امروز برای بزرگداشت نام نیک و ذکر خیر سه بانوی تاثیر گذار بر حیات اجتماعی دوران معاصر ایران گرد هم جمع شده ایم. بانوانی با تفاوت ها و اشتراکات مثال زدنی !اشتراکاتی که در این فرصت کوتاه به آن اشاره می کنم. رویکرد نوگرایانه در تربیت خانوادگی – کارکرد عقلانیت عملی – و جهان بینی معطوف به اخلاق عملی به جای تقدس گرایی سنتی.
ستّاره فرمانفرما؛ هاله سحابی؛ فریده ماشینی. سه زن از نسل ها و خانواده هایی با سبک های متفاوت زندگی و جایگاه و پایگاه متفاوت اجتماعی در یک اقلیم پا به دنیا گذاشتند. اولین ویژگی مشترک این سه زن که مادران شان خانه دار و یکی پدرش خان قاجار و دیگری مهندس تکنوکرات و سومی تاجر بازار بود این است که هر سه آنها به محض این که توانستند بر پای خود بایستند بدون این که نگران مزاحمت ها و یا ممانعت های پدر و مادرشان باشند. هر کدام به تنهایی سوار بر زورق سپید سرنوشت خویش شدند و خود خواسته واراده گرایانه دل به دریای پر تلاطم وجود و هستی انسانی خویش زدند. کسی چه می داند؟ شاید این سه زن در آرام و تند امواج زندگی اجتماعی شان گهگاه از کنار یکدیگر گذشته باشند؟ آیا به یکدیگر لبخند زده اند؟ یا به هم پشت کرده و یکدیگر را نادیده گرفته اند؟… شاید خودشان هم هرگز ندانستند که در نظر و عمل تا چه اندازه به یکدیگر شبیه بوده اند. امروز که این سه تن به فاصله زمانی کوتاهی از یکدیگر در ایستگاه ابدیت از زورق هایشان پیاده شده و از آن در گذشته اند تا سفر جاودانگی را آغاز کنند؛ آرزو می کنم همسفران شادمان یکدیگر در فراسوی این جهان هست و نیست باشند.
در این وقت کوتاه مایلم فارغ از خیال پردازی سری به زورق های به جا مانده از این زنان بزنم. زورق هایی انباشته از خاطرات و خطراتی که این سه بانو در زندگی تجربه کردند و اکنون برای ما به میراث گذاشته اند. هر چه باشد ما زنان ایرانی وارثان بر حق این گنجینه هستیم. گنجینه هایی حقیقی و بس اصیل. می گویم “اصیل اند” زیرا هیچیک از این زنان خود را به صورت ویترین اعتقادی حکومت های زمان خود معرفی نکردند نظرات و کنش های اجتماعی آنان به فرموده قدرت های سیاسی حاکم و تحت تاثیر گفتمان های وارداتی شرق و غری ساخته و جمع اوری نشده اند. “حقیقی اند” چون مستقیم و بی واسطه از بطن هستی و تجارب ذیقیمت زنان ایرانی در چالش با واقعیات حیات اجتماعی بر آمده اند و در عرصه عمومی میهن مان ساخته و پرداخته شده اند… این ها ذخایر معرفتی تاریخی و الگو سازند. تجارب این زنان، تاریخ ملی ماست. این زنها از زندگی خود برایمان تاریخ ساخته اند. زیرا انها نیک می دانستند زنانی که تاریخ نداشته باشند، آینده ای نیز نخواهند داشت.
اولین ویژگی مشترک سه ایراندخت ما این است که هرسه آنان پدران نوگرا داشتند. پدرانی که در تربیت دختران شان از هر گونه کمک و همراهی دریغ نکردند . نوگرایی پدرانه در فرایند تربیت و شکل گیری شخصیت فردی و منش اخلاقی دختران منجر به مجهز شدن هر سه دختر به تفکر عقلانی که از “ملزومات جوامع نو گراست” گردید. مداخلات اقتدارگرایانه و قیم مابانه قدرت های سیاسی حاکم نیز در رشد نگرش نوگرایانه و تفکر عقلانی در هر سه دختر موثر بود. عقلانیت عملی برای این سه زن تعاریف گسترده ای داشت. یک تعریف اش حفظ هویت انسانی خود از طریق مقاومت در برابرهویت تحمیلی تاریخی و ساختگی زنانه مورد تائید حکومت و تاکید رسوم و عادات آبا اجدادی رایج بود. معنای دیگرش یافتن راه های بهتر زندگی و ساختن جامعه ای فارغ از سلطه و تبعیض و نادیده گرفتن ها و انکار عمدی زنان و فرودست نگاه داشته شدگان بود. آنها به مدد عقلانیت چاره سازخود را مریی ساختند و به رخ قدرتمدارانی کشیدند که عامدا عقلانیت و هویت چاره ساز زنانه را انکار و تحقیر می کردند اما چالش برانگیز ترین معنای عقلانیت عملی این بود که به آنها اجازه نمی داد سرنوشت و تقدیر فرودستانه و از پیش تعین شده را به عنوان امر مقدس بپذیرند. آنان به کمک عقل مآل اندیش و چاره ساز خویش در برابر دخالت های تحمیلی مقاومت کردند و هیچگاه تسلیم کمبودها و محرومیت های تاریخی و اجتماعی موجود نشدند. سَتّاره و هاله و فریده هرگز به جاه و موقعیت پدران شان وابسته نماندند و به مدد همان عقل عملی که در فرآیند تربیت شان آموخته بودند توانستند به رفتار و کنشی متفاوت از مادران و خواهران و بسیاری دیگر از زنان هم عصر و هم نسل خود دست یابند. آنها در جریان ساخت و دفاع از شخصیت انسانی شان هرگز تسلیم کمبودهای تحمیلی و زورگویی های رایج و محرومیت های تاریخی اجتماعی موجود نشدند. به هر زحمتی بود توانستند خود را از زندان کلیشه های رایج “زن خرافاتی”، “زن قربانی”، “زن مظلوم”، “زن مصرفی” آزاد سازند. شخصیت های انسانی مستحکم و قائم به ذات که این دختران برای خود ساخته بودند معنای زندگی زنانه شان را تغییر داده بود. یکی از دوستان هاله از خاطرات مشترک اش با او در نوفل لوشاتو نقل می کند «اوایل هاله سحابی را چندان نمیشناختم. فکر می کردم چون دختر مهندس سحابی است همین برای اعتبار اجتماعی سیاسی او کفایت می کند. و چون دختر سحابی است به چشم می آید و دیده می شود!! اما هاله کسی نبود که به اعتبار از پیش ساخته شده قانع باشد. او در جستجوی خویشتنی بود که بتواند مسئولیت ساخت سرنوشت اش را بپذیرد. یادم می آید هاله که ان موقع یک انقلابی پر شور و دانشجوی فیزیک دانشکده سوربون در فرانسه بود با دوست دیگرش که او هم دختری ا نقلابی بود بحث می کردند که دست بوسی در اسلام نداریم. چون شان و کرامت انسان را زیر سوال می برد؟ این دو پس از مدتی تردید عاقبت تصمیم گرفتند نوشته ای کتبی با استناد به آیات قرآن و احادیث به آیت الله خمینی بدهند که در آن یادآوری کرده بودند که دستبوسی شأن دینی ندارد و بهتر است امام اجازه چنین کاری را به مشتاقان دست بوسی ایشان ندهند. هاله چنین شخصیتی داشت. او که در نوفل لوشاتو در نهایت فروتنی و تواضع در پذیرایی از میهمانان و دادن سینی غذا کمک می کرد و به علت تسلط کامل به زبان فرانسه با نشریات دانشجویی اروپایی مصاحبه می کرد و از انقلاب اسلامی دفاع جانانه می کرد؛ اما و در عین حال با کمال شجاعت انتقاد خود را نیز به رهبر انقلاب در سبک زندگی بیان می نمود»… زندگی برای هاله و فریده و سَتّاره چیزی فراتر از روزمرگی و زیست از سر ناچاری و اجبار بود. کنش عقلانی برای هاله و سَتّاره و فریده یعنی عزم راسخ برای این که از زن بودن خود شرمنده نباشند آنها یقین داشتند زنان شایستگی زندگی به تمام معنا انسانی را دارند، مشروط بر این که ریسک پذیر باشند و خودشان مسئولیت تغییر از وضعیت نا خواسته موجود به وضع مطلوب را به عهده بگیرند. وظیفه زنان آگاه و مسئول آموزش و توانمندسازی زنانی است که به هر دلیل عقب مانده اند.
سَتّاره می گوید: “باید به زن ها نه گفتن را یاد داد. باید به مردها یاد داد که محبت و مردانگی به سیلی نیست که به گوش زن و بچه شان می زنند. برای این کار اگر لازم است باید در مسجد نشست، اگر لازم است باید به شهرنو رفت، باید نترسی اگر تمام تنت شپش بگذارد، اگر نگذارد که نمی فهمی شپش یعنی چی. اگر روغن شیطان نمالیده باشی بر پوست کسی چه می دانی سوزش یعنی چه”.
نکته جالب توجه این است که فریده ماشینی که هم چون هاله حدود سه نسل از سَتّاره فرمانفرما کوچکتر است در پیروی از عقلانیت عملی کم و بیش مانند آن دو سخن می گوید و عمل می کند. “من با تردید می توانم در این مورد پاسخ دهم. با این که فکر می کنم مشکلات قانونی خیلی مهمند، ولی فکر می کنم سخت است که اولویت را به آن بدهم. یک مسائل هستند که همه زنان از آن رنج می برند، مثل خشونت علیه زنان، مشکلات قانونی، سلامت زنان. ولی به واقع مشکلات زنان طبقه محرومتر بیشتر ناشی از فقر و نقش های چندگانه است. شاید مسئله آنان کمتر ناشی از تبعیض جنسیتی باشد بلکه بیشتر ناشی از فقر باشد. البته که تبعیض به آن دامن می زند ولی آن زن آن تبعیض را نمی بیند. شاید اگر آن زن توانمند شود و فقرش را از بین ببرد، تبعیض اش را هم بتواند از سر راه بردارد”.
و هاله می گوید: “اگر مدرن به معنای با کمالات و نواندیش و مستقل باشد، باید بگوییم آری؛ جواب ما کاملاً مثبت است، اصلاً باید این طور باشد”. و آنگاه برداشت نوگرایانه اش از قرآن را چنین شرح می دهد: “ما می بینیم که شیوه قرآن داوری نیست. بلکه، تنها صفات یک طرف را در برابر صفات طرف دیگر قرار میدهد. فضیلت و برتری یک امر غالبی و تغییر ناپذیر نیست، اگر زنان ما هم با کسب علم، هنر، مهارت، تجربه، عقلانیت و فضیلت را کسب کنند نصیب خود را بالا می برند. نصیب هم می شود گفت در واقع همان حقوق است و حقوق وقتی بالا می رود که شما فضیلت را بالا ببرید. برای این که از زیر صفر برسی به صفر. برسیم به خط شروع، چطور می توان از یک دختری که زنده به گور می شده یا از یک دختری که به ارث به خانه شوهر می رفته و با اجبار زندگی می کرده یا زنی که اصلا اختیار مالی نداشته توقع کسب فضیلت داشته باشید، فضیلت را کسی می تواند به دست آورد که بالاخره بتواند از سکویی بالا برود و از آنجا به بعد را پرواز کند. از آن به بعد هرکس به اندازه لیاقت اش مکتسبات خواهد داشت.”
به غیر از فریده ماشینی، آن دوتای دیگر هرگز ادعای کنشگری در جنبش زنان نداشتند. تازه فریده هم هویت فعال سیاسی را به هویت کنشگری جنبش زنان مقدم می داشت. اما هر یک از این سه بانو که یکی مددکار اجتماعی و دیگری پژوهشگر نواندیش دینی و سومی فعال سیاسی اصلاح طلب بود؛ توانست به روش خود سه مدل و الگوی بومی موفق از کنشگری زنان در عرصه اجتماع و سیاست در ایران بسازد. مدل هایی که شاهدان خوبی برای فعالان جنبش زنان در عرصه کنش برابری خواهی و توانمند سازی زنان شده اند.
علاوه بر عقل عملی و محاسبه گر نیروی خلّاق دیگری به نام اخلاق وجود مالامال از عشق این سه زن را در سیطره خود گرفته بود. اخلاق نظری برای این سه زن به معنای قابلیت شناسایی ملاک های جهانشمول تشخیص خیر است. و اخلاق عملی برای هاله و فریده و ستاره کنش معطوف به خیر خواهی و حقیقت جویی است. اخلاق نظری و عملی سَتّاره نیز تفاوت چندانی با اخلاقیات هاله و فریده ندارد. سَتّاره می گوید: “مددکار باید به هر کاری تن بدهد تا اجتماعش را بهتر کند. این آدم ها اشتباه می کنند که فکر می کنند با تغییر حکومت یا دولت و از راه سیاست باید جامعه را بهتر کرد. نه، این درست نیست. باید رفت و از ته ته جامعه شروع کرد. باید ریشه های درد را شناخت وگرنه یک روز قاجار، یک روز پهلوی یک روز هم جمهوری… در اتاق های تهران نشستن فایده ندارد. هیچ اتاقی فایده ندارد، میز آدم را تنبل می کند. باید رفت در این حلبی آبادها در جائی که پشتی ندارد نشست”.
و فریده درحالی که سرطان تا اعماق جان هنوز جوان اش ریشه دوانیده و حریصانه سلول هایش را می بلعید، هم او که سنگ صبور و رازدار همسران و مادران و خواهران زندانیان معترض و منتقد سیاست های حاکم بود. او زن نواندیش و نوگرایی بود که تکثرگرایی را به نفع منافع جامعه و زنان می دید و می گفت: “می خواهم نتیجه بگیرم که بدانیم که هر کسی چه کوچک و چه بزرگ، چه مخالف و چه موافق، چه معروف و چه غیرمعروف، نکته ای برای شنیدن و آموختن دارد و ما باید بتوانیم به رغم تفاوت های مان مسائلی را که از سوی هر کسی مطرح می شود گوش بدهیم و حتما در آن می توانیم نکته های آموزنده ای را بیابیم…” فریده که در دوره اصلاحات از مدیران ارشد دستگاه دولتی جمهوری اسلامی بود و کافی بود سری به تائید خم کند تا هم چنان مدیر بماند. اما سر خم نمی کند و عطای مدیریت را به لقای مشتاقان اش می سپارد و جایگاه خود را در عرصه عمومی و یاوری زنان محروم انتخاب می کند. فخری محتشمی پور دوست و همفکر حزبی فریده ماشینی درباره او می گوید: “فریده ماشینی زن حوزه های پرخطر بود… شاید یکی از نقاط عطف و برجسته در تاریخ فعالیتهای حزبی ما این بود که ما توانستیم بحث سهمیه بندی جنسیتی را در کنگره مشارکت به تصویب برسانیم و این مصوبه را در برنامه های حزبی خودمان اجرا کنیم. و نقش خانم ماشینی در این تلاش قابل تحسین بود بخصوص نقش ایشان در برنامه های انتخاباتی اعضای جبهه که تلاش زیادی داشتند تا زنان برجسته و فرهیخته را شناسایی کنند چه برای انتخابات شوراها چه انتخابات مجلس. در هر حال افزایش مشارکت زنان یکی از دغدغه های جدی خانم ماشینی بود… همچنین دغدغه ایشان را در بحثهای کلی برای ایران و آینده آن در جهت رفع محرومیتها و ستم از همه مردم بخصوص از زنان فراموش نمی کنم.”
اخلاق عملی برای این سه بانو به معنای کوشش برای پذیرفتن مسئولیت زندگی خویش و به فعل در آوردن توان ها و قابلیت های انسانی در خود و دیگران است. آنها باور دارند تمامی توان های زنان محدود به استعدادهایی که هم اکنون و حالا بالفعل شده اند نیستند. خاصیت ذاتی انسان این است که هر استعدادی را از قوه به فعل در آورد؛ بلافاصله بذر توان و استعداد تازه تر را در جان خود می نشاند. چنین تعاریف مشترک از اخلاق و عقل عملی و نهادساز است که ستّاره و نوشین و خدیجه و پروین و آسیه و بسیاری دیگر از زنان سکولار و دگراندیش را به طور طبیعی در کنار هاله و فریده و فخری و نرگس و نسرین مذهبی می نشاند و برای ساخت جهانی عادلانه تر و آزادتر آنها را به هم اندیشی و هم گرایی وا می دارد. هاله همچون فریده و ستّاره باور داشت اگر پایه و اساس جهان بر این بنا شده که انسان ها جوامع را بسازند و دائما ساخته خود را نقد و بازتولید کنند، حتما باید بتوانند استعداد و قدرت تولید را در وجود خود شناسایی و از قوه به فعل درآورند. تسلیم شدن به جهالت و تن آسایی و عدم مقاومت در برابر جباریت های موجود در خانه و جامعه به معنای پذیرش این واقعیت است که زنان از هستی طبیعی و مولد انسانی خود فاصله گرفته و به “زن قربانی” و یا “زن مصرفی” تنزل پیدا کرده اند. هر سه زن اخلاق را به مثابه ابزاری برای رشد و پیشرفت بکار می گیرند. آنها با بکارگیری توامان عقل و اخلاق در عمل و کنش فردی و اجتماعی قابلیت آزمون و خطاپذیری را در خود رشد دادند و مسئولیت های زندگی نو شده خود را نیز پذیرفتند.
از دیگر ویژگی های مشترک ستّاره و هاله و فریده این بود که هیچگاه در یک بعد از ابعاد انسانی شان از خود بیگانه نشدند. آنها به رغم پذیرش مسئولیت های زندگی ناایمن سیاسی یا کنش گری اجتماعی هرگز از مسئولیت اداره خانواده و مادری و همسری فرار نکردند. نگاه این زنان به خانه هم چون نگریستن به پایگاه مقاومت و آفرینش خلاقّیت ها بود. دختر هاله می گوید: “هاله یادمان داد دنیا و آدمهایش را چه طور ببینیم. که خوش بین باشیم و زیبایی ها را ببینیم. ساده باشیم و مهربانی کنیم و به خواست دیگران اهمیت بدهیم. آرزوهایش را یادمان نمیرود. یادمان نمی رود که دوست داشت دنیا پر از صلح باشد. هنر و زیبایی را برای برای خانه و شهرش می خواست. یادمان نمی رود که چقدر اصرار داشت جنس ایرانی بخریم و یادمان نمی رود که چه طور دلش از مشاهده ظلم گرفته بود.”
در پایان به خودم می گویم بهتر است چشم بشویم. تردید ندارم که خواهم دید هر دم از این باغ بری می رسد … تازه تر از تازه تری می رسد.
فصل مشترک سرنوشت این سه زن این است که هر یک چون شهرزاد قاصد پر قصه روزگار خویش بودند. با این تفاوت که در نمایش زندگی شان بی هیچ تردید و تاسفی به جای زن خیالباف، ایفای نقش اصلی را به زن واقع گرا سپردند. یادشان گرامی و روح شان شاد باد
منبع: مدرسه فمنیستی