتخاب کننده را مشغول می کند. در عین حال او را در موضع دفاعی قرار می دهد: چه کنیم تا ضرر نکنیم؟
تلاش برای آنکه هر انتخابی بتواند سودآور و مفید باشد، چه بخواهیم یا نخواهیم ذهن ما را مشغول می کند.
2- در پروسۀ هر انتخابی، احساسات به شکل مرئی و نامرئی فعال هستند و تمایل به ابراز وجود دارند: این را بخرم که دوست دارم یا آن را که دوام بیشتری دارد؟
شرایط عقلانی به جنگ تمایلات می رود و همه نیز به خوبی می دانیم احساسات، حریفی قوی است که به آسانی میدان را خالی نمی کند. چنین جنگ و جدالهای درونی به نوبۀ خود فضای استرس آلودی را بوجود می آورد.
3- می خواهیم برای انتخابهایمان دلیل پیدا کنیم: این را انتخاب می کنم چون… آن را انتخاب نمی کنم چون…
شتاب برای یافتن دلایل موجه و مورد قبول، تلاش برای دفاع از انتخابها و گاه درگیریهای حاصل از آن، ما را به سویی می کشاند که با قیمت گزاف و قربانی کردن شرایط آرام روحی و روانی خود همراه است.
4- گاه اشتباه انتخاب می کنیم. در نتیجه باید از سیستم مغزی خود کمک بگیریم که در پنهان و آشکار دلایلی را برایمان تنظیم کند. این مرحله همیشه به سادگی انجام نمی شود: ناچاریم سازوکارهای دفاعی برای خودمان درست کنیم. گاهی حقایقی را پنهان می کنیم و گاهی بر حقایقی پافشاری می کنیم. ایجاد تعادل بین آنچه که می کنیم ساده نیست. اضطرابهای حاصل از مواضع دفاعی بهای زیادی می طلبد که کمتر کسی طاقت می آورد و خونسرد باقی می ماند.
5- گاه نیز به سرعت تسلیم می شویم و خود را بدست دیگران – تبلیغ کننده ها تا آموزش دهنده ها- می سپاریم و اعتقاد پیدا می کنیم در این بازار مکاره هیچ کاره ایم و دیگرانند که تصمیم می گیرند.
در حالی به چنین انتخابهایی رو می آوریم که از بی تحرکی و انفعال شخصی هم آزرده ایم. با انتخابی از سرِ اجبار و به توصیۀ دیگران در عین حال سرنوشت ساز درگیر می شویم که نه راه به جلو می برد نه پس. طبیعتا در چنین شرایطی دچار آشفتگی فکری می شویم و کنترل بر استرس روزانۀ خود را از دست می دهیم.
رهنمودهایی برای کنترل استرس روزانه جای وسیعی در کتابها و مطبوعات باز کرده است. اسمها و متدهای رنگارنگ بیشتر مواقع، خود به تولیدکننده استرس تبدیل می شوند اما همیشه چند رهنمود اولیه و اصلی بیشترین نتایج را به بار می آورد:
الف. مسائل گوناگون زندگی از کوچکترینها تا بزرگترینها همیشه وجود داشته و خواهند داشت. زندگی در هر مرحله ای می تواند سرشار از پیامدهای خواسته و ناخواسته باشد. هیچکس کنترلی همه جانبه و همه وقت بر مسائل پیرامون خود نداشته. آنچه مهم است نگاه و شیوۀ تسلط ما بر امور خارج از کنترل ماست.
ب. می گویند آنچه که برایمان استرس می آورد، آن چیزی نیست که انجام می دهیم بلکه افکاری است در مورد آنچه که انجام نمی دهیم یا نمی توانیم انجام بدهیم، بر ما سنگینی می کند و روح و روانمان را آشفته.
اگر به حال و روز خود آگاه نباشیم بی تردید افکار آشفته بر همۀ انرژی و توان ما برای پیدا کردن هر راه حلی سایه می اندازد.
همۀ ما آرزو داریم قهرمانانی بودیم که می توانست یک شبه هر مسئلۀ کوچک یا بزرگی را حل کند و از جلوی پا بردارد. اما واقعیت چیز دیگریست. اگر به واقعیتها اشراف پیدا کنیم می توانیم اجازه ندهیم سلامت روحی و روانی مان دستخوش هر عامل بیرونیِ از راه رسیده شود.
پ. در هر مرحله با هر هیاهویی که به پا می شود، ناچاریم مکث کنیم و موقعیتی که در آن قرار گرفته ایم را ارزیابی کنیم. این بازگشت و ارزیابی فرصت گرانبهایی است که نه تنها نگاه منطقی و واقع بینانه را در ما تقویت می کند بلکه باعث می شود از چنگال افکار مغشوش و بی انتها رها شویم و به حال خود دل بسوزانیم.
ت. مشکلات روزمره یا مشکلاتی که در راه هستند را نمی توان چنان ارزیابی کرد که برای هیچکدامشان راه حلی وجود ندارد. اگر چنین بیاندیشیم عملاً قوای ذهنی و مغزی خود را به بند می کشیم و از فعالیت آن برای پیدا کردن هر راه حلی جلوگیری می کنیم.
ث. بسیاری توقع دارند بتوانند به محیط خود تسلط پیدا کنند و از طریق کنترل دائمی آن، آرامش بوجود بیاورند. ذهن ما مانند بدن ما احتیاج دارد با باکتریها و عوامل ناسالم مبارزه کند و از دل این مبارزه سالم بیرون بیاید. نیاز به کنترل بیش از حد منطق و واقعیت نه تنها به فشار روحی و روانی و استرس مداوم ما اضافه می کند بلکه جلوی فعالیت خلاقانۀ و تمرین راه حل یابی مغزمان را نیز مسدود می کند.
ضایعات اینگونه کنترلها همیشه بیش از خیر آنهاست. زمانی می رسد که باید باور کنیم هیچکس و هیچ چیزی به اندازۀ خود ما به آرامش روح و روان مان نمی تواند کمک کند. باید از ساده ترین جا و نقطه شروع کرد و آن کشف یک لحظه بدون اضطراب زندگی کردن است.
اگر لذت آرامش درونی را حتی برای لحظه ای احساس کنیم دیگر نمی خواهیم و نمی توانیم آن را رها کنیم.
منبع: مدرسه فمینیستی