در معرفی نادر حقی، غزلسرا
شاعر کتاب های بی نام
این جا مرا به جای جهنم عذاب کن
این آخرین دعای مرا مستجاب کن
چون خاطرات پشت سرم دردناک بود
پل های رو به روی مرا هم خراب کن …
نادر حقی را بیشتر دوستداران شعر معاصر به ویژه خوانندگان غزل مدرن فارسی می شناسند. او شاید بیش و پیش از هرکس دیگری کتاب ها و دستنوشته هایش را به صورت دست ساز منتشر کرده و به دست خوانندگان آثارش رسانده است. تا آن جا که می دانیم، از او تنها دو کتاب با عنوان “خاکستر در باد طلوع می کند” و “چهارده صیغه از سلایق دنیا” به طور رسمی و تحت مجوز اداره ارشاد منتشر شده است. خاکستر در باد طلوع می کند اولین دفتر شعر اوست که در سال 77 به چاپ رسیده است. او در بخش اول مجموعه شعرهای آزاد و در بخش دوم، غزلهایش را آورده است. “چهارده صیغه از سلایق دنیا” ترجمه ای است از اشعار شاعران بزرگ جهان چون لورکا، الیوت، نرودا و… زبان ترجمه های حقی نیز چون شعرها و نوشته هایش عجیب و پیچیده است و برای نمونه و به طور خاص درباره ترجمه هایش می توان گفت که به همان اندازه که محور افقی شعرها و انسجام واژگانی آن ها محکم و هنرمندانه است، محور عمودی و ارتباط بین سطرهای شعر بسیار ضعیف و از هم گسیخته است. ترجمه “سرزمین بی حاصل” تی اس الیوت و “مرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس” فدریکو گارسیا لورکا از مهمترین منظومه های این دفتر است.
نادر حقی، غزلسرایی است شگفت انگیز و شاعری است که به طور منظم آثارش را با دستخط خودش منتشر کرده است. کتاب های او روال معمول کتاب های دست ساز را دارند؛ دیوانگی های ذهن شاعرانه در بازی هایی که با کلمات می کند به همراه نقاشی ها و سیاه قلم هایش. دفترهای شعر او کم حجم و منگنه خورده اند و پیش می آید که روی جلد کتابی نوشته باشد؛ نادر حقی، شاعر غریب. کتاب هایی که عموما اسم ندارند و بیشتر با موضوعشان نامگذاری شده اند.
غرابت نادر حقی را در زبان خاص او می توان دید. نه تنها در غزل، بلکه درمقالات او و آن ها که می شناسندش گفته اند که حتا در کلام و رفتار او. آشنایی زدایی مشخص ترین خصوصیت آثار اوست. کلماتی که به کار می برد گاه هیچ منطق کلامی یا معنایی را به خواننده معرفی نمی کند؛ به قول خودش: “من از جنازه خلق باز می گردم/ تنم گرم است/ سرم با خودم نیست/ هرچه می آید می گویم.” برای نمونه در این غزل؛ “این جا چقدر فاصله ها طول می کشند/ آن قدرها که روی تو ششلول می کشند…” مطلع غزل بسیار ساده، هنرمندانه و زیباست و واژه “ششلول” به بهترین شکل ممکن در قافیه به کار گرفته شده است، اما در ادامه غزل، زبان هذیانی و تاریک نادر خودش را نشان می دهد: “در خاطرات کهنه تری محو می شوی/ نسیان نبود بطری محلول می کشند!” که خواننده نمی تواند ارتباط درستی بین اجزایش پیدا کند. کاربرد ناهمگون کلمات گاه شعر حقی را مغلق و گاه آشنازدا و بیگانه ساز می کند. به شکلی که خواننده در گرفتن ارتباط با او دچار مشکل می شود.
اما غزل نادر خواندنی و نادر است. دردی است که تاشی از جنون دارد و در زره کلمه و کلاه خودی از هذیان و رویا، رو به آفتابی ورای افق های دوردست دارد.
شعرهایی از او:
شیرم که پنجه های من آرایش من است
آرایش نمایش فرسایش من است
این پنجه ها که پنجره بخت من شدند
حالا ببین چگونه پر خارش من است
بنگر چگونه شعله امید کور شد
اکنون که فصل پرتو آسایش من است
خونم بریز ای پسر مرگ! زود باش!
حالا که با شغال سر سازش من است
یک شیر خسته طعمه کفتار می شود
آهسته تر دریده شدن خواهش من است
با یک سپاه یک تنه رفتم به جنگ ِ مرگ!
افتاده بود قلـــب ِ نژنـــدم به چنگ ِ مرگ!
چون مرگ شــــد برادر ِ خوابـــم، پریده ام
از خواب چون پریده شدم مثل رنگ ِ مرگ!
بالای دســت های خـــدا هیچ کس نبـــود
حتــی کسی نوید ِ غمی در شرنگ ِ مرگ!
برجــــی نبــــود جز ســـرطان در برابــــــرم
مالید روی صـــورت ِ مـــن آبرنـــگ ِ مــــرگ!
با یک سپـــاه یک تنه رفتم به جنـگ ِ مرگ
لشکر کشید سوی دلم هفت هنگ ِ مرگ…
خاطره آبهاست
سپیده مایع
در روشنای طلوع
رنج غریب
از پاشنه خشونت
به ساحل سنگ
کبودی های بزرگ را
از حجم تهی می کند
مثل آن جوانه که
شلوار جین و بلوز بنفشش را
در خواب و اشک و زنجره می بوسد…!
لبریز شو از آینه یا آفتاب باش
از آسمان عبور نکن یا عقاب باش
ای زخم چنگ خورده توکل به خواب کن
چاز تشنگی بمیر و لبالب سراب باش
از ننگ ما کناره گرفتی سلامتی
وقتی که پیش دوست نشستی خراب باش
تا برگبرگ زندگی ام نعره می زند
فصل مفصل همه این کتاب باش
تا عرش هم فرار کنی قسمت منی
ای هرشبم ستاره بی انتخاب باش
سنگ سیاه چشم تو را قبله خوانده ام
انگشت عاشقانه ما را خطاب باش