به یک بیدارباش شباهت داشت، بسان تلنگری قدرتمند که اتوپیای ذهنی آدمها را ویران میکند و چون شوکی نیرومند که به ناگاه زمین و زمان را به هم میدوزد، حسن روحانی سخن میگفت.
پس از هشت سال، شنیدن آمارهای دولتساخته، وعدههای بزرگ و پیروزیهای درخشان نامریی هرگز زمینی نشده. عادت کردن به دیدن رییس دولتی که هر پرسش را با پرسش دوبارهیی پاسخ میدهد و لبخندها تمسخرآمیز بر لبانش نقاشی شده، اکنون مردی رو به دوربینها نشسته بود تا بگوید که “احمدینژاد چه بر سر ایران آورد؟!” بگوید چگونه ۸۰۰ میلیارد دلار پول نفت که برابر با کل درآمد نفتی ایران از زمان فوران نفت از چاهی در مسجد سلیمان است، خرج “عطینا” شده و چیزی در خزانه دولت باقی نمانده که بخواهد خرج کند.
رییس دولتی که تازه آمده، در همین مدت پی برده که باید ۱۶ سال کار شود تا کشور به جایی بازگردد که ۸ سال پیش بود و این مفهومی جز آن ندارد که به ازای هر یک روز دولتداری محمود احمدینژاد، کشور سه روز از چشمانداز خودش عقب مانده و چند روز و ماه و سال از دنیای متمدن عقب ماندهایم، هنوز قابل برآورد کردن نیست. هنگامی که گزارش دو ساعته حسن روحانی به پایان رسید، شاید از خود پرسیده باشید که آیا حقیقت درست به همین سیاهی و تلخی است!؟ اگر هنوز از خلال حرفهای هاشمیرفسنجانی که میگوید؛ “روحانی نجابت کرد و همه واقعیت را نگفت” پاسخ خود را نگرفتهاید، خبر بدی برایتان دارم؛ حقیقت خیلی ویرانکنندهتر از چیزی است که حسن روحانی به بداهه طبع سخنور خود گفت تا مردم ناامید نشوند که از اساس با این همه نابسامانی و خرابی به بار آمده، آیا میشود کشور را دوباره سرپا ساخت یا نه؟
بیایید برگردیم به جایی که محمود احمدینژاد از آنجا آغاز کرد. سال ۱۳۸۴ که هنوز تنها نبود، آنقدر که گروهی برای پیروزیاش روزه میگرفتند. او کشوری را به دست میگرفت که پس از جنگ، ۱۶ سال آزمون و خطای دشوار اما به نسبت موفقی را پشت سر گذاشته بود. دولتهای هاشمی و خاتمی راهی برای نوسازی و بازسازی کشور آزموده بودند که در سال ۸۴ به بلوغ میرسید، اگر که تکنوکراتی از جنس خود آنها قدرت را به دست میگرفت.
هاشمی برای همین وارد انتخابات شد، دوره آزمون و خطا که نتیجههای درخشان اقتصادی را هم در خود داشت پایان یافته بود، برنامه چهارم توسعه برای نخستینبار بر شالوده یک مانیفست اقتصادی قدرتمند یکدست، لیبرال، توسعهگرا و براساس نگاهی علمی و بهروز واقعیتهای کشور نوشته شده و یک صندوق ارزی پر پیوپیمان به دولت بعدی ارث میرسید، همزمان با آنکه رویدادهای منطقه هم نوید سالهای پربرکت ارزی را میداد.
تجربه ?? سال آزمون و خطا، در کنار برنامهیی آزموده شده و مردانی کارآزموده که با پول هنگفت نفت ترکیب میشد، میتوانست آن جهشی که ایران دهههاست در تب و تابش میسوزد را پدید آورد. بسترها آماده بود؛ برای نخستینبار نرخ بیکاری و نرخ تورم به تکرقمیشدن بهشدت نزدیک بود، دولت خاتمی کشور را در رشد اقتصادی ? درصد تحویل میداد، خودکفایی در بیشتر کالاهای اساسی به نتیجه رسیده، تراز اقتصادی ایران با بسیاری از کشورها از موازنهیی منفی به سمت مثبت تغییر شیب میداد و بیش از ?? میلیارد دلار پول نفت هم در صندوق ارزی به دولت بعدی مجال بلندپروازیهای اقتصادی را میبخشید.
اگر محمود احمدینژاد قدرت را به دست نمیگرفت، میشد گفت به زمانی رسیده بودیم که با ادامه روال منطقی ?? سال پیش از آن، برداشت خوبی از کاشتهای دوران هاشمی و خاتمی داشتیم اما انگار آن “نفرین سقراط” که میگویند ایرانیان را نفرین کرد که هرگز روی خوشی نبینند و در چرخ دوار سیاست بازی خورند، ایران را رها نمیکند؛ درست در بزنگاه جهش، پازل بازی بر هم ریخت و دولت محمود احمدینژاد از تکههای شکسته و خردهپای این پازل سربرآورد، دولتی که ایران را به “نفرین منابع” دچار ساخت و بیماری هلندی را چنان در تار و پود اقتصاد کشور تنید که از هیچ طبیبی انتظار درمان عاجل آن نمیرود.
هشت سال پس از نقطهیی که احمدینژادیسم در ایران پا گرفت، حسن روحانی گفت که بر کشور چه رفته است، نمیگفت هم، همه مردم با پوست و گوشت خود آنچه بر ایران گذشته را لمس میکردند. هشتصد میلیارد دلار نفت که ثروت نه نسل ما که ثروت فرانسلی است، فروخته شد و پولش از بین رفت و رشد اقتصادی ایران به جای آنکه به هفت درصد برنامه چهارم برسد، منفی ۷/۵ دهم درصد است. نرخ بیکاری بین ?? تا ?? درصد در آمارهای رسمی در نوسان است و نرخ تورم ?? تا ?? درصد ارزیابی میشود. مفهومش یک اصطلاح اقتصادی روشن است؛ “رکود تورمی” که بدترین اتفاق ممکن برای یک اقتصاد است، شبیه به گل نشستن یک کشتی پهناور، اقتصاد ایران در گل و لایی فرو رفته که به حرکت درآوردن آن نیازمند باد موافق، صبر زیاد و انرژی فراوان و شانس بسیار است.
کنه وضعیت کشور را باید در این جمله حسن روحانی فهمید؛ “امید داریم که تا پایان سال به صفر برسیم” و این تازه امیدواری خوشبینانه او است. به نظر میرسد که حتی اگر بتواند به مدد دیپلماسی قدرتمند خود و ژنرالهای اقتصادیاش، اقتصاد و سیاستخارجی کشور را به “صفر” برساند، در دیگر بخشها هنوز در همان زیر صفر دستوپا خواهیم زد.
دوران احمدینژاد تنها دوران سقوط اقتصاد نبود؛ هشت سال گذشته، توسعه سیاسی دوران خاتمی را چنان به محاق افکند که امروز، تجربه فضای آن سالها، چیزی شبیه به رویا و خیال است، حداکثر مطالبه سیاسی کشور چکیده شده در برداشتن “بند و حصر” و این نشان میدهد که نوار سیاست هم برعکس چرخیده است، منفی ۷/۵ درصد که شاخص ویرانی اقتصادی ما است، کمی بیشتر و کمتر در دیگر شاخصهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما هم تکرار شده؛ این منفی ۷/۵ تنها یک عدد نیست، شاخص تاریخ است، رقمی که میماند برای آینده ایران تا این هشت سال را برای آنها که این دوران را از نزدیک ندیدهاند، بهخوبی بیان کند.
کسی که این شاخص را ساخت و پرداخت اما انگار بازگفتن آن را برنتابیده است. محمود احمدینژاد که از “بیانصافی” در گزارش رییسجمهور گلایه میکند، حق دارد. حسن روحانی همه حقیقت دوران او را نگفت و این خود یک “بیانصافی” در حق تاریخ است. اینجا یک بیانصافی دیگر هم وجود دارد، بسیاری گزارش حسن روحانی را “کیفرخواستی علیه احمدینژاد” برشمردند.
رییسجمهور اما آگاهانه حتی یک بار هم نام محمود احمدینژاد را نیاورد چه، نیک میدانست که بیش از احمدینژاد آنها در این وضعیت گناهکارند که احمدینژادیسم را ندانسته ستودند، آنها که صدرنشینان این مملکت را از اصلاحطلب و اصولگرا، هر کسی که جملهیی در مدح و ثنای احمدینژاد نگفت به انزوا کشاندند.
محمود احمدینژاد آن روزها که برخلاف خواست نخبگان این کشور آورده شد، هرگز مانند این روزها تک و تنها نبوده است. کسانی بودند که در نوشیدن لیوان نصفه آب او، در مجلس جمهوری اسلامی از هم سبقت میگرفتند. کسانی بودند که وقتی او برای نخستینبار قانون را زیرپایش نهاد، به جای شماتت و شکایت، به او مدال افتخار هم دادند. در مجلس بودند اما تلاش میکردند تا برای کارهای غیرقانونی او، قانون وضع کنند، موظف به حراست از جان و مال و قانون این ملک بودند اما انگار رسالتی جز ستایش و پاسداری از احمدینژادیسم نداشتند.
میگویند که ما فراموشکاریم اما آنقدر هم از آن نطقهای غراء و تمجیدهای غلوآمیز در قبال احمدینژاد نگذشته که فراموش کنیم، چه کسانی چه حرفهایی درباره “معجزه هزاره سوم” زدند و چگونه او را “اولیای خدا” خواندند و همه اعتبار سیاسی کشور را پای او حراج کردند. حسن روحانی، نام او را به زبان نیاورد تا در حق احمدینژاد بیانصافی نشده باشد و تنها او نباشد که تاوان هشت سال گذشته را پرداخت کند. محمود احمدینژاد اما انگار رمز نیامدن نامش در سخنان روحانی را درنیافته و هنوز نمیداند که هر چه سکوت کند، بیشتر به سودش است. عشق قدیمیاش به پروپاگاندا و رسانه، انگار آنقدر قدرتمند است که اجازه نمیدهد آرام بگیرد. خیلی زود دلش برای مناظره و مباحثه و بگمبگم و پخش فیلم دوربینهای مخفی دفترهای مدیران تنگ شده و با نوشتن درخواست “مناظره” برای حسن روحانی، خود را در مرکز توجه گنجانده است. او نمیداند که هر چه کمرنگتر باشد، “هر چه بیصداتر باشد، بسان آن مثل که هر که از دیده برفت، از دل برود”، فراموش میشود و فراموشی او و میراثی که بر جای گذاشت، چه خوشبختی بزرگی برای خود او و این مملکت است. همه ما نیاز داریم که از آن گذشته چون خاطرهیی کابوسوار بگذریم و محمود احمدینژاد را از یاد ببریم تا بتوانیم خود را بازسازی کنیم. داوری درباره او را باید به تاریخ سپرد، نه به محاکمه یا به مناظره.
منبع: جست و جو، شانزده اذر