همان گونه که گمان می رفت، باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا شد. این افتخار بزرگی است که رنگین پوستی با رای مردم، منتخب کشوری می شود که هنوز تا 40 سال پیش در بعضی ایالاتش شهروندان تنها به علت رنگ پوست از یکدیگر جدا بودند. آیا می توان امیدوار بود که سرانجام هم میهنان زرتشتی، یهودی، مسیحی، سنی، بهایی، ناخداگرا و به ویژه زنان هم بتوانند دستکم نامزد مبارزات انتخاباتی در ایران شوند؟ تا پیش از آن، ایران آزاد نخواهد بود، حتی اگر به یمن آمد و شد اصلاح طلبی در کاخ ریاست جمهوری شمار نشریات کشور برای مدتی افزایش یابد.
به بحث ریاست جمهوری آمریکا بازگردیم. یکی از مهم انتظاراتی که جهان از رئیس جمهور جدید دارد بازنگری در سیاست خارجی این کشور و در نظر داشت قطب های دیگر و به ویژه برآمدن نیروهای نوظهور است در جهان. این قطب ها و نیروهای نوظهور عبارتند : خود ایالات متحده آمریکا، کشورهای های صنعتی اروپای غربی و ژاپن، کارگاه های نوظهور چین و هند و برزیل، رانت جویان نوین که به طور اتفاقی صاحب ثروت های طبیعی چون نفت شده اند؛ روسیه نیرومند ترین کشور رانتی است. سرانجام آخرین قطب، یا اردوی مهاجرت که عمدتا در اروپای شرقی، آفریقا و آمریکای لاتین ریشه دارد (1). مادامی که کشورهای این قطب موفق به جلب سرمایه های بزرگ و داد و ستد با اقتصاد جهانی نشوند، مهاجرفرست خواهند بود.
جهان اسلام را نمی توان به عنوان قطبی تازه در جهان در نظر گرفت. البته بسیاری از اسلام گرایان افراطی به عنوان پرخاشگران تند و حتی خرابکار در جهان مطرح شده اند، اما هیچ یک قطبی نبوده اند که سرزمین های اسلامی را به زیر پرچم خود کشند و از این طریق وزنه ای در جهان پیدا کنند. نه انقلاب اسلامی در ایران و نه القاعده و نه طالبان، هیچ یک نتوانستند کشورهای اسلامی و حتی توده های مسلمان را به زیر پرچم خود کشند. حتی آمریکا ستیزی کمابیش گسترده در سرزمین های اسلامی هم، حالا به هر دلیلی، نتوانست توده های مسلمان را به قطبی متمایز در جهان تبدیل کند. البته به باور نگارنده این ناکامی در ایجاد قطب اسلامی امری است مبارک، چرا که بدین ترتیب راه برای گفتگو و داد و ستد کشورهای اسلامی با جهان و برآمدن تدریجی شان به عنوان جوامع باز و اقتصاد های بالنده و نوظهور بسته نخواهد ماند.
حالا که جهان دو قطبی جنگ سرد، جای خود را به جهانی داده با قطب های گوناگون، هر چند با توان و رویکردهای متفاوت، از آمریکا انتظار می رود که با وجود قدرت و امکان، یک جانبه گری را به کناری گذارد و چند جانبه نگری و همکاری با دیگر نیروها را پیشه سازد. این به جای خود، اما گفتگو و داد و ستد و به رسمیت شناختن دیگر نیروها، نمی بایستی به قیمت فروپاشیدن قطب آمریکایی ـ اروپایی غرب در جهان برآمده از جنگ سرد باشد.چه از میان تمامی نیروهایی که به عنوان قطب های بالقوه و بالفعل “پساجنگ سرد” تشخیص داده شده اند، تنها قطب آمریکایی ـ اروپایی غرب یا اتحاد آتلانتیک است که اقتصاد بازار و دموکراسی را به عنوان ارزش های بنیادین خود پذیرفته و درست به همین لحاظ خود را از دیگر قطب ها متمایز کرده است. در نتیجه از آن جا که آزادی خواهی جز از طریق خودمختاری فرد در سیاست (دموکراسی) و اقتصاد (بازار) ممکن نیست، پس طبیعی است که در صحنه بین المللی نیز متحد اصلی آزادی خواهان و دموکرات ها جز قطب غرب نتواند بود.
چنین رویکردی، صد البته با دنباله روی و نوکرمنشی دوتاست. چه اگر شالوده دلیل آوری نگارنده برای انتخاب غرب، استقلال و آزادی خواهی است، بنا بر همین اصل، حتی نمی توان دنباله رو و نوکر کشورهای دموکرات و بازار بنیاد شد. زبده سخن نگارنده این است که اگر برای ایران، دموکراسی و اقتصاد بازار بنیاد می خواهیم، آنگاه به طور منطقی در صحنه بین المللی، متحد اصلی ما جز غرب نتواند بود. به همین دلیل می بایستی غرب را دوست داشت.
پانوشت
1. ِDaniel J-M (2008), Le taureau face aux tigres : entre les Etats-Unis et la Chine, l’avenir est à l’Europe, Pearson Education France.