نگاهی به موضوع جنگ در سینمای ایران به بهانه اگران فیلم “ضد گلوله”
پینوکیوها و کارخانهی آدمسازی امام مهربان!
“کارخانهی آدمسازی” یکی از کلیدیترین عبارتهای جمهوی اسلامی است که برای توجیه هر چیزی، از جنگ گرفته تا زندان، مورد استفاده قرار گرفته. انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، همواره این ادعا را داشتهاند که با جامعهای گمراه مواجه هستند که وظیفهی آدم کردنش را به عهده دارند. رهبر انقلاب و پایهگذار جمهوریاسلامی هم در یکی از معروفترین سخنرانیهایش بشارت داد که معنویت را برای جامعه به ارمغان میآورد. هشت سال جنگ یا به عبارت رسمیاش دفاع مقدس، یکی از مواردیست که سردمدارانش ادعای آدمسازی دارند. آدمهایی که توسط سینمای جمهوریاسلامی، افرادی وارسته و بیگناه و معصوم تصویر شدهاند که نسبتی با واقعیتهای زمینی ندارد. موجوداتی شبیه به سوپرمن هالیوود که کارهای ماورایی انجام میدهند و به دلیل برچسب مذهبیشان آخر به معبود پیوند میخورند.
اولین باری که فیلمی تصویری دیگر از آدمهای جنگ بازتاب داد، مربوط میشود به فیلم “لیلی با من است”. جایی که شخصیت اصلیاش-صادق مشکینی- یک فیلمبردار سادهی تلویزیون و مراسم عروسیست که برای به دست آوردن منفعت شخصی- وام بانکی برای ساخت خانه- راهی جبهه میشود. جبهه هم همان جاییست که هر اتفاقی در آن ممکن است و زنجیرهی این حوادث، شخصیت معمولی و خورده شیشهدار قصه را تا خط مقدم میبرد و در آنجا دچار تحول و تبدیل به آدمش میکند. “لیلی با من است” با اینکه ظاهرا شوخی با جنگ است، اما در باطن، تصویر رزمندهگان معصوم را برمیدارد و به جای آن مفهوم جنگ و دفاع مقدس را تبدیل به یک کارخانهی مقدس معصومپرور میکند که میتواند از معصیتکاران، آدمهایی بیعیب و نقص و رسته از آلودهگیهای زمینی بسازد.
اما اوج اعجاز و شعبدهی جبهه و جنگ و فضای حاکم بر آن را اخراجیهای مسعود دهنمکی به نمایش در آورد. جایی که مشتی قمهکش و دزد و معتاد اکیپ میشوند و برای وقتگذرانی، جنگ را جایگزین کافه و کاباره میکنند و به سمت جبههها میروند. قماشی که در جنگ، وقتی خطر حملهی دشمن وجود دارد، با خاطری آسوده مشغول قمار و قاپاندازی هستند، مهلکی بمب شیمیایی را با باد شکم یکی میدانند و ۲۴ساعته مشغول اجرای ژانگولر هستند اما با این همه، ذرات مرموز ماورا یا همان کارخانهی نامرئی انسانسازی، با تشرهای فرمانده و رافت اسلامی بسیجی، عاطل و باطلها را در کمتر از ثانیهای تبدیل میکند به جنگجویانی که با قمه سراغ تانک دشمن میروند، پا روی مین میگذارند و با چنین مرگی که شهادت نامیده میشود به درجهی رستگاری میرسند. اخراجیها برای اولینبار صنف موسوم به کلاهمخملی را که در سینمای فیلمفارسی قبل از انقلاب، با مشهد و قم رفتن، توبه میکرد و آدم میشد را به داخل حرم مطهر جنگ فرستاد تا آنجا دچار تغییر و تحولات شگرف بشوند و تصویرشان دقیقا با همان آدمهای قبلی دفاع مقدس، آدمهایی یکسره آسمانی و قدسی، مطابقت بکند.
اخراجیها هرچند که با اعتراضات رزمندهگان جنگ هشت ساله مواجه شد و حتی یکی از بازیگران این عرصه به نام رضا ایرانمنش خواستار حذف دهنمکی از سینما شد اما رای وتوی رهبری که از سازندهی فیلم و شخصیتهای نمایش داده شده در فیلم تجلیل کرد، راه را برای حضور لومپنهای خیابانی در جبهه باز گذاشت. برای همین به یک سال نکشیده، فرمول اخراجیها در سینما بازتولید شد. اینبار کارگردانی تازهکار به نام علی روئینتن بود که با تبلیغات بسیار فیلم به نام زمهریر را روانهی جشنوارهی فیلم کرد. فیلمی که دوباره بساط رقص و آواز را در جبهه پهن کرد و همهی موجودات دور از معیارهای جمهوریاسلامی را از حجلهی جنگ و جبهه رد کرد تا تبدیل به آدمهایی با خصوصیات ماورا الطبیعه بشوند. اما اینبار، مصونیت دهنمکی در کار نبود و گروهی تحت عنوان خانوادهی شهدا در همان اکران محدود جشنوارهای به فیلم حمله کردند و از مسئولان سینمایی خواهان توقیف فیلم شدند. رقصیدن، ساز زدن و خواندن ترانههای نعمت آغاسی در فضایی که به نقل از خانوادهی شهدا مقدس است، باعث به محاق رفتن فیلم شد و نامهنگاریهای کارگردانش به صدر و ذیل مسئولان سینمایی و غیرسینمایی هم نتیجهای نداشت.
اما آخرین فیلمی که تا به امروز، پای لومپنها را به جبهه باز کرده است، فیلم “ضدگلوله” ساختهی “مصطفی کیایی” است. فیلمی که برعکس آثار پیش از خود، عنصر تحول را از متن قصهاش حذف کرده. در فیلم شخصیت “سلیم” که کارش تکثیر و فروش نوارها و شوهای لسآنجلسی است، به دلیل تومور مغزی، تصمیم میگیرد به جبهه برود و به قصد و عمد خود را مقابل گلولهی دشمن قرار بدهد تا شهید بشود و حداقل نامش روی کوچهشان باقی بماند. اما سیر اتفاقات غریب و ماورایی جبهه، باعث میشود تلاش هربارهی او برای مرگ و شهادت به در بسته بخورد و دست آخر سالم و سلامت، بدون تومور مغزیای که ناگهان غیب شده، به شهر برگردد. ضدگلوله هرچند که کموبیش دستاویزهای فیلمفارسی مثل بهبود پیدا کردن ناگهانی بیماری لاجعلاج را مورد استفاده قرار داده است اما با حذف تاثیر معنویت جبهه روی آدمهای غیر و به رسمیت شناختن زندهگی دیگرگونه، یک قدم از فیلمهایی نظیر لیلی با من است جلوتر است. سلیم ِ نوارفروش وقتی از جبهه به خانه برمیگردد، نه نمازخوان شده و نه عارفمسلک و مذهبی. کسب دیروزش را با شکلی جدیدی، ادامه میدهد و به جای تکثیر نوارهای ویدئویی شو طنین، سیدیهای سریال لاست را پخش میکند و میفروشد. تصویری که به نظر میرسد با واقعیت تطبیق بیشتری دارد و بازتاب رزمندههای بسیاریست که بعد از پایان جنگ، به کسب و کار روزانه و بعضا خلاف معیارها و قوانین جمهوریاسلامی مشغول شدند.
در دههی جنگ، امام راحل در کسوت کسی چون فرشتهی مهربان داستان کارلو کلودی بود که عروسکهای گمراه و معصیتآلود را با نشان دادن راه درست، به مقام آدم بودن میرساند. سینمای جمهوریاسلامی هم کموبیش در تمام این سالها، وقتی به پرداخت سینمایی سالهای جنگ میرسید، همچین تصویری را ارائه و تبلیغ میکرد. اما حالا به نظر میرسد که با ظهور و حضور انواع و اقسام پینوکیوهای گناهآلود در راس حکومت و به پایان رسیدن افسانهی امام مهربان، سینما هم تصاویر تازهتری را از آنچه گذشته نمایش میدهد. آدمهایی که هرچه هستند، همان باقی میمانند و انقلاباسلامی و نعمت جنگ هم نمیتواند تغییری در زندهگی و زیستشان ایجاد کنند و به تعبیر آیتالله خمینی برایشان معنویت را به ارمغان بیاورد. چیزی که در گذر سالهای جنگ و امروز برای امثال سلیم فیلم “ضدگلوله”تغییر کرده است، فقط نرخ تورم است و زندهگیای که باید دخل و خرجش جور در بیاید. دیروز با نوار ویدئو و امروز با سیدیهایی که از پشت نگاه جمهوریاسلامی همه از دم “غیرمجاز” هستند.
ابتدا قرار بود نام فیلم “غیرمجاز” باشد که با مخالفت شورای نظارت به “ضدگلوله” تغییر کرد.