هفته سوم “مهر” است. “قمار بزرگ نظام” در سوریه سرانجام آشکارشده است و هزاران جوان ایرانی را پنهانی روانه کرده اند تا درخاک سوریه باعملیات نظامی روسیه و حزب اله برای نجات دیکتاتور دمشق همراه شوند.
پیش ازبرافتادن پرده ازهمه “کذب محض” های حضور گسترده نظامی در سوریه، یکی از سرداران قدیمی “نظام” از “دسته نیروهای سپاه پاسداران که در همراهی با قدرت و تحولات آن در ایران بعد از انقلاب بر کشیدند،”به تیر داعش که به چشمش می خورد برخاک بیگانه می افتد وازجهان می رود.او که به تمامی در” خدمت قدرت خود کامه “زیسته و خون مردمان د رتهران و دمشق ریخته است و علی افشاری فشرده پرونده اش را بروی ما می گشاید،د رایران بنام “سرتیپ سپاه پاسداران حسین همدانی” شناخته است و در سوریه بنام “ ابو وهب”. پسرش نام عربی “وهب” را دارد که بفارسی معنای “بخشش” می دهد و سردار لقب از او گرفته است.
سیستم شهید سازی “نظام” بحرکت در می آید. رسانه های مستقل که “مقام معظم” از خوفشان خواب راحت ندارد به میدان می آیند و پرده اززندگی “سردار اشرار“ - تعبیر از محمد جواد اکبرین- بر می گیرند؛ از سرکوب کردهای ایران در کردستان تا به خاک و خون کشیدن تظاهرات ۸۸. یک سایت محلی همدان مصاحبه کمتر دیده شده ای از”سردار” راباز نشرمی دهد ونوربه روی اوباشی می افتد که توسط او برای سرکوب مردم “بسیج” شده اند.
نسل پرورده “انقلاب اسلامی” که موضوع شماره قبل” نگاه هفته” بود و “سیمای واقعی” آنان را دراکبرعبدی وامیر مهدی ژوله درپرتو رویدادهای هفته بررسید،این هفته در هیئت “ابووهب” در متن حوادث قرارمی گیرد. “نظام” ازاو “قدیس شهید” می سازد و کاربران اینترنت او را “بدرک واصل “می کنند و “ کامنت های سراسر توهین “ نثارش می سازند. پیوندش با “اوباش ده نمکی” بر ملا می شود. سایت امنیتی فارس او را یکی از”امیران ایرانی دمشق” می خواند و از فیس بوک لقب “ گنده لات” می گیرد.
“ابووهب”، یعنی همان “حاج حسین همدانی” که به روزگارفرماندهی اش درتهران به نام اسلام، “ندا” و “سهراب” ودهها دیگررا قربانی “اوباش بسیج شده” کرد، خود با گلوله مخوف ترین اسلام گرایان چشم بر جهان می بندد. تاریخ کارنامه او رابرخواهدرسید وتفاوت و تشابه سرکوب داعشی در تهران با عملیات داعشی در سوریه روشن خواهد شد. آنچه این روزها بادهای پاییزی تهران بردیوارتاریخ می نویسند “انقلاب شکوهمند اسلامی” است که برای استقرار فرهنگ در جهان، دست به بسیج اوباش زد.
هفته ایست که یکی دیگراز دست پروردگان “نظام” باز چادر زهرایی خودباد می دهد و حسرت گوگوش بودن را فریاد می کند. سیستم تبلیغاتی “نظام” باز در تدارک ویرانسازی دورانی است که گوگوش تنها یکی ازبرکشیدگانش درموسیقی پاپ بود وهنوز بسیاری از ستاره هایش زنده اندو فرهنگ برآمده از انقلاب مشروطه را امتداد می دهند. سریالی دیگر علیه خاندان پهلوی درآستانه پخش است وکاربران “فرحِ جمهوری اسلامی” را سخت می نوازند.
و روزآخر هفته کاربدانجا می رسد که “گاوگند دهان” – وام از احمد شاملو- نوباوه ای برای دشنام گویی به شفیعی کدکنی گشوده می گرددو شاعر بزرگ را به “هذیان گویی” متهم می کند.
راه “امام” ادامه دارد که حکم ارتداد سلمان رشدی داد و ولی فقیه دوم هم به مناسبت انتشار کتاب تازه نویسنده “آیات شیطانی” و حضور نویسنده درنمایشگاه کتاب فرانکفورت همان حکم را تایید می فرمایند.
علی افشاری، در باره این “فرمایش” می نویسد: “خامنه ای در پاسخ استفتایی در خصوص حکم سلمان رشدی و امکان تغییر آن بر اساس مصلحت کنونی در ارتباط با لزوم تمایز با خشونت های نفرت انگیز وناموجه داعش و دیگر گروه های اسلام گرای افراطی گفته است: “حکم همان است که امام خمینی فرمودند.”
اگرچه خامنه صلاحیت فتوا دادن را ندارد، اما این موضوع نشان می دهد تا چه حد اتکا به فتاوی وی خطرناک ودردسر ساز است. حال اینکه استفاده از بمب اتمی و نه تولید آن را حرام اعلام کرده است، یک جا به کار اعتدالی ها آمده است در جاهای دیگر برای شان مشکل درست می کند. البته فتوای آیت الله خمینی و خشونت داعشی ها منشا و ریشه مشترکی دارند وآن ابدی ساختن ویژگی های جامعه معاصر، عصر نزول و نادیده گرفتن جنبه های خاص زمان و مکانی آنها در قالب امر مقدس است. “
همه راهها به ریشه های مشترک بینش داعشی و بسیج اوباش می رسد. درسرزمین روسیه که حالا برادر بزرگ جمهوری اسلامی است، شعار معروف مارکس برای مبارزه با سرمایه داری و مرکز آن آمریکا زیر چکمه های استبداد استالینی قربانی شد:
- کارگران جهان متحد شوید…
اکنون، برای مبارزه با آمریکا، استبداد مذهبی “رهبر فرزانه” شعار دیگری را برگزیده است:
-لات های جهان متحد شوید…
باید منتظر ماند تا صبح بدمد.
خانم ها ! آقایان!
این مقاله دکتر جمشید اسدی خواندنی است؛ درهای باز بر روی بیگانگان، درهای بسته بر روی ایرانیان.
و شعری از رضا مقصدی:
همسایگان ما
در خاکهای خاطره خفتند.
همسایگانِ آینه وُ آه
آواز روسفیدیِ صبحی بلند را
بر سینهی سپیده نوشتند.
در اوجِ مهربانیِ دلهای شادمان
در رویش دوبارهی یک باغِ ارغوان
این بار هم
آوازهای “ناظم حکمت” به خون نشست.
مهتاب، بر سیاهیی تابوتها خمید.
خورشید، بر تباهیی ایام، خیره گشت.
اما ستارگانِ درخشانِ دور دست
رازی شگفت را
با جانِ عاشقانِ جهان گفتند.
فردا اگر ترانهسُرای سپیدهها
بر ساحلِ صمیمیِ دریا سفر کند
زیباتر از همیشه بیفشانَد
آوازهای “ناظم حکمت” را.