علل و دلایل تفاوت نتیجه ی تونس و ایران[۲]
چهارم- علل موفقیت تونس و شکست ایران: چرا بن علی فرار کرد و به دنبال آن، کلیه ی زندانیان سیاسی و احزاب ممنوع تونس آزاد شدند، تبعید شدگان به کشورشان باز گشتند، وزرای عضو حزب حاکم از حزب خود استعفا دادند، چند تن از مخالفان وارد دولت شدند، رسانه ها آزاد شد، دولت جدید تونس حکم بازداشت بین المللی بن علی را صادر کرد و… ؛ اما هیچ یک از این دستاوردها نصیب مخالفان ایران نشد؟ به گمان ما حداقل علل و دلایل زیر در این امر دخیل بوده است:
1-4- گفتمان رهبری جنبش سبز: در ایران، اصلاح طلبان و رهبران جنبش سبز، از اجرای بی کم و کاست قانون اساسی دفاع می کنندومی کوشندتا مستقیما با سلطان علی خامنه ای درگیرنشوند. وقتی شعار اصلی رهبران این حرکت اجرای تمام عیار قانون اساسی کشور است که ولایت فقیه اساس آن را تشکیل می دهد و ولی فقیه کنونی با ترتیبات قانونی همین قانون اساسی انتخاب شده، انتظار فرار سید علی چه معنایی دارد؟ مستقل از آن که قدرت/ توان/امکان سرنگونی علی خامنه ای وجود داشته باشد یا نه، چنین برنامه/هدف/استراتژیی در دستور کار رهبران جنبش سبز و اصلاح طلبان وجود نداشته است. شعارهای ساختارشکنانه همیشه از سوی رهبران جنبش سبز نفی شده است.
علی خامنه ای که شاهد پذیرش عملی رهبری خود از سوی اصلاح طلبان بود، به این رفتار تناقض آمیز آنان اشاره کرد که برخلاف شعارهای علنی، در عمل بیش از جناح اصول گرا خواستار دخالت فرا قانونی رهبر- یعنی نقض قانون اساسی- در مسائل و موضوعات گوناگون شده اند. می گوید:
“برخی از دوستانی که در این جلسه حضور دارند هر گاه به انتخاباتها نزدیک می شویم، مدام با یک ژست خاصی در شعارهایشان تبلیغ می کنند که اختیارات رهبری در چهارچوب قانون اساسی است و رهبری در چهارچوب قانون اساسی باید عمل کند و اختیارات فراقانونی و یا حکم حکومتی نداریم. جناب آقای خاتمی نیز وقتی سال 76 می خواستند کاندیدای ریاست جمهوری شوند، آمدند پیش بنده و گفتند که بنده عقیده ام این است که رهبری باید در چارچوب قانون اساسی عمل کند. بنده به ایشان گفتم بسیار مطلب خوبی است ولی شما جناب آقای خاتمی کسی خواهی بود که در آینده بیشترین تقاضاها را برای استفاده از اختیارات فراتر از قانون اساسی رهبری جهت حل مشکلات کشور خواهید داشت. در طول سالهای ریاست جمهوری، ایشان بارها نامه می زدند که فلان مطلب را تنها شما می توانید حل کنید و بنده می نوشتم که با توجه به این که درخواست شما در چارچوب قانون اساسی نیست، مکتوب بنویسید که موضوع از طریق اختیارات فراتر از قانون اساسی رهبری حل شود و ایشان بارها و بارها چنین مطلبی را مکتوب کردند . شما ببینید این اختیارات رهبری در انتخاباتهای مختلف مثل تایید انتخابات مجلس تهران و یا تایید صلاحیت کاندیدای ریاست جمهوری و… تاکنون به نفع چه جریانی بیشتر بهکار گرفته شده است. در همین جمع اکثر دوستان در زمان تصدی خود بر پست های مختلف در مواقع بحرانی کشور، همین درخواستها را به صورت مکتوب برای استفاده از اختیارات رهبری داشته اند ولی چرا هر وقت انتخاباتی می شود، مدام تکرار می کنید که حکم حکومتی نداریم”[6].
علی خامنه ای سپس این نکته را گوشزد می کند که شما- نمایندگان کروبی و موسوی- به من رجوع کرده و خواستار دخالت فرا قانونی ام در امر انتخابات هستید. یعنی به آنها می فهماند که شما هم به من به چشم رهبری که حلال مسایل است می نگرید.
اما مسأله فقط محدود به رفتار غیر علنی نیست. در رویدادهای پس از انتخابت 22 خرداد 88، مخالفان انگشت اتهام را به سوی علی خامنه ای نشانه رفتند. ولی سید محمد خاتمی در 11بهمن 88 - یعنی هفت ماه پس از انتخابات- باز هم نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی، امام و رهبری را از ارکان اصلاح طلبی بیان نموده و نه تنها خواستار رعایت شأن رهبری شده، بلکه وی را هم به عنوان یکی از مقدسات ذکر کرده است. خاتمی در سخنرانی خود درسال 1389 ضمن دفاع مجدد از این ارکان و اعلام این که اصلاحات “ چیزی جز این نیست “، از جفایی که به رهبری می شود ابراز نارضایتی می کند. در سخنرانی 25 خرداد 89 ضمن جدا کردن احمدی نژاد و همفکرانش از رهبری، و اعلان این که رهبری روش های احمدی نژاد را “نمی پسندد”، از “ ظلم مضاعف ” ی که از سوی احمدی نژاد به رهبری می شود اعلام نارضایتی مجدد می کند. در سخنرانی 15شهریور89 مجدداً می گوید که احمدی نژاد به رهبری “ لطمه می زند “، ” ما این را نمی خواستیم و نمی خواهیم “. در سخنرانی 27شهریور 89 می گوید ” اصلاحات در چارچوب معیارهای اصلی نظام است “، اما احمدی نژاد و جریانش، ” در مقابل رهبری و نظام هم خواهند ایستاد “. خاتمی رهبری اصلاح طلبان را بر عهده داشت و اینک یکی از رهبران حرکت سبز است. اگر روایت او از صفحه ی شطرنج سیاسی کشور مطابق با واقع باشد، اصلاح طلبان/سبزها رهبری را پذیرفته اند اما احمدی نژاد و باندش دشمنان اصلی رهبری اند و علیه او قیام کرده اند.
اکبر هاشمی رفسنجانی که رهبران جنبش سبز نگاهی مثبت به وی دارند و گروهی از مخالفان او را “ناجی” و “مشکل گشا” قلمداد می کنند، در 22 دی1389 در دیدار با جمعی از روحانیون سخن مکرر 20 ماه گذشته ی خود را تکرار کرده و گفته است:
“اصل ولایت فقیه در جمهوری اسلامی ایران عاملی وحدت بخش است و حمله به این جایگاه و همچنین دفاعیاتی که مبنای آن دین اسلام و عقل و منطق نیست، هر دو با یک هدف صورت می پذیرد . دیدگاه اینجانب با رهبری در کلیات تفاوتی با یکدیگر ندارد و طبیعی است که در اجرا میان افراد اختلاف دیدگاه وجود دارد و در همین زمینه نیز خود را ملزم به تبعیت از دستورات ایشان می دانم “[7].
یک گفتمان بر این باور است که تمامی حمله ها باید معطوف به علی خامنه ای باشد، اما گفتمان دیگری وجود دارد که محمود احمدی نژاد را مسأله و مشکل اصلی قلمداد کرده و همه ی تیرها را به سوی او نشانه می رود. در نامه نگاری های احمدی نژاد و مجمع تشخیص مصلحت نظام علیه یکدیگر که همدیگر را به اقدام علیه رهبری متهم کردند، سایت کلمه احمدی نژاد را فردی قلمداد کرد که گامی دیگر نظام را به سوی دیکتاتوری پیش می برد و در مقابل رهبری ایستاده است. لذا جایگاه قانونی رهبری را به او یادآور شد و نوشت :
“احمدی نژاد در این نامه، نه تنها هاشمی رفسنجانی را صراحتا به تخلف از وظایف قانونی متهم کرده و علی لاریجانی را عامل بیتوجهی به رهنمودهای رهبری دانسته، بلکه به ارجاع موضوع عزل و نصب مدیریت بانک مرکزی از سوی رهبری به مجمع تشخیص مصلحت نیز اعتراض کرده، رهبر و مجلس و مجمع را یکجا به زیر پا گذاشتن قانونگرایی و ایجاد چالش برای نظم و مدیریت کشور متهم کرده… موضوع بانک مرکزی به طور جداگانه از سوی رهبری هم به این مجمع ارجاع شده است؛ یعنی اعمال بند ۸ اصل ۱۱۰ قانون اساسی، که موضوع را به کلی متفاوت از قبل میکرد و کار را از مرحله اختلاف مجلس و شورای نگهان فراتر میبرد. حال احمدی نژاد به شکلی غیرمستقیم، عامل ارجاع [علی خامنه ای] این موضوع به مجمع تشخیص را مورد حمله قرار داده است؛ حملهای که متوجه رهبری نیز هست… اکنون احمدی نژاد تحت لوای دفاع از قانون اساسی، حمله به یکی از نهادهای تشکیل شده بر اساس این قانون را در پیش گرفته است تا گام دیگری را به سمت دیکتاتوری بردارد. او حتی عمل رهبری طبق اصل ۱۱۰ قانون اساسی را هم بینصیب نگذاشته است… دخالت رهبری در این موضوع، خشم رئیس دولت را برانگیخته و او را به پرخاش علیه نهادهای قانونی نظام واداشته است… ظاهرا احمدی نژاد راه خود را به درستی انتخاب کرده، او قصد دارد سنگر اصلی یعنی قانون اساسی را نیز از پیش پای خودکامگی بردارد”[8].
گویی همه ی طرف های نزاع رهبری علی خامنه ای را پذیرفته و چالش اصلی بر سر محمود احمدی نژاد است. این گفتمان پیامدهای عملی ای دارد که نمی توان از آن گریخت. اگر اصل این رویکرد پذیرفتنی باشد، به پیامدهای عملی آن هم باید الزام داشت. در مصر، البرادعی مستقیما به حسنی مبارک می تازد و همه را علیه او به تظاهرات دعوت می کند. محل نزاع این نیست که رهبران جنبش سبز باید چنین کنند، محل نزاع این است که باید به پیامدهای عملی گفتمانی که برساخته و ترویج می شود التزام داشت.
2-4- عنصر سرکوب: هر دو رژیم ایران و تونس استبدادی اند و سرکوب مخالفان ابزار حکمرانی آنان است. اما اگر از نگاه سطحی به این گوهر مشترک- یعنی سرکوب- گذر کنیم و نگاهی دقیق تر و عمیق تر به آن بیفکنیم، خواهیم دید که تمایز مهمی در اینجا وجود دارد که تعیین کننده و سرنوشت ساز است. سرکوب “نظام سلطانی فقیه سالار” با سرکوب “نظام سلطانی شاه” و نظام بن علی تفاوت هایی دارد:
1-2-4- حضور عمودی و افقی: سازمان سرکوب رژیم شاه فقط به صورت عمودی(از بالا به پائین) در جامعه حضور داشت. کلانتری/ ژاندارمری ها به طور عمودی در جامعه حضور داشتند. سربازان و پاسبان ها همگی غیر محلی بوده و هیچ نسبتی با محل خدمت خود نداشتند. مانند کارمندان اداره که صبح به محل کار خود می روند و بعداز ظهر کارت پایان ساعت کار را زده و به منزل خود در محلی/شهری دورتر باز می گردند. نیروهای ژاندارمری از یک شهر به منطقه ای دیگر مأمور می شدند و نیروهای محلی نبودند. پاسبان های کلانتری ها هم در محله ی محل خدمت خود زندگی نمی کردند. آنان هیچ نسبتی با محل مأموریت خود نداشتند. نه مردم محله را می شناختند، نه با آنها سابقه ی دوستی/ در کنار هم زیستن و بزرگ شدن داشتند.
اما سازمان سرکوب رژیم فقیه سالار جمهوری اسلامی، علاوه ی بر حضور عمودی، به طور افقی نیز در جامعه حاضر است. بسیج محله و بسیج مساجد از مردم همان محله ای که در آن زندگی می کنند، تشکیل شده است. خانواده ی بسیجیان در محل حضور دارند و این موضوع، به سرکوب پایگاه اجتماعی می بخشد. به تعبیر دیگر، رژیم نه تنها از مرکز سرکوب را هدایت می کند، بلکه حرکت های اعتراضی از سوی بخشی از مردم نیز به طور فعال سرکوب می شود. مردمی که اهل محله را می شناسند، شناختی به مراتب بیشتر از سازمان های امنیتی از هم محلی های خود دارند. اینها در همان محله به دنیا آمده و با دیگر افراد هم محلی در پشت میزهای کلاس های دبستان/راهنمایی/دبیرستان درس خوانده و بزرگ شده اند[9]. اما این مسأله فقط محدود به محله ها نیست. بسیج ادارات، بسیج مدارس، بسیج دانشجویی، بسیج اساتید، بسیج سازندگی و غیره؛اینها به طور افقی در همه جا حاضرند.
آیت الله خمینی وقتی که فرمان تشکیل بسیج را صادر کرد، آگاه بود که چه می کند. او به دنبال برساختن نظامی “ سراسر بین ” بود. وی در 4 آذر 1358 گفت:
“مملکت اسلامی باید همه اش نظامی باشد و تعلیمات نظامی داشته باشد… یک کشوری[که]بیست میلیون جوان دارد[باید]بیست میلیون تفنگدار داشته باشد و بیست میلیون[نفر]ارتش داشته باشد. همچو مملکتی آسیب پذیر نیست”[10].
در ماجرای کودتای نوژه(تیرماه 1359)، وقتی علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی خبرها را به او دادند، کودتاگران را مسخره کرد و گفت، به فرض آن که هواپیما ها برخی مناطق را بمباران کنند، آیا پس از آن نمی خواهند بر زمین بنشینند، با مردم چه خواهند کرد؟ پس از اتمام سرکوب کودتای نوژه، طی سخنانی خطاب به مردم گفت:“این احمقها نفهمیدند این را که با چهار نفر از این درجه داران و امثال اینها نمی شود یک مملکت سی، چهل میلیونی را که همه مجهز هستند ، فتح بکنند”[11]. در همان روزها گفت:
“بسیج اسلامی ما، اینها باید همیشه مراقب باشند. رفت و آمدهای مشکوک را در نظر داشته باشند و اگر دیدند اطلاع بدهند به مراکزی که باید اطلاع بدهند. در عین حالی که باید تمام مراقبتها را بکنند و تمام رفت و آمدهای مشکوک را تحت نظر بگیرند “[12].
ین سیستمی بود که او بسط می داد. همه مواظب یکدیگر باشند و علیه هم گزارش بدهند. پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 19 مرداد 1360 از همه ی مردم درخواست کرد که همه به عنوان “ جمعیت اطلاعاتی ” عمل کنند و چند منزل اطراف خود را تحت نظر بگیرند و کلیه اقدامات را گزارش کنند. مهدی بازرگان طی نامه ای به او اعتراض کرد که بر مبنای دستورالعمل قرآن تجسس در امور خصوصی مردم حرام است. آیت الله خمینی در 27 مرداد 1360 خطاب به این “بیچاره” گفت:
” وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را… دیدیم که یک دسته دارند توطئه می کنند که بریزند و یک جمعیت بی گناهی را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسی کنیم … جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است ، دروغ گفتن هم واجب است ، شرب خمر هم واجب است “[13].
“سلطان فقیه” نسبت به “سلطان شاه” این مزیت را برای رژیم خود پدید آورد که برای سرکوب مخالفان، پایگاه اجتماعی/مردمی درست کرد. رژیم شاه و رژیم تونس فاقد چنین سازمان سرکوبی بودند. هر دو رژیم به طور عمودی در جامعه حضور داشتند، اما رژیم سلطانی فقیه سالار به طور افقی هم در جامعه حاضر است.
باید توجه داشت که مدعای ما این نیست که رژیم دارای پایگاه اجتماعی است، مدعای ما این است که رژیم برای سرکوب پایگاه اجتماعی درست کرده است. این جمعیت که به طور افقی در جامعه حاضر است، منافع بیشماری از این راه به دست آورده است. آنان بیشتر از بقیه ی مردم به شیرهای نفت وصل اند. همه ی جناح های رژیم در طی سه دهه ی گذشته با تصویب قانون، عضویت در بسیج را به انواع “امتیازات” و “حق ویژه” آغشته اند. بسیج نردبان ترقی اجتماعی است. بسیجیان حتی اگر اعتقاد هم نداشته باشند- که حداقل گروهی از آنان دارند- دارای منافع بسیاری هستند که آنان را به سوی سرکوب می راند. به خطر افتادن رژیم، به خطر افتادن منافع آنان هم هست.
رژیم فقیه سالار جمهوری اسلامی طی سه دهه ی گذشته دائماکوشیده است تا مشروعیت” تظاهراتی “ برای خود بیافریند. اگر در رژیم های کمونیستی سابق فقط سالی یک بار مردم باید حمایت خود را از آن نظام ها اعلام می کردند، در جمهوری اسلامی به هر بهانه ای راهپیمایی برگزار می گردد تا از طریق ” تظاهرات “ مشروعیت رژیم به نمایش در آید. حضور افقی رژیم در جامعه که در تظاهرات صدها هزار نفری متجلی می شود، بعد دیگری از سرکوب است که نظام را دارای پایگاه اجتماعی گسترده قلمداد می کند. به همین دلیل پس از برگزاری هر تظاهرات و نمایش تلویزیونی آن، رقابت مسئولان در اعلان تعداد شرکت کنندگان آغاز می شود(به اختلاف تعداد شرکت کننده ی در راهپیمایی 9 دی 88 که از سوی مسئولان بیان شد توجه شود که از یک میلیون تا پنج میلیون ادعا شد). رژیم شاه و رژیم بن علی فاقد این بعد از سرکوب هم بودند. آن
پاورقی ها:
9- وقتی در سال 1376 پس از سخنرانی در دانشگاه شیراز درباره فاشیسم توسط دادگاه انقلاب بازداشت شدم، قاضی مقدس/احمدی، پیرمرد شریفی را که آب دارچی دفترش بود جهت نصیحت نزد من آورد. آن پیرمرد عضو بسیج محله مان بود. فرزندش در جنگ شهید شد که از دوستان هم مدرسه ای مان بود. در یک محله زندگی می کردیم. خاطرات را به یادم آورد. عزاداری در محرم، شرکت در مراسم مسجد، دوستی با فرزندش. مرا نصیحت می کرد که با قاضی راه بیایم. فرد دیگری را هم در دادگاه انقلاب دیدم که در یک کوچه زندگی می کردیم. او اصلا مذهبی نبود. از
طریق من با سیاست کمی آشنا شده بود. نماز خواندن هم نمی دانست. اوایل که به دادگاه انقلاب رفته بود، می گفت مجبور است در نماز جماعت شرکت کند و فقط با جمع خم و راست می شود و در آغاز اشتباه هم می کرده و به مرور در این کار حرفه ای شده است. آن پیرمرد در همان محله ی جنوب شهر(نهم آبان قبل از انقلاب/سیزده آبان پس از انقلاب) باقی ماند، اما فرد دوم، از آن محله رفت. بعدها یکی دیگر از افرادی که در کوچه خود ما زندگی می کرد و تمام دوران نوجوانی به خانه ی یکدیگر رفت و آمد داشتیم، رئیس بسیج محله و همه کاره ی مسجد شد. او هم چندان مذهبی نبود و از دین مطلقا هیچ شناختی نداشت. اصلا یک کتاب هم در زندگی خودنخوانده بود. یکی از برادرانش از فعالین انجمن حجتیه بود، اما بقیه ی برادرانش اصلا مذهبی نبودند.
10- صحیفه ی امام، جلد 11، صص 122- 117.
11 - صحیفه ی امام-، جلد 13، صص 21-8.
12- صحیفه ی امام، جلد 13، ص
13- صحیفه ی امام، جلد 15، ص 116.