برای کاوه که دغدغه اش انسان بود

شفق رحمانی
شفق رحمانی

کاوه؛ لحظه لحظه خاطرات با تو سرشار از دقایق دغدغه هایی است از حس بخشیدن امید به انسانها.

سرشار است از حس انسانی مطمئن ایستاده، برای تغییر در باورهای غلط  اکنون و ساخت چشم اندازی روشن از فردا در اندیشه سرد امروز.
مرور خاطرات با تو به خاطرم میاورد که تو چراغ به دست  به جنگ هر آنچه سیاهی است می رفتی، تا جهان اینگونه بی رنگ وغم انگیز نماند.
از روشنی بخشیدن به سیاهی هایی که در دل تاریک تاریخ نشسته که درسی باشد برای امروز، تا دل گرفته کودکانی که پرورانده می شوند بی سرپرست و بد سرپرست در پرورشگاه، تا دل مادران وپدران سالمند تکیده در خانه سالمندان.

کاوه تو بخشنده ای، بخشنده جانی به هر آنچه بی جان و بی رمق مانده بی دل و ناامید.
کاوه کجایی؟ همه بیقرار تواند غریبانه سراغت را میگیرند.
کاوه با این همه روشنی و آفتاب در وجودت کجا مانده ای اینگونه ساکت و بی قرار؟
کاوه میدانم که تو در خود به خود کاوشی چون کاوه ای
اما بیا، به هزار دلیل بیا.

کاوه می دانی کلام از نگاه تو شکل میگیرد برای مادرت؟
بیا کاوه.
“آسمان بالای خانه بادها را تکرار میکند
و
باغچه از بهاری دیگر آبستن است”.
و میدانم
تو،
“اکنون می خواهی آفتاب پیراهنت باشد
می خواهی بگذارند که بر زمین  خود بایستی
می خواهی بگذارند
سرزمینت را زیر پای خود احساس کنی
وصدای رویش خود را بشنوی.
نه در سکوتی پر درد، نه در فریادی ممتد
که در بهاری پر جویبار و پر افتاب.

با این همه، باقلب های مجروحمان،
دیوار یک امید کافی است.
با وجود این باز
در هر نبرد
تکیه به دیوار میکنیم
برای آغازی نو.”
کاوه همه  ما میدانیم دل تو کبوتر آشتی است در خون تپیده بر بام تلخ، با این همه، چه بالا چه بلند پرواز میکنی.

 

دبیر کمیته زنان شعبه کرمانشاه ادوار تحکیم