سال ۲۰۱۱ و آنک انسان

حاتم قادری
حاتم قادری

برای کسی که ارتباط اندکی با خبر و رسانه دارد، این پرسش پیش می‌آید که اصولا رویدادهای سال 2011 میلادی کدام‌هایند تا در این میان به انتخاب مهم‌ترین آنها دست یازد. شاید هم این کم‌خبری خود، نقطه مثبت ماجرا باشد، یعنی آن رویدادهایی که به گوش و چشم من رسیده‌اند، لابد آنقدر مهم بوده‌اند که منِ بی‌خبر را هم دربرگرفته است. البته بی‌خبری هنری نیست، آن هم در عصر اطلاعات! ولی از سوی دیگر به نظرم پرخبری و از همه چیز اندکی دانستن هم هنر و ارزشی کمتر از بی‌خبری/ کم‌خبری دربردارد. گاه دست‌اندرکاران همه گونه خبر و سایت و داده‌های محرمانه و غیرمحرمانه، حساسیت خود را به این خبرها از دست می‌دهند و بیشتر براساس منافع یا وظیفه خود، به خبرها نگاه می‌کنند. البته در عصر رسانه‌های گروهی و جمعی که خبرها در حد بسیار وسیعی در فضا جاری هستند و هرکدام می‌خواهند توجه ما را به خود جلب کنند و بگویند، ما اهمیت دیده شدن و شنیده شدن و بازگو شدن را داریم، هم مشکل کمی نیست. ولی از آن‌سو، آدمی را تصور کنید که برای مثال از منطقه ییلاق وارد شهری می‌شود که با آن کمتر آشناست و آنگاه آنچه که می‌بیند و می‌شنود، برایش حساسیت و برانگیختگی بسیاری را دربردارد. اگر این‌طور باشد، شاید ذایقه و نگاه آدم‌هایی که یک‌جورهایی هم حس شهروندی نسبتا بالا دارند و هم کم‌خبرند - چیزی به تعبیر منطق‌دانان و فلاسفه، دایرهِ مربع! - بهتر بتوانند بگویند مهم‌ترین رویداد، کدامین رویداد است. این نکته را هم اضافه کنم که این تعبیر مهم‌ترین رویدادها/ رویداد، کم مشکل ندارد. آخر این رویداد برای چه کسی یا گروهی؟ تازه بسیار اتفاق افتاده که رویداد به ظاهر در زمان خود اهمیت چندانی نداشته ولی بعد از آن به‌عنوان نقطه عطفی یاد شده است و دیگر رویدادهای به‌ظاهر مهم را در محاق انداخته است. و سرانجام گاه مهم‌ترین رویدادها می‌توانند آنهایی باشند که اصلا روی نداده باشند. می‌دانم که “رویداد” خبری است که اتفاق افتاده ولی رویداد روی‌نداده، یک تناقض‌گویی آشکار است هرچند برای تخیل و البته اندیشه‌ورزی نیکوست که وقتی پس از مدتی به گذشته نگاه می‌کنیم، می‌گوییم ‌ای کاش این رویداد، روی نداده بود، مثلا قحطی آفریقا یا جنگ جهانی دوم و نظایر آن و حتی مرگ کسی که بسیار دوست داریم. باری، نیچه در اواخر عمر و در آستانه دیوانگی خود، کتابی دارد با نام “آنک انسان” که در آن حرف‌هایی می‌زند که بوی جنون می‌دهد ولی مانند هر جنونی که همسایگی نبوغ را به همراه دارد، خالی از مهمات معنایی نیست. مثلا می‌نویسد چرا من بهترین هستم، یا چرا من چنین نبوغی دارم… و از این دست قضایا. خود واژه آنک انسان Ecco Homo که لاتین است تمثیلی است که در اوان مسیحیت به اشاره به مسیح به کار می‌رفت، آنک انسان، یعنی انسانی که منتظر او بودیم، همانی که قرار است به ما بگوید انسان کیست و پسر خدا کدام است… خلاصه آنکه “سرنمونی” از آنچه که می‌توان “انسان” نامید. پس تعبیر آنک انسان، یک تعبیر انتظارآلودی است که به پایان آمده و پرده‌ها برافتاده و انسان در صحنه حاضر شده است. من از این تعبیر آنک انسان که دیدیم بی‌ارتباط با سال مسیحی هم نیست، می‌خواهم به سه نمونه از آنک انسان اشاره داشته باشم.

نمونه‌هایی که برای آن ییلاق‌نشین -و نه برجِ عاج‌نشین- آمده به میان انسان‌ها، بروز و نمودی یافته که وقتی به خلوت خود هم برمی‌گردد، تصاویر آنها را با خود می‌برد. یکی از این آنک انسان‌ها در آن سر دنیا اتفاق افتاده و یکی در نزدیکی‌های ما و سرانجام آخرین سرنمون در میان خود ما به معنای ایرانیانی که در ایران زندگی می‌کنیم. ابتدا از نمونه آنک انسان آن سر دنیا بگویم که مرادم معترضان به وال‌استریت و مابقی جریان‌هاست. نمی‌خواهم این نمونه را تبدیل به تبلیغات ایدئولوژیک و بعضا عوام‌فریب این نشریه و آن مسوول کرده باشم، درباره ترکیب و چگونگی معترضان هم حرفی ندارم. سخنم به خود اعتراض به نظام سرمایه‌داری و تمامی الزامات آن است. به نظرم نقد و اعتراض به نظام سرمایه‌داری، یکی از آنک انسان‌های مهم سال 2011 میلادی است. نمی‌خواهم بگویم نظام سرمایه‌داری سقوط کرده یا در حال سقوط است، نه هیچ‌یک از اینها اتفاق نیفتاده و بعید است که اتفاق هم بیفتد. می‌دانیم که کتاب “راه بردگی” هایک تازه جوانی از سرگرفته است و فروپاشی کمونیسم آنقدر فوکویاما را سر ذوق آورد که از پایان تاریخ- ایدئولوژی نوشت و می‌دانم که سرمایه‌داری در شکل ملایم، بخشی از تاب و توان انسان را به عرصه می‌آورد. اما در کنار همه اینها فکر می‌کنم باید “حاکمیت” سرمایه را به نقد کشید و آن را به پایان برد. در این مختصر فرصت شرح بیشتر نیست، فقط به کسانی که به واقعه “وال‌استریت” از چشم های‌وهوی ایدئولوژیکی داخلی نگاه می‌کنند، تنها یک اشاره دارم و اینکه آیا ما هم این امکان را داریم که وال‌استریت‌های خود - نماد سرمایه‌داری- را تصرف کنیم. تا همین چند وقت پیش چیزی شبیه این آگهی تبلیغاتی را در پارک‌وی می‌دیدم: مهم نیست در کجا زندگی می‌کنید، پاریس، نیومکزیکو، تهران…، مهم این است که با “دوو” زندگی کنید! ما هم از وال‌استریت‌های داخلی و نمایندگی‌های خارجی کمی برخوردار نیستیم. اما نمونه “آنک انسان” دوم، آن چیزی است که به “بهارعربی” شهرت دارد. اینکه واقعا حوادث جاری «بهار» باشد را باید صبر کرد و دید. ولی اینکه حاکمانی که کشورهایشان را هم چون میراث پدری یا بادآورده اداره می‌کنند و مردمان‌شان را در خدمت اوهام قدرتی خود -از هر نوع- قرار می‌دهند، یک‌به‌یک از پای درمی‌آیند، نیکوست. فکر می‌کنم این، گذشته از هرچیز دیگر، به بلوغ انسانِ شرقی، خاورمیانه‌ای و آفریقایی برمی‌گردد که به جایی برسد تا دعاوی‌ای از نوع مبارک، بن علی، قذافی یا هر صورت‌بندی و توجیه و وعده‌هایی اهانت به آدمی به نظر آید. پرورش چنین حسی و اندیشه‌ای، کاری است کارستان که البته در گذر زمان و پیش آمدن تجربه‌های مختلف و یاری کسانی صورت می‌گیرد که خود پیشتر به چنین حس و اندیشه‌ای دست یافته باشند. به‌هرحال این سخن هم سخن درازنایی است و فرصت خود را می‌طلبد. اینجا در راستای این دو نوع «آنک انسان»، اشاره کنم نه از برانداختن حاکمیت سرمایه، لزوما سوسیالیسمی تمام‌عیار را در سر دارم و نه جای قذافی و مبارک‌ها را می‌خواهم با لیبرالیسم و سکولاریسمی تمام‌عیار پر کنم. کاش روزی برسد که بدانیم به تعبیر مولوی این تمام‌عیاری‌ها و انسان‌ها را در خدمت خدایان و اربابان پول و سرمایه و جاه‌جویی‌های حاکمان قربانی کردن، عین جنینی و خون‌آشامی است. اما برویم سر نوع سوم «آنک انسان» که اشاره کردم در میان ما ایرانی‌ها در حال جریان است و البته خود «نشانه‌ای» است و باید جدا از توجه به «عینیت» آن به شکل نشانه‌شناسانه هم مورد توجه قرار گیرد. گفتم که آدمی ییلاق‌نشین به شهر می‌آید. لازم نیست این ییلاق‌نشین به واقع ییلاق‌نشین باشد که از سر مثال چنین گفتم. حقیقت آن‌ است که شهر ما و به‌ویژه تهران، تمامی نشانه‌های یک زندگی معیوب و آسیب‌شناسانه را در خود دارد و من می‌خواهم از این میان به آلودگی هوا که چه بسا باید آن را آلودگی برخاسته از «هوی» دانست و مرگ‌ومیر ناشی از آن حرف بزنم. خب مگر می‌شود آلودگی هوای تهران را از مهم‌ترین رویدادهای سال 2011 میلادی دانست؟ بله، چرا که نه، به‌ویژه وقتی آلودگی هم آلودگی باشد و هم نشانه. کافی است به برخی اعداد و ارقامی که گاه گفته و نوشته می‌شود توجه کرد. جالب آنکه ما ارقام یکسان و معتبری را در دست نداریم، همانند بسیاری دیگر از امور. من از میان چیزهایی که شنیده یا دیده‌ام، تنها به یک خبر اشاره می‌کنم و آن هم خبر روزنامه «همشهری» 19/9/90 به نقل از آمارهای موجود در سازمان بهشت زهرا که روزانه در تهران 310 نفر بر اثر بیماری‌های مرتبط با آلودگی هوا درمی‌گذرند. نمی‌دانم این آمار تا چه حد درست باشد ولی می‌دانم در جامعه‌ای مانند ما باید آمارهای منفی را کمتر از حد واقعی و آمارهای مثبت را بیشتر از حد واقعی بدانیم مگر در اعلان‌های خاص که چه بسا آمار یادشده یکی از آن اعلان‌ها باشد. به‌هرحال روزی 310 نفر بر اثر آلودگی هوا. خوب فکر می‌کنیم تلفات «بهارعربی» در تمامی کشورهای درگیر چقدر است؟ این رقم یعنی اینکه از چاپ این شماره «شرق» تا شماره بعدی 310 نفر از ایرانی‌ها به سبب آلودگی هوا می‌میرند. می‌توان 310 نفر را در مثال‌های مختلف به کار برد، مثلا سقوط روزانه یک هواپیمای نسبتا بزرگ یا مثال دیگری که در ذهن داشته باشید. حساسیت امر در جایی است که «آلودگی» را نشانه‌شناسانه و در ارتباط با دیگر سویه‌های سیاستگذاری و نوع زندگانی خود، ارزیابی و تفسیر کنیم. از نظر من آلودگی هوا و این میزان مرگ -حتی بگیریم کمتر از آن- بیانگر بسیاری از آلودگی‌هاست. مرگ رویدادهای «بهار عربی» بیشتر قابل درک است، چرا که فرض بر این است راهی به آبادانی و دهی می‌برد ولی این نوع مرگ، آن هم پس از این همه انتظارات و دعاوی تجمیع‌یافته سیاسی، فرهنگی و تاریخی چه معنایی دارد و می‌دانید بدتر از این چیست؟ انکار و تعدیل و توجیه آن از سوی مسوولان مربوطه؟ نه، این بد است و بسیار بد ولی مهم‌تر از آن این وضعیت و آلودگی را دیدن و حساسیت به آن نداشتن است که روی دیگر سکه جنینی است. و بالاخره طنز قضیه این است که یکی از سخنرانی‌های علمی چند سال پیش خود با عنوان تاملاتی در جامعه آرمانی را دست گرفته‌ام و در حال پردازش و پرورش آن در قالب یک کتاب هستم و می‌دانم از این روز کار و اندیشه تا روز دیگر، 310 ایرانی در تهران؟ تنها بر اثر «آلودگی» جان داده‌اند. معترضان وال‌استریت و طرفداران بهارعربی یا هر تفسیر و انتظاری کجایند؟ سال 2011 در حال سپری شدن است. در سال 2012، هزاران نفری که در میان ما جان می‌دهند چه کسانی هستند و هزاران نفری که نمی‌میرند ولی مبتلا به سرطان خون و افسردگی و حمله قلبی و خستگی مزمن و… می‌شوند چه کسانی؟ به‌هرحال این تازیانه «آلودگی» است که به تعبیر اخوان ثالث «بر مرده من و بر زنده تو» فرود می‌آید و البته تمثیل درست این شعر آن‌است که زندگان حساس هستند و آگاه و مردگان توجیه‌جو و ریاست‌جویند و نیمه زندگان- نیمه مردگان کسانی‌اند که فکر می‌کنند راه زدودن آلودگی، تعطیل کردن بعضی روزها و کاهش خودروها و سیاست‌هایی از این دست است. این نوع مرگ‌ها و آن هم در این ابعاد، مرگ‌هایی خاموش و بیشتر از آن است و این هم سخن مولوی است، «همه زندگی آن است که خاموش نمیریم»، صدا کجاست؟ 

منبع: شرق، پنجم دی